چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا
چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

یه سری حرف و سخن...

من داره کم کم 30 سالم می شه، یعنی دارم وارد یه سنی می شم که واسم کمی تغییر فکری و ذهنی توش هست! نمی دونم بگم دارم بزرگ می شم یا پیر اما به خدا هیچ احساسی جز نزدیک شدن به دوران تموم شدن عمرم ندارم! نه بزرگ شدنی احساس می کنم نه این که دوست دارم از شوخی ها و زندگی و بچه بازی هائی که همیشه در میارم چیزی کم کنم. نمی دونم این چه احساسیه که نسب به سنم دارم. من سال آینده می شم 30 سال، یعنی 3 دهه زندگی کردن در این دنیا و این که 3 دهه عمرم تموم شد و علوم نیست چقدر دیگه مونده ازش ولی مطمئنم زیاد نیستش! خدا می دونم چقدر دیگه عمر می کنم من! خدایا من رو به خاطر گناهانم ببخش، گناهانی که دونسته یا ندونسته مرتکب شدم و تو از همشون آگاهی! از تک تک گناهانم! توی این دنیا خیلی سخت می شه گناهکار نبود؛ خسته شدم از خیلی احساس های بی خودی که دارم تجربه اش می کنم! احساس های بدون هیچ دلیل صحیح و عقلانی ای! منم و من و من و باز هم منِ تنهای تنها...

بخوام از اطرافم واستون بگم چیزهای زیادی دارهاتفاق می افته که باعث فقط و فقط اعصاب خورد کردن و عصبی شدنه! یه نمونه بارزش همکار بی خودم که داره همیشه خستم می کنه (البته از حق نمی گذرم، بیشتر اوقات هم مقصر خودمم ولی بارور کنین اگر خب چیزی نبینم حرفی نمی زنم) جائی که مقصرم خودم خوب می دونم کجاست و ساکت می مونم، ولی جائی که نیستم نمی تونم ساکت بمونم! به عنوان مثال، همیشه ادعای این رو داره که وقتی مشکلی پیش بیاد پای هممون گیره (هممون حرف بی خودیه که می زنه به خاطر کار اشتباهش کسی بهش چیزی نگه و توبیخ نشه) چون خیلی خوب می دونم وقتی مشکلی پیش بیاد اولین کسی که شونه خالی می کنه و همه چیز رو از گردنش رد می کنه و فرار می کنه خود تنه لششه! نگین تو که چیزی ندیدی، چون من به اندازه کافی فرار کردنش رو از سفته هائی که امضاء کرده بود و به اندازه 1 ماه من یه نفر همیشه جاش مجبور بودم وایسم و به جاش کاراشو بکنم! باور کنین یه نفر نیومد بگه خب طرف داره این کارو می کنه و فرار می کنه، باید بیاد وضعیتش رو مشخص کنه ا کی قراره فرار کنه و انگار نه انگار که وظیفه ای داره، کاری داره و... ولی واویلا اگر من روزی به خاطر بیماری نباشم، زمین به زمان دوخته می شه که من کجام! البته اینم از بی خاصیتی و بی استفاده بودن همکار بی خود منه، چون به اندازه گاو نمی فهمه، فقط ادعای کار راه انداختن می کنه ولی مـ... به همه چیز بعدش صداش که در میاد، می گن: «وظیفه ایشون نبوده باید رامین می بود و انجام می داد، رامین کجاست؟!». یعنی گند بزنن به این که هر غلطی بکنه پای منه بدبخت گیره...

جاتون خالی دیروز... البته بزارین یه چیزی بگم، اونم اینه که وقتی می بینید من پاراگراف تعویض می کنه و اینا، داستان تغییر می کنه و موضوع یه چیز دیگست که بیان می شه! خب حالا باید در ادامه صحبتم بگم بهتون که، جاتون خالی دیروز جمعه از صبح یه آدم بی خود و از خود راضی _جمعه و روز تعطیل) از صبحش نزدیک به فک کنم 6 یا 7 بار تماس گرفته و پیامک داده که فلان موضوع چی می خواد و اینا. خب قاعدتاً من جواب که ندادم، چون من از آدم های مزاحم که دنبال خراب کردن روز تعطیل مردم هستن اصلاً ازشون خوشم نمیاد، جابشو ندادم؛ حتی بار آخر که زنگ زد، گذاشتم اینقدر زنگ بزنه تا... خلاصه خودشو جر وا جر کرد ولی من پاسخی بهش ندادم؛ تا امروز، یعنی همین نیم ساعت پیش فهمیدم یه آدم نفهمی به نام آقای خزاعی هست که واقعاً ازش متنفرم! چیکار کنم با این افراد بی خود و زبون نفهم...؟!

خب دیگه باید بگم، الان با اجازتون می خوام به بهانه ای از اینجا برم بیرون، راستی موضوع اصلی که این روزها درگیرشم، گفتم بهتون که دارم اخراج می شم. باید خدمتتون عرض کنم، به مدت 1 هفته دبیر محترم، رئیس محترم، پدر محترم رفتن مرخصی (همشون یه نفرن، پدرم) ولی مشکل مرخصی رفتن نیست، مشکل چیزیه به نام همکارم که در نبود پدر هر کاری رو که به سرش می زنه انجام می ده! انجام کلیه کارهای منزل، دنبال بچه هاش رفتن، دنبال هر کاری به غیر از کار انجام دادن. به خدا همین فک کنم هفته پیش بود، از سر کار جیم کرده که «من رفتم مرغ بخرم برای خونه، مرغ نداشتیم!» آخه بی شرف بی ناموس، آدم نا حسابی عوضی مرغ رو عصر نمی تونستی بخری؟! پـ... لا الا اله الله...! خب من چی بگم به این آدم دستمال به دست بی خود؟! می دونین خسته شدم از دستش، گاهی دلم می خواد بگیرم یه جائی بزنمش، اینقدر بزنمش که خون بالا بیاره فقط به خاطر همین دستمال به دستیش! چون توی کارام گند زده به همه چیز. یکی از دلایلی که آقایون پیله کردن به پدرم و همش توی گوششون می خونن به من بگن که از حق و حقوقم بگذرم یا این که کمتر بگیرم ازشون اینه که این آقای نا محترم، اینقدر بی شرفه که... (نیاز داره، 3 تا بچه قد و نیم قد داره، نیاز داره) ولی همیشه کاراش با نیّت اینه که از طرف بخواد کاری در قبالش براش انجام بده و همش توی دهنشه در راه رضای خدا (به دروغ) ولی همیشه در قبال کاری که برای بنده ی خدائی انجام می ده، به نیّت اینه که از طرف بخواد کاری براش انجام بده! به عنوان نمونه، همیشه اعصاب منو به خاطر یه راننده که از قضا نمی دونم این راننده کارکرد نداره و این چیزا و... بعدش فهمیدم، طرف توی بانک یه کاره ای هست که همکارم می خواد بعدها بهش منت بزاره که من شارژ کردم برات (تو هیچ گـ... نخوردی، تو اصن کاره ای نبودی که براش بتونی کارش انجام بدی، فقط از طریق بابا اقدام می کرد، بابا هم چون بهش اعتماد داشتن، همش می رید توی کارای من) تو بیا برام فلان کار بانکی و وام و... رو ردیف کن! البته همیشه ورد دهنش این بود که «نه برای رضای خدا و کار راه اندازیه« ولی در کنار باز می گفت «خب آدم یه وقتی وامی چیزی می خواد، اینطوری می تونه اوکی کنه» و این حرفا! بزارین بهتون بگم، دقیقاً همین اتفاق افتاد و برای گرفتن وام رفت بهش رو زد و فکر می کنین جوابش چی بود؟! جوابش این بود «وام های ما به درد شما نمی خوره، نه اونطور وامی نمی تونم بدون سپرده و به این زودی به شما بدم»! نمی دونین از اون روز فحشی نبود که به اون مرده نده، وقتی ام می اومد برای شارژ می گفت «مرتیکه نامرد اگر کارکرد نداره بگین بره تعهد بده» و این زر زر کردن های همیشگیش وقتی از کسی خوشش نمیاد! حالا این طرف کارشو انجام نداده و از دوست به دشمن تبدیل شده! حالم از این جور آدما بهم می خوره، این آدم ها اینطور عوضی هائی هستن...!

ببخشید خیلی سرتون رو به درد آوردم، خیلی هم نوشتم و شما به بزرگواری خودتون ببخشید، چون واقعاً دلم پر بود بعد از مدت ها! اگر ایراد تایپی چیزی می بینید به بزرگواری خودتون ببخشید، تلاش در این بود که ایرادی نباشه اگر بود من از شما عذرخواهم بسیار بسیار زیاد...

پاورقی : دوستای خوبم، ازتون ممنونم و امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشین عزیزان...

داستان اخراج شدنم...

بیشتر ازچند ماهه که داستانی داره همش به گوشم از اطراف می رسه مبنی بر این که قراره یکی از کارمندای انجمن رو کم کنن؛ کم شدن اون طرف بی شک یه آدمی که همه کار ازش بر میاد نیست، دقیقاً آدمیه که عوضی تر و دستمال به دست تر از بقیه است. کسیه که همیشه دنبال رابطه است و نیت این که اگر کاری برای کسی انجام به، بی شک بعدش باید به خاطر اون کار، اون طرف هم کاری براش انجام بده! از شناختی هم که از حسن (همکارم) دارم، مطمئن بودم که به این شکل خواهد بود! به خدا عصبی ام، دارن می گن ما نمی خوایمکسی رو اخراج کنیم، ولی دارن باز هم برای امور جدیدی که می خوان واگزار کنن، همون آدم عوضی رو معرفی می کنن. پس یعنی معنیش می شه تو جائی در انجمن نداری، چون تو که بیکاری باید بهت کار بدن، نه اون کسی که کار داره و مشغوله ولی باز هم کار جدید رو می ندازن به دوش اون تا کسی به تو نیاز پیدا نکنه!

