چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا
چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

خوشحال و اینا ...

یه سلام خیلی خوشگل و ناز و ... خدمت شما عزیزای دلی که به چشمک سر می زنین و ما رو مفتخر می کنین به این که خواننده وب ما هستین . خوشحالم که حضور دارین در کنار ما و به ما سر می زنین . دوستان محبت کنین اگر افتخار بیشتری بدید و برامون دیدگاه هاتون رو ارسال کنین و همینطور آدرس وبتون رو برامون بذارین تا ما هم بتونیم به بلاگ هاتون سر بزنیم و همینطور با هم دیگه تبادل پیوند داشته باشیم عالی می شه . همین الان با اجازتون با این که سر کارم ولی چشمام انگاری دارن آلبالو گیلاس می چینن و همش می ره روی همدیگه ! نمی دونم چیکار کنم ؛ از صبح که برای نماز پاشدم و نمازو خوندم ، دیگه نخوابیدم و نشستم و اینترنت رو گشت می زدم و چرخشی داشتم در دنیای مجازی و همینطور دعا می کردم کمی مشکلاتمون مرتفع تر بشه و بتونیم عروسیمون رو بگیریم و بریم سر خونه زندگی خودمون و من صبح ها رو با نگاه کردن به صورت زیبای نیوشای خودم بیدار بشم و پر از انرژی و قدرتی که خستگی ناپذیره بیام سر کار و لحظه شماری کنم برم خونه بازم برای بودن در کنار همدیگه ! و این مهمترین آرزوی منه که ان شاء الله به زودی بهش دسترسی پیدا خواهم کرد ...

راستش رو بخواین امروز کمی ناراحتم ؛ بذارین اول ناراحتیامو بگم بعد می ریم سراغ اون چیز هائی که اتفاق افتاد و من رو خوشحال کرده ! امروز وقتی داشتم با گوشیم چک می کردم اینستاگرام و ... رو متوجه یه ضربه کوچیک در بدنه گوشیم بالا سمت راستش شدم که واقعاً ناراحتم کرد ! من خیلی ناراحت می شم وقتی به وسایلی که دوستشون دارم آسیب می رسه ! اصن یادم نمیاد که خودم کاری کرده باشم که ضربه خورده باشه ولی خب ممکنه وتی گوشیم دست مبینا یا کسی بوده باشه ضربه خورده باشه و این واقعاً ناراحتم کرد ! در ضمن نگفتم بهتون مجبور شدم برای خودم گوشی بگیرم ! اگر یادتون باشه من یه تبلت داشتم که همه ی کارامو با اون انجام می دادم ولی متاسفانه تبلت یه مدتی شارژ نمی شد درست و حسابی ؛ هر کاری کردم انگار نه انگار شارژ نمی شه ! برای همین تصمیم گرفتم تبلت رو درست کنم و بفروشمش و به جاش یه گوشی خیلی خوب برای خودم بگیرم ! حالا بماند که گوشی که گرفتم هیچی ولی تبلت فروش نرفت و دست خودم مونده ! هیچی دیگه نزدیک به 730000ت یه مقداری ضرر کردم ! اون گوشی Huawei رو هم می خواستم بفروشمش که دیدم گوشی بابام مشکل داره و اون گوشی رو دادم به بابام تا ازش استفاده کنن و بابامم گوشیشون رو دادن باز به مامان و کلاً یه تغییرات اساسی توی تغییر گوشی ها رخ داد ! من الان یه گوشی Samsung Galaxy J5 دارم که واقعاً هم دوستش دارم چون انتخاب نیوشاست ...

همین چند شب پیش توی حرفام و شوخی هام پروندم که ساعت می خوام ( بدون هیچ دلیلی ) و نیوشای عزیزم در عین ناباوری برام یه ساعت Dream خرید که خیلی دوستش دارم و نمی دونین چقدر من خوشحال و شگفت زده شدم از کار اون شبش ! بعدش فهمیدم نیوشا یک ماه قبلش رفته و ساعت برام انتخاب کرده و پولش رو جمع کرده تا واسه من هدیه بگیره ! عاشقتم من نیوشای عزیزم ...

