چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا
چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

نخوابیدم ...

از دیروز ساعت 17:30 که بیدار شدم و رفتم شرکت تا همین الان من نخوابیدم !

قدیما یادم میاد وقتی این مدت بیدار می موندم دیگه مغزم جواب می کرد و هیچ چیزی متوجه نمی شدم ؛ اما الان نه خیلی بهترم ... اندک مغزم جواب می ده و کارمو انجام می دم !

امروز اینجا سر و صدا هم هست و منم کمی کسل و کمی فقط خوابم میاد ؛ جلسه است مثلاً !

چرا امروز اینقدر دیر می گذره ؟! انگاری هر ثانیه ، یه دقیقه می گذره !

پاورقی : دیشب عزیزم بهم گفته بود زود بگیری بخوابی ؛ وقتی نخوابیدم صبح وقت بیدار شدنش بهش SMS دادم و گفتم که نخوابیدم و دعوا راه نندازه که چرا نخوابیدم ! اونم بهم گفت اشکالی نداره ...

تصمیم گرفتم ...

روز هام رو مشخص کردم ؛ هدف هائی دارم که می خوام براشون تلاش کنم !

خوبی این برنامه ها اینه که دیگه قرار نیست برای انجامش تنها باشم و نتونم کاری بکنم !

شرکتم رو مدتی ترک کردم تا تصمیماتم رو درست و حساب شده بگیرم ؛ از فردا می چسبم به کاری که باید انجامش بدم و ایرادی در کارم نباشه ...

دیگه وقت درست تصمیم گرفتن برای انجام کاره ؛ بدون هیچ اشتباهی ...

من این تصمیم رو گرفتم و انجامش می دم ...

پاورقی : تصمیم گرفتم و انجامش می دم ...

آرامشم آمد ...

آخ که من امشب چقدر آرامش دارم ... چقدر آرومم و احساس خوشبختی می کنم !

راستی بچه های عاشق Happy Valentine ( البته سپندارمذگان رو هم تبریک می گم بعداً ) !

چه شیرینه ، اینکه بدونی مهمی و کسی احساسی پاک بهت داره !

چقدر دوست دارم این احساس رو که می دونم کسی هست که دلش با دلم توی یه جاده ی زیبا راهی خوشبختیه !

من شادی وصف نشدنی رو دارم تجربه می کنم ... خوشحالم ...

پاورقی : واسه همه اون آدمای خوب اینطور حسی رو از خدا می خوام ... به خدا می خوام !

خدایا...

خدایا...

میشه خواهش کنم کمکم کنی تصمیم درست رو بگیرم؟؟

میشه؟؟؟

خودت بهتر از همه میدونی همه ی امیدم به خودته ، خواهش میکنم تنهام نذار... ، کمکم کن... خواهش میکنم..

غرش آسمانم آرزوست ...

دیشب باز هم باران آمد ؛ غُرشی بزرگ بود در آسمان و برق خورشیدی که ثانیه ای تمام شهر را روشن کرده بود !

بگردم ؛ آنکه شده همنفسم ، احساس ترس داشت !

آرام بگیر جانِ من ؛ من که کنارت هستم ، ترست برای چیست ... آرام باش ... آرامش !

مرا پهلوی تو آرامش است بی توصیف ؛ چقدر زیباست آرامش نداشته ام را بدست آوردم ...

پاورقی : خوشحالم ...

امیدم هست ...

امید دارم که شود آنکه خواهم ؛ مهم اینست که نا امید نباشم !

نا امید شوم همه چیز نابود خواهد شد ...

پاورقی : امید چیز خیلی خوبیه ...

اندکی تامل

تا حالا شده از یک اتفاق غیرمنتظره بی نهایت خوشحال بشین؟

آنقدر خوشحال که نشه توصیفش کرد!!

تا حالا شده همان زمانی که خیلی احساس تنهایی کردین و از خدا خواستین کمکتون کنه یه اتفاقی بیوفته که کلا از تنهایی در بیاین؟؟؟


وضعیت من الان این طوریه ؛ اتفاقایی افتاده که فکرشم نمیکردم ؛ واسه همینه که خیلی خوشحالم.

دو تا شدیم ...

یادتونه گفته بودم قراره به امید خدا ، اگه خدا بخواد دو نفره بنویسیم این وبلاگ رو ؟! شدیم !

من خیلی خوشحالم الان ؛ مهم اینه ...

پاورقی : دعا کنین واسم ...

آن روی سکه ...

شده ام آنکه نباید باشم ؛ گفته هایم چیز دیگری جز رفتارم بود !

من از بی کسی انگونه شدم مگر ، که درد کشیده ام و رنجیده ام ؟!

خسته ام از اعتماد های نقش بر آب ، آدم های تو خالی ؛ حتی خودِ خودم ...

چه بسی من نیز اینگونه شدم ؛ فاحشه ای که بر لبانش دروغ نقش بسته ! از دروغ متنفر بودم ، اما دروغ بر من چیره شد ! چرا ؟!

باید آن روی سکه شوم ؛ آن روی خوش نقش و نگار که پاکی داشت و راستی ...

دیگر نمی خوام آن کسی باشم که گفته هایش چیزی و عملش چیز دیگرست ...

پاورقی : خیلی بدم میاد ؛ احساس می کنم شدم مث کسائی که ازشون متنفرم ...

پیوسته ...

یه کمی فکرم مشغول این اتفاقای پشت سر همه ؛ نمی دونم برنامه ریزی هاشون چطوریه ولی هر طوری هست داره منو آزار می ده !

چرا اینطوری می شه ؟!

پاورقی : ای خدا ... یه راه رو بهم نشون بده ...

گاهی اوقات ...

توی زندگی آدما خیلی کم پیدا می شن کسائی که واقعاً از ته دل به آدم اهمیت بدن و براشون ارزش داشته باشی ؛ یه همچین آدمی هم توی زندگی من هست ...

خیلی خوشحالم ، یه وقت هائی که نمی تونی بعضی حرف ها رو به خانوادت بزنی ، به کسی بزنی ( عشقی ندارم که بهش بگم ) که می دونی خودت براش ارزش داری و به خودت اهمیت می ده ! وقتی که حامی نداری ، عین کوه پشتت می ایسته !

پاورقی : از خدا می خوام همیشه لبخند روی لب های اونو همسرش ببینم ؛ هر دوشون برای من از یه دنیا با ارزش تر هستن ...

سادگی ...

یه ابله که خودشو خیلی عاقل تر و باهوش تر از بقیه می دونه ، فکر می کنه با مزه است و به قول خودش یه پرسش جدی رو با شوخی پاسخ می ده ! یه ابله ساده لوح تر ، به حرف اون ابله که خودشو عاقل تر می دونه به خاطر اینکه فکر می کنه اون عاقل تره و بزرگتره گوش می کنه و ...!

داستان به وجود میاد که اون ساده لوح بی شعوره ؛ نمی دونن که یه ابله اون بدبخت ساده لوح رو به این کار وادار کرده ...

پاورقی : خواهش می کنم افراد ساده رو دست نندازین ؛ اونا به شما که فکر می کنین عاقل تر هستین ، به خاطر همین عقیده احترام می ذارن ...!

چی شده ؟!

نمی دونم چی بود ولی خانوم دوستم با نگرانی زنگ زد و سراغ دوستم رو گرفت ؛ گفتم با من نیست ولی بعد فهمیدم به خانومش گفته با منه و در پایگاه انتظامیه !

خیلی نگران شدم ؛ آخه من و دوستم با یه مقدار مشکل روبرو هستیم ؛ مشکلی که حس می کنم از طرف دوست مشترکمون که سرمون کلاه گذاشت پیدا شده !

زنگ زدم باهاش بهم پاسخ داد و وقتی فهمید که به خانومش حقیقت رو گفتم که با من نیست عصبانی شد ! دیگه جواب نداد ...

خیلی نگرانم کرده و اعصابم کمی بهم ریخته است ؛ باید حتماً فردا باهاش تماس بگیرم و ببینم چی بوده جریان و بهم بگه ! خیلی ناراحتم ...

پاورقی : چرا آخه مجبورین دروغ بگین ؟! دلیل این پنهان کاریا چیه ؟! منم دیشب خونه دختر خالم بودم ، جائی که خیلیا خوششون نمیاد من اونجا باشم ولی حقیقت رو می گم و نمی ترسم ! چرا چون می دونم اشتباهی نکردم ... اه از دروغ بدم میاد ...