می دونین خیلی دنبال این هستم که با نماینده انجمن، هر چه زودتر وضعیت خودم رو روشن کنم. به خدا داره رو اعصابم قط پیاده روی می شه و سخت داره هر روز واسم به پایان می رسه! دلم می خواد هر چه زودتر وضعیتم مشخص بشه و بتونم حق و حقوقم رو بگیرم ازشون و برنامه بعدیمو شروع کنم. خیلی سختمه، با این که واقعاً زندگیم دچار مشکل می شه ولی باور کن، از انجمن جدا شدن بهترین برنامه ای می تونه باشه که واسم اتفاق می افته. یه ماشین پراید می خرم و می رم توی تاکسی تلفنی کار می کنم و زندگیمو می چرخونم به امید خدا...

پاورقی: توکل بر خدا هر پیش آید خوش آید...

سلام بعد مدت طولانی

یه جورائی خیلی درگیر اوضاع خیلی بدی هستم؛ دارن از کارم اخراجم می کنن و من و نیوشا بعد از 1 سال که هزار تا مشکل رو بر طرف کردیم کنار هم و داریم همش سخت با هر مشکلی کنار ی آیم، من دارم اخراج می شم. دوست ندارم این اتفاق بی افته ولی مث این که جدی جدی داره می شه! تو این همه وقت من و نیوشا نشستیم و باهم کلی برنامه ریزی کردیم برای زندگیمون، سخت کار کردیم، باور کنین بعضی اوقات حتی شب هائی رسید که چیزی برای خوردن نداشتیم، ولی کنار هم شاد و خوشبخت و خوشحال بودیم و هستیم. مطمئنم حتی اگر اخراج بشم هیچی از خوشبختی و شادیمون کم نمی شه، می دونین چرا؟! چون من و نیوشا هم دیگه رو برای پشت سر گذاشتن مشکلاتمون داریم. و این مهم ترین بخش زندگی مشترکه! اه چیزی از حرف هام رو درک نکردید، یا مشکلتون اینه که مجردید، یا توی زندگی مشترک خراب شده و داغون شده (زندگی نمی شه گفت که) هستین و یا عشق واقعی دارید...

همین جا که من الان نشستم و دارم در خدمت شما می نویسم و براتون می خوام بفرستمش، باید باور بفرمائید که خسته ام، خیلی خوابم میاد، دارم سریال می بینم، اونم بهترین و زیباترین سریالی که در عمرم دیدم که نزدیک به 5 یا ف کنم 6 باره از سالی که شنیدم درباره اش و این که اومده دارم می بینمش! سریال زیبای Leverage یا نفوذ و یا اهرم فشار و یا... می شه هزار تا اسم بهش داد! خسته ام و خیلی خوابم میاد باور کنین...

نیوشا مدت خیلی زیادیه که به پای من داره می سوزه و می سازه؛ البته من هم یه جورائی سوختن و ساختن کنار هم دیگه رو دوست دارم، چون این طوری معنای واقعی خوشبختی رو می تونیم پیدا کنیم.

می خوام یه چیز خیلی جدی رو بهتون بگم، اونم اینه که داره باز همه دردهای عصبی و اون افکار روانی سراغم میاد. سختمه باور کنم کاری که 8 سال به خاطر جون کندم و اذیت شدم و صبح های خیلی زود به خاطر خود خواهیشون بیدارم کردن از خواب و تا نیمه های شب بیدار بودم و باز هم روز بعد همون اتفاق دارن اخراجم می کنن! من ساعت 05:00 تا 02:00 سرکار بودم حتی یه تشکر خشک و خالی هم ازم نشده ولی الان، من هزارتا مشکل دارم و اونا دارن همش گوش زد می کنن و دارن دنبال بهانه می گردن! بذارین کمی براتون بازتر کنم این قضیه رو. آقایون به من پیشنهاد دادن، ما باید یکی رو بذاریم کنار چون نمی تونیم اخراج نکنیم، چون از عهده مخارج هر 2 نفر بر نمیایم، پس باید نیروها رو کم کنیم. برین از اداره کار سوال کنید، بعد بیاین با هم کنار میایم، یه مبلغی شما کم کنین یه مبلغی ما کم می کنیم اونوقت بعد از امضای این که شما تمامی حق و حقوقتون رو گرفتین، ما تصمیم می گیریم که شما رو نگه داریم اینجا و باهاتون کار کنیم یا نه! بعله اینه قضیه اخراج شدن من...

  • خب اگر اجازه بدید من رفع زحمت کنم ولی بهتون قول می دم که اصلاً دیگه نرم و پشت سرم رو نبینم، میام و این بار با نیوشا میایم و برای چشمک می نویسیم...

پاورقی: بهترین ها رو برای همگیتون آرزومندم...