دیروز همش نگران این بودیم که می خوان و بیان و همکارم رو با حکم جلب ببرنش ام اتفاق نیوفتاد ! حالا نمی دونم امروز دوباره بیان برای بردنش یا نه ! یادتونه که گفتم بهتون یه مهلت 10 روزه بهش دادن ، با بابامم صحبت کردم بهشون گفتم شما دخالت نکنین و به شما مربوط نیست ولی خودش کاری نمی کنه برا خودش ! مشکل خودشه و تا جائی که تونستین کمک کردین بهش ولی دیدین که معرفت نداره برای همین گفتم بیخیالش بشن و بابامم گفتن : « به من چه اصلاً ؛ دخالتی نمی کنم ازین به بعد ، اشتباه کردم از اول دخالت کردم » . فعلاً که منتظریم ببینیم زمان بدبختی من کی می شه که اینو ببرنش زندان و من همه کارا بیوفته گردنم ...

خب دیگه ، مث این که بسیار زیاد وراجی کردم ، مراقب خودتون خیلی باشین ! دعاتون می کنم ، سر نماز شک نکنین . خداوند همیشه پشت و پناهتون باشه ان شاء الله ! بازم دارم می گم من آدم مذهبی نیستم ، فقط دوست دارم خودمو به خدا نزدیک تر کنم ...

پاورقی : همیشه از شما ممنونم که بهمون سر می زنین ...

اومدم تا بتعریفم ...

خب اومدم بگم و تعریف کنم ؛ اومدم بگم چیا گذشت و این حرفا دیگه مث همیشه و امروز می خوام طولانی بنویسم و خودمو سبک کنم ! آخه خیلی وقته که دیگه طولانی چیزی ننوشتم ! احساس کردم امروز باید بیام و کامل بشینم و چند ماه گذشته رو توی چشمک بنویسم ! البته ، ان شاء الله با نیوشا عروسی گرفتیم و رفتیم خونه خودمون ، تلاش می کنم هر چند روزی یا دیگه خیلی دیر که بشه ، هر هفته ای یک بار آپدیت کنیم روزگاری که به ما می گذره رو ! من چشمک رو برای همین ساختم ، که ناشناس ، تمامی اتفاق ها و روخداد هائی رو که برام اتفاق می افته رو بنویسم و تعریف کنم ! نیوشا هم که وقتی اومدم به زندگی من باعث شد چشمک رنگ روی دیگه ای به خودش بگیره و جون تازه ای داشته باشه برای نوشتن ! و این مهمه برای من ...

خب باید بهتون بگم 3 سال و 19 روز و 18 ساعت و 57 دقیقه و 50 ثانیه از عقد من و نیوشا می گذره و مجبورم منتظر بمونم برای تاریخ 17 تیر ماه 1395 که تاریخ عروسیمون هست و بریم ان شاء الله خونه خودمون و زندگیمون رو آغاز کنیم در پناه خداوند که همیشه مراقب و پشتیبان ما بوده از روز اول تا همین لحظه ! و حتی بعد ها ... . درسته به من خیلی داره سخت می گذره ؛ همینطور به نیوشا آخه قرار بود تاریخ عروسیمون و تاریخ عقمون یکی باشه ( یعنی تاریخ 3 فروردین 95 تاریخ عروسیمون باشه ) اما خب به دلایلی نتونستیم این تاریخ بگیریم و اجباراً انداختیمش برای 17 تیر ماه دقیقاً ( بر اساس تقویمی که دستمون بود ) روز دوم عید سعید و مبارک فطر ! ما ان شاء الله زندگی مشترکمون رو زیر یک سقف بعد از عید مبارک فطر شروع می کنیم ! امیدوارم سختگیری ها و اون اتفاق هائی که برای من رخ داده برای شما اصلاً رخ نده ! چون می دونین ، احساس می کنم ستمه اگه دو نفر