چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا
چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

دیشب تولد بودیم ...

دیشب تولد همسر داداشم بود ؛ خوش گذشت و من و نیوشا باهم بودیم و این از همه برای من جذاب تر و بهتر از هر چیزی !

باهم رفته بودیم روز قبلش یه هدیه زیبا برای خانوم داداشم گرفته بودیم ؛ پیشنهاد من و انتخاب نیوشا بود !

نمی دونین چقدر خوشحالم که نیوشا رو دارم و آرزوم خوشبختیمونه ؛ چقدر زندگی ( شکر خدا ) شیرین و زیبائی داریم !

اینقدر برنامه هست واسه اجرا که حد و حساب نداره ! باید برنامه ریزی کرد ...

پاورقی :خیلی دوست دارم نیوشا ...

دارم می رم ...

بعد از مدت ها دارم می رم روستامون ؛ یه روستای خوب و خوش آب و هوا با باغی که بابام زحمت خیلی زیادی واسش کشیدن تا تونستن اونقدر سرسبزش کنن که همگی مشتاق هستن که بیان اونجا و یه روز تعطیل رو اونجا بگذرونن !

راستش دلم خیلی دوست داشت منم یه شبی رو با نیوشا با هم اونجا می گذروندیم ، مث داداشم و خانومش !

ای خدا ماهم روزگاری داریم ولی واقعاً خدا رو شکر که همسرم رو دارم ... که همیشه غم خوارم در تموم لحظه هاست ...

پاورقی : خب اجازه رفتن می دین ؟!

پس از مدت ها ...

بعد از مدت ها دارم می رم روستامون ؛ یه روستای خوب و خوش آب و هوا با باغی که بابام زحمت خیلی زیادی واسش کشیدن تا تونستن اونقدر سرسبزش کنن که همگی مشتاق هستن که بیان اونجا و یه روز تعطیل رو اونجا بگذرونن !

راستش دلم خیلی دوست داشت منم یه شبی رو با نیوشا با هم اونجا می گذروندیم ، مث داداشم و خانومش !

ای خدا ماهم روزگاری داریم ولی واقعاً خدا رو شکر که همسرم رو دارم ... که همیشه غم خوارم در تموم لحظه هاست ...

پاورقی : خب اجازه رفتن می دین ؟!

ناراحتم ...

امشب به خاطر یه مشت آدم نفهم عوضی که پروژه ی اشتباهی و نادرست تحویل نیوشا دادن و اینکه نزدیک دو ساعته دارم دنبال برنامه نویس می گردم و به در بسته می خوردم و اتفاقای دیگه سر نیوشا داد زدم !

اعصام خیلی داغونه که چرا ...

پاورقی : ناراحتم خیلی ...

یه چیز کوچولو ...

امتحانای نیوشا داره تموم می شه ؛ خیلی خوشحالم ، اما از اینطرف یه مقدار هم ناراحتم ( نه به خاطر تموم شدن امتحاناش ) به خاطر اینکه احساس می کنم توی زندانیم که هر یه مدتی اجازه می دن بیایم بیرون و همدیگه رو برای چند دقیقه ببینیم و دوباره برگردیم به سلولمون !

چرا اینطوریه آخه ؟!

اما خدا رو شکر ؛ باز امتحانای نیوشا تموم بشه یه فرصت خیلی خوب پیدا می کنیم که هر روز رو باهم باشیم و این مدتی رو که واقعاً اذیت شدیم جبران کنیم !

ایول ...

پاورقی : خدایا شکرت ؛ راستی کمکمون کن ...

امشب یهوئی ...

دلم خیلی یه باره گرفت ؛ بی دلیل ...

راستش شاید واسه اینه که واسه دیدن نیوشا باید التماس کنم ! امتحاناش داره اذیتم می کنه ! خیلی درگیرش کرده و اذیت کننده شده !

20 روزه ها ، زیادم نیست ؛ ولی کاش یکی بود توی دل ما ( من و نیوشا ) و از دل و چشم ما به این قضیه نگاه می کرد !

خیلی اذیت می شم وقتی یکی ازم می پرسه پس نامزدت کجاست ؟! اینقدر که دوست دارم بزنم زیر گریه و بگم دل خودمم واسش تنپ شده اما امتحان داره ؛ دوست دارم بیشتر به امتحانش برسه تا اینکه با من باشه !

تحمل می کنم دیگه ؛ باید تحمل کنم و درکش کنم ! اونم مث من دلتنگ و ناراحته ! چه می شه کرد ؟!

راستش بعضی وقت ها حرفای بقیه خیلی اذیتم می کنه ؛ مث یه هفته پیش سر سفره شام نشسته بودم و داداش کوچیکم و خانومش ( که با هم توی یه روز مث من و نیوشا نامزد کردن ) ازم پرسید تو چطوری طاقت میاری و اینجا نشستی و زنت رو نمی بینی ! من یه روز نرفتم اونجا خواهر زنم دلش واسم تنگ شده بود ، فکر کنین !

شاید باورتون نشه ولی اینقدر ساده و راحت داشت حرف می زد انگار نه انگار داره با این حرفاش خنجرو مستقیم فرو می کنه توی جیگر من !

فقط نگاهش کردم و هیچی نگفتم ؛ نمی دونم واسه خوشمزگی این حرف رو زد یا اینکه هر روز می تونست همسرش رو ببینه و درد دلتنگی رو نمی فهمید !

وقتی اینو گفت و من هیچ جوابی به جز خیره شدن بهش نکردم و مامانم با دیدن من متوجه شد چه آتیشی توی جونم روشن شد گفتن امتحان داره فردا واسه همین سپهر نرفته ببینتش !

مدیونین اگه فکر کنین حتی یه درصد مقصر نیوشای منه ؛ اصن حق اینطور فکری رو ندارین چون من به خودش و درسش خیلی اهمیت می دم ! خیلی وقت ها اینقدر دلش برای من تنگ می شه که اشک توی چشماش حلقه می زنه اما چیکار کنه وقتی پدر و مادرش می گن باید بشینه درس بخونه ؟!

خیلی دلم براش تنگ شده و واقعاً احساس پوچ بودن می کنم بدون نیوشا !

چه عشق پاکی دارم ؛ خدا ممنونم ...

پاورقی : امیدوارم همتون عشق پاک رو تجربه کنین ... نه حتی واسه یه بارم که شده ، حتی یه بار شکست بخورین !

فردا ناهار ...

خب خوبه دیگه سیستم جدیدم رو توی خونه راه اندازی کردم !

ایشالله بعد عروسی هم که می برمش خونه خودم !

یه برنامه هائی توی ذهنمه که باید تا 3 سال دیگه زودتر از هر چیزی که ممکنه اجرائیشون کنم !

خدا بزرگه و می شه ایشالله نگرانش نیستم !

فردا ناهار خونه نسوشا دعوتم و می رم اونجا ! جونم دلم خیلی واسش تنگ شده و امشب می بینمش نفسم رو ...

پاورقی : خدایا فدای همه مهربونی هات ؛ ازت می خوام هر کسی که بهم بدی کرده ، خودت و خودت فقط جوابشو بدی ! فقط خودت ... می سپرمش به خودت ...

خیلی حَرفه ها ...

راستش رو بخواین نمی دونم چطوری بگم ولی اینقدر خوشحالم که با نیوشا ازدواج کردم که توی پوست خودم نمی گُنجم !

شاید باورتون نشه ولی وقتی شما هم جای من باشین و چیز هائی رو بفهمیدن که من فهمیدم در مورد تصمیمی که گرفتم به من حق می دین !

شاید باورتون نشه ولی این عشقی که الان بین من و نیوشا می بینین یه دفعه و توی یه نگاه بود !

سال های سال من و نیوشا پیش هم بودیم و حتی کنار هم نشستیم ولی یه بار هم به همدیگه نگاه نکردیم !

سال ها گذشت بدون هیچ احساسی ؛ خیلی راحت از کنار هم رد می شدیم بدون یک نگاه ...

مدت ها گذشت و گذشت ، هر دومون بزرگ شدیم و بدون اینکه حتی همدیگه رو با یه چشم دیگه نگاه کنیم گذشت !

من درگیر زندگی ، درگیر موجودات انسان نما ، نیوشا هم درگیر درس و احساس های پوچ دیگران و نگاه های سنگین دیگه ...

نمی دونم چی شد ؛ یه شب کمی بهتر نگاه کردم ! فکر کردم و تصمیم گرفتم ! تصمیم گرفتم که بهتر نگاه کنم و بیشتر بشناسم !

با اینکه اوایل کمی که نه خیلی حرف ها شد ، نا امیدی ها شد ، تصمیم های دیگه اومدن ، اما کمی صبر و شکیبائی کردم !

الان نتیجه صبر و شکیبائیم رو دیدم ! الان نیوشا رو دارم و از عشق پاک و دوست داشتنیش لذت می برم !

نیوشا نه به من دروغ گفت ، نه از اخلاقم و رفتارم سوء استفاده کرد ، نه به من شک کرد و نه به من تهمت زد ! فقط باورم کرد و من رو همینطوری که هستم خواست و قبولم کرد !

شما شاید ندونین ولین خیلی خیلی ارزش داره و خیلی مهمه که کسی که کنارتونه باورتون کنه !

ازته دل و بدون هیچ چشم داشتی قبولتون کنه و سوگند بخوره که کنارتون می مونه !

این آدما ارزش همه چیز رو دارن ! ارزش همه چیز ...

پاورقی : خدا واسه همه ی آدمای دنیا ( آدمای خوب ) عشق واقعی رو می خوام ...

دل تنگم..

وای خدا که چقد خسته م .. چقد دل تنگم.. دل تنگ سپهر همسرم ...

بعد مدتی امروز همو می بینیم .. خیلی دوسش دارم اما بخاطر امتحانای من خیلی داره اذیت میشه..

واسمون خیلی سخته که همو کم می بینیم ،خیلی...

انگار یه کوه غم دارم .. انگار از دنیا شاکی ام ...

یکی نیس به من بگه بخاطر تو و امتحانای دانشگاهته که اوضاع اینطوریه و نمیتونی با همسرت باشی و تمام کم کاری هاتو جبران کنی..

امیدوارم واسه این مدت تا وقتی که امتحانام تموم میشه منو درک کنه و ببخشه.خیلی دوسش دارم و همه ی زندگیه منه...

من دوستش دارم ...

من غیر اینکه واسه همسرم ( نیوشا ) می میرم و جون می دم واسش این وبلاگ رو دوستش دارم زیاد !

اینم چند تا دلیل داره که یکیش به خاطر اینه که نیوشا اومد و توی وبلاگ نوشت !

من از روز اولی که این وبلاگ رو راه انداختمش به امید روزی بود که نگارشگر دوم این وبلاگ ( بازم یعنی نیوشا ) بیاد و توی این بلاگ بنویسه !

این منو خیلی خوشحالم کرد !

دلیل بعدیش هم طراحی قالب وبلاگه که خودم خیلی دوستش دارم ، چون خودم یه تغییراتی توش دادم و به شکلی کردمش که دوستش دارم !

امروز بعد چندین روز در هفته گذشته که دارم دوری نیوشا رو می بینم ؛ امروز عصر به امید خدا !

به خاطر امتحاناتش اینقدر درگیره که حتی نتونستم برم ببینمش ! کاش می دونستین دارم بال در میارم :D

پاورقی : چقدر خوشحالم ...