چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا
چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چرا یهوئی دلم گرفت ؟!

حس خیلی غمگینی دارم ؛ نه اینکه به من داره بد می گذره یا ناراحتم ! نه این چیزا نیست ...

حس غریبی اومده توی وجودم ؛ حس دلتنگی و حسرت برای دیدن کسائی که دوستشون دارم !

حس یه حس آشناست واسم ؛ وقتی دلتنگ می شدم !

دلم واسه مامانم ، واسه بابام ، واسه دو تا خواهرام ، واسه داداشام ، واسه همسرم ، واسه پسر عموم ، واسه دوستام ، واسه همه چیز تنگ شده !

چرا اینطوری شدم ؟!

من دلتنگی رو خوب می شناسم ؛ اما این یه حس خاصه ، حسی که واسم هنوز مبهمه چرا دلم واسه این همه آدما تنگ شده !

دلم این همه واسه آدما تنگ شده و من نفهمیدم ؟! چرا ؟!

نمی دونم چرا از وقتی خبر کشته شدن یکی از کسائی که می شناختمش توی محل کارم و باهاش ارتباط داشتم اینطور بهم ریختم ؛ بهم ریخته و ترس ... نکنه سر منم ؟!

نمی دونم چی شده ...

پاورقی : یعنی چی اینا ؟!

همه دنیام تویی...

منظورم همسر عزیزمه...

امروز خیلی خوشحالم کرد ، همیشه باعث شادیه من میشه...

سوپرایزش عالی بود ،خیلی قشنگه، اینقدر که هرچی به آهنگی که برام خونده گوش میکنم سیر نمی شم ...

خیلی خیلی مهربونه ،ازش تشکر کردم اما میخوام اینجا هم ازش تشکر کنم که همه بدونن عشقم تکه.کنار و همراه سپهر بودن از همه چیز برام با ارزش تره. من با سپهر به معنای واقعی خوشبختم


                                        عاشقانه دوستت دارم

امتحان ...

امتحان های نیوشا شروع شده ؛ حتی منم خیلی کم می تونم ببینمش !

همش دلم هوای اون 15 روز مرخصی اول عید رو می کنه !

بیشتر با نیوشا با هم بودیم ...

پاورقی : شانسه داریم ؟! هنوز ترم تابستونی هم می خواد برداره !

دیگه خیلی ...

نمی دونم چرا همه از من توقع دارن که همه کار واسشون بکنم اما وقتی من یه کار بخوام انگار دنیا به آخر می رسه !

جریانش چیه نمی دونم ؛ همه از من مفت مجانی کار می خوان ! زوره خدائی ...

خدا رو شکر نیوشا رو دارم که منو بفهمه و درکم کنه والا می خواستم چیکار کنم !

جریان داره آخه این حرفمم ؛ نمی شه گفت ! از هیچی شانس نیاوردیم از باجناق هم شانس نیاوردیم !

پاورقی : راستی نیوشای عزیزم ، روز زن رو همه جا بهت تبریک گفتم ولی اینجا ، توی وبلاگ خودمون بهت تبریک نگفتم عزیزم ! روزت مبارک عشق من ؛ امیدوارم سال های سال همیشه شاد باهم زندگی کنیم ...

یه چیزی هست ...

ببخشیدا اینو می گم ؛ حرف زیاد درستی هم نیست اما من از دخترِ عمویِ بزرگم متنفرم !

اصن نمی تونم تحملش کنم ؛دلیلش هم فقط اینه که یه آدم دو روی خاله زنکه !

می دونین شاید باورتون نشه ولی بیشتر حرف هائی که پشت سرم در آوردن توی فامیل از دهن مبارک همین دختر عموم جاری شده !

به هیچ وجه نمی تونم جائی که هست تحملش کنم !

راستش پیش تر از اینا واسم ارزش داشت که بعد از ازدواجش یه جورائی به خاطر اینکه بهش تبریک گفتم انتخابش و ازدواجش رو و نشت و شبش پشت سرم ،جلوی داداش خودم بدم رو گفت و بهم خندید و من بعد از چندین ماه متوجه شدم حالم دیگه ازش بهم خورد و اندازه یه ... ( سوت ) برام ارزش نداره ...

خیلی بدم میاد کسی رو به تمسخر بگیرم یا اینکه باعث دلخوریش بشم اما این موجود بی ارزش واسش اهمیت نداره چی هست یا چی نیست ولی کوچیکترین چیزی رو به تمسخر می گیره !

یه اتفاقی هم افتاد روز سیزده به در که واقعاً فهمیدم خیلی بی شعور و بی ارزش تر از این حرف هاست !

راستش متوجه نشدم کدوم یکی از بچه های کوچیک دستش بود ؛ فکر کردم بچه ی خودشه که بغلش کرده و اسم بچه رو صدا زدم و بعد فهمیدم اشتباه کردم ! فکر نکنم 5 دقیقه شده بود ولی وقتی رفتم توی اتاق می بینم هر کسی ( حتی داداش خودم که دامادشون شده بود تازه ) به تمسخر و یه حالت خنده خیلی حال بهم زن به من می گن این کیه سپهر ؟!

خیلی بهم برخورد ؛ وقتی دیدم داداش منم اخلاقش ( که آنچنان ماه هم نبود ) شده مث اون !

خیلی اعصابم بهم ریخت اون روز ... طوری که حتی نیوشا هم فهمید و همش می خواست آرومم کنه !

پاورقی : این رو دلم مونده بود ؛ چیکار کنم ؟! باید می گفتم ...