چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا
چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

داستان اخراج شدنم...

بیشتر ازچند ماهه که داستانی داره همش به گوشم از اطراف می رسه مبنی بر این که قراره یکی از کارمندای انجمن رو کم کنن؛ کم شدن اون طرف بی شک یه آدمی که همه کار ازش بر میاد نیست، دقیقاً آدمیه که عوضی تر و دستمال به دست تر از بقیه است. کسیه که همیشه دنبال رابطه است و نیت این که اگر کاری برای کسی انجام به، بی شک بعدش باید به خاطر اون کار، اون طرف هم کاری براش انجام بده! از شناختی هم که از حسن (همکارم) دارم، مطمئن بودم که به این شکل خواهد بود! به خدا عصبی ام، دارن می گن ما نمی خوایمکسی رو اخراج کنیم، ولی دارن باز هم برای امور جدیدی که می خوان واگزار کنن، همون آدم عوضی رو معرفی می کنن. پس یعنی معنیش می شه تو جائی در انجمن نداری، چون تو که بیکاری باید بهت کار بدن، نه اون کسی که کار داره و مشغوله ولی باز هم کار جدید رو می ندازن به دوش اون تا کسی به تو نیاز پیدا نکنه!

می دونین خیلی دنبال این هستم که با نماینده انجمن، هر چه زودتر وضعیت خودم رو روشن کنم. به خدا داره رو اعصابم قط پیاده روی می شه و سخت داره هر روز واسم به پایان می رسه! دلم می خواد هر چه زودتر وضعیتم مشخص بشه و بتونم حق و حقوقم رو بگیرم ازشون و برنامه بعدیمو شروع کنم. خیلی سختمه، با این که واقعاً زندگیم دچار مشکل می شه ولی باور کن، از انجمن جدا شدن بهترین برنامه ای می تونه باشه که واسم اتفاق می افته. یه ماشین پراید می خرم و می رم توی تاکسی تلفنی کار می کنم و زندگیمو می چرخونم به امید خدا...

پاورقی: توکل بر خدا هر پیش آید خوش آید...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد