چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا
چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

یادم رفت بگم ...

من پریروز باورتون می شه یه جوری خوردم زمین که هنوزم که هنوزه بدن درد دارم ! جاتون که خالی نباشه ، روز پنجشنبه ای رفته بودم با پای لخت بیرون با بابا و مامان که داشتن می رفتن روستا خداحافظی کنم . بعد از خداحافظی همسر داداشمو دعوت کردم تو خونه ، چون پارسا دم در بود من زودتر رفتم توی خونه . وسط راه احساس کردم یه سنگ تیز رفت توی پام . اشتباه کردم ، فقط رفته بود زیر پاهام و درد شدیدی داشت اما اتفاق اصلی بعد این سنگ افتاد . وقتی داشتم می رفتم سمت پله ها ، پله ها رو رفتم بالا ولی وقتی به پله 4 رسیدم ، پای راستم از روی پله سُر خورد و ساق پام محکم خورد به لبه پله ، یهوئی احساس کردم دارم از پشت میوفتم . بلی ، حدسم درست بود ، بعد از ضربه به ساق پام ، به سمت پشت رفتم و از پله ها با شدت برگشتم به سمت زمین ، تنها کاری که توی این لحظه تونستم بکنم این بود که یه مقداری به سمت چپ برگشتم اما نمی کاش بر نمی گشتم یا کار خوبی کردم . دست چپم رفت زیرم و بد جوری درد گرفت . وقتی زود اومدم توی خونه ، دیدم یه کمی دست و پاهام وروم کرده و بدجوری کوفته است ...

پاورقی : می بینین آدم چه بلاهائی که سر خودش نمیاره ؟! خدائی خیلی ستمه ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد