چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا
چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

می دونین ...

بدم میاد از ...

کسائی که می گن هستن ؛ اما نیستن ...

کسائی که دم از معرفت می زنن ؛ اما یه ذره معرفت ندارن ...

کسائی که می گن عاشقتن ؛ اما اندازه تُف واسه آدم ارزش قائل نیستن ...

از کسائی که می گن دوستت هستن ؛ اما از پشت بهت خنجر می زنن ...

اما دم اونائی گرم که ...

با اینکه نیستن ؛ اما همیشه وجودشون رو توی زندگیت احساس می کنی ...

ازشون کمک نخواستی ؛ اما همیشه از اینکه از طرفشون خوبی بهت می رسه خوشحالی ...

اونائی که حتی بهشون فکر نمی کنی ؛ اما از ته دل و اندازه دنیا « دوست دارن » ...

پاورقی : تا تونستم کم نذاشتم ؛ ادعا نکردم و انجام دادم ! کاش یکی هم واسه من این کارا رو بکنه ! فقط 1% ها ، فقط 1% ...

برخورد ...

دیشب یه دعوای جدی با داداشم کردم ؛ طوری که دارم می بینم به خاطر یه ناشی گری توی آشپزخونه پای چپم گیر کرد به صندلی ها ... پاره شد و خونریزی کرد !

راستش رو بخواین ، می تونم بزنم اما ... طوری نمی زنم که ...

خیلی وقت شده بود با کسی دعوای فیزیکی نکرده بودم ؛ راستش دعوا رو دوست ندارم اما بعضی وقت ها از حرف های مفت و بی اساس متنفرم و نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم !

نمی گم من مقصر نبودم ، من هم توی این دعوا مقصر بودم اما هر چی باشه ...

ولش کنین زیاد مهم نیست !

راستی عید تموم روزه دار ها خجسته ! من که روزه نمی گیرم ، شماها که گرفتین خجسته ...

عصر مث اینکه قراربه بریم دید و بازدید و این چیزا ... قراره خونه ی یه نفری هم بریم که من ... ( چیه دارم خجالت می کشم ) . دوست دارم یه رخدادی پیش بیاد ... امیدوارم در فرصت مناسب رخ بده ...

پاورقی : هنوزم می دونم هیشکی نمیاد به بلاگم ! کاش یکی بیشتر بیاد ...

پیشینه خوب ...

دیروز و امروز روز های خوب ، پویا و با معنائی واسم بود ! بگذارید داستان رو بگم ...

دیشب همینطوری توی یه سایت جامعه مجازی پارسی آنلاین بودم که دیدم یکی نوشته ، به کمک احتیاج داره و کمکی هم که می خواست در مورد برنامه نویسی و اینا بود که در کمی تخصص منه !

با اجازتون رفتم بهش گفتم بفرمائید ، من می تونم کمکتون کنم !

پیام داد و مشکلش رو گفت و مشخصات فضا و مدیریتش رو در اختیارم گذاشت و منم واردش شدم . بعد از بررسی و دیدن مقدار فضای هاست ( 1000MB یعنی 1G ) تصمیم گرفتیم روش کار کنیم !

دیشب کمی به مشکل برخوردیم اما تونستیم برطرفش کنیم و امروز نشستیم پاش و یه فروشگاه اینترنتی به همراه یک جامعه مجای طراحی و اجراش کردیم ...

البته هنوز هم این مدیر هاست توی فکر یه چیز عالیه و هنوز هم من جا دارم واسه انجام خیلی پروژه های دیگه ...

خیلی خوشحالم که تونستم تجربه نصب و راه اندازی فروشگاه و یه جامعه مجازی رو بدست بیارم ؛ به دردم می خوره چون می تونم بر اساس این خیلی کارا ، حتی واسه شرکت خودم انجام بدم ...

پاورقی : ما در خدمت هستیم ...

روزها ...

دارم روز هام رو می گذرونم ؛ به همراه خانواده ام و همینطور دوستام ...

امروز کمی با همکارم ( دوستم که باهم توی شرکت کار می کنیم ) صحبت کردیم ؛ گفتگوئی داشتیم که خیلی به درد هر دومون خورد ! سعی می کنیم با اعتماد به هم ... کار های شرکت رو درست و حسابی رو به راه کنیم ...

می دونین ، دلم برای چند نفر خیلی تنگ شده که یکی از اون ها « باران » دختر خالمه ! که نزدیک به 4 ماه شده نتونستم ببینمش ؛ نفر بعدی هم پسر خالم « راحیل » که اونم نزدیک به 4 ماهه که ندیدمش ... دلم واسشون کلی تنگ شده !

تِم ( Theme ) و نگارش خاصی دارم ، و دوست دارم این نگارشی که خودم برای خودم ساختم ! از ترتیب خاص خوشم میاد ! نمی دونم چرا ولی بهم آرامش می ده و همینطور من رو خاص می کنه !

راستی کسی هنوز به وب من سر نزده ؟ نمی خواید من شما رو در لیست دوستان خودم قرار بدم و همینطور شما ؟ اگر دوست داشتید به من اطلاع بدین ... از اینکه تنهای تنها نباشم ... خوشحال می شم ... از تنهائی زیاد خوشم نمیاد ... واسه همون بیشتر وقت ها تنهام .... همیشه عکس خواسته هام رخ می ده ...

تقریباً دو هفته پیش سرعت اینترنتم برای مدت کوتاه با پهنای باند 512 ، از 70KB دانلود در ثانیه به 600KB بر ثانیه رسیده بود و من فک کنم توی اون مدت در عین ناباوری که در مورد سرعت داشتم ، نزدیک به 30G دانلود کردم ... اما بعد از چند روز این هدیه مخابرات از من گرفته شد و دوباره برگشتم به همون سرعت اولیه خودم ... کاش بیشتر بود ! من دانلود های زیادی داشتم ! الان هم مشکل باز کردن حتی سایت دارم که دیر باز می شه ... نمی خوام ...

پاورقی : سخن هام تموم شد ... زیاد چیزی ندارم که بنویسم ... راستشو بخواید چشم به راه یه رخداد خوبم ... واسم آرزو کنین این رخداد پیش بیاد ...

سکوت ...

هیس ... هیچ صدائی نمیاد ...

انگار شهر توی ماتم فرو رفته ...

آخ ... صدای گریه ی بچه داره از اون دور میاد ؟! آره ... انگاری صدای بچه است که داره گریه زاری می کنه ! اما چرا ؟!

زمین داره می لرزه ... صدای غُرش زمین داره به گوش می رسه ...

سکوت شکست ... با صدای مهیبی هم شکست ...

صدای فریاد از این خونه و اون خونه ... صدای جیغ و زاری از این ور و اون ور ...

چی شده خدا ، قیامت شده انگار ...

صدای آزیر آمبولانس و آتشنشانی ؛ صدای آژیر پلیس و امداد ...

خدا چرا خونه ها دارن می ریزن ؟!

ببین ... یه بچه زیر آواره ...

.

.

.

دیگه سکوتی نمی بینم ... همه جا صدای داد و فریاده ؛ همه جیغ می زنن می گن : « خدایا چرا تو اینجا نمی آیی ... »

آخ خدا ... داره دیگه گریم می گیره ... ببین اون مادری رو که داره از غصه می میره ...

خدا چرا اینجا اینجوری شده ؟! مگه اونا چیکار کردن که دارن اینجوری پاسخ می دن ؟!

.

.

.

من اینجا ، دارم درد می کشم که چرا ؟ اما خدایا بازم هر چی صلاح توئه ...

می دونم داری امتحانمون می کنی ؛ پس باید حواسمون به این امتحانمون باشه ...

.

.

.

درد نکش ، آهای هم میهن ؛ من می شم مرحمی روی زخمای تو ...

تا منو داری غم نخور ؛ من اینجام ، مگه تو با خانواده من چه فرقی می کنی ؟

.

.

.

من پیشتم غصه نخور ؛ مرحم روی زخمات می شم ...!

پاورقی : تقدیم به آسیب دیدگاه زلزله آذربایجان ... واقعاً اندوهگین شدم ...

دیگر بار ...

می دونم قبل از هر چیزی باید خودم رو معرفی کنم و بگم چه کسی هستم ...

نام من سپهر هست و از ایران برای شما می نویسم !

از خصوصیات اخلاقیم هم باید بگم انسانی هستم ، معمولی همانند بقیه انسان ها !

کار می کنم ، خرج خودمو رو در میارم ؛ با خانواده ام زندگی می کنم و با امید به آینده به راه خودم ادامه می دم ...

کمی تنبل هستم اما مسئولیت پذیرم ( به قول دوستام که منو می شناسن ) و کمی هم سخت گیر در اجرای قوانین !

شرکت خصوصی دارم که از سال 87 ثبت شده و داره فعالیت می کنه ؛ من هم به خاطر اینکه کارمند هستم ، باید به دو جا برسم و نظارت داشته باشم ! با اینکه کمی سخته ولی من می تونم ...

راستش چشم به راه کسی هستم که امید دوباره بهم داده برای زندگی کردن ! برای اینکه شاید با انتخاب من ، بتونم دوباره زندگی رو با نگاه دیگه ای ببینم ... این من رو خوشنود و شاد می کنه ...

اوم ... چیز دیگه ای به اندیشه ام نمیاد که به شما بگم ؛حالا اینقدر می نویسم اینجا تا من رو بهتر بشناسن !

راستش از نوشتن خوشم میاد ... اینکه بنویسم و زیاد صحبت نکنم ! صحبت زیادی پیامدش فقط و فقط خستگی طرف مقابله اما نوشتن پیامدش جذاب تر شدن سخن هاست ...

پس من هم می نویسم جای اینکه سخن بگم ...

من جدیدم ؛ یه انسان با شخصیت تازه ... با نگرش تازه ... نگاه تازه ...

پاورقی : شاید این تارنگار دو نگارش گر داشته باشه ! راستش هنوز نمی دونم ... شاید ...

نخست ...

باید آغازی داشت تا پایان ... تا ابد ...

من همانم که هستم و آمدم ... تا بمانم ...

شروع با من و شما ؛ باشد که باهم باشیم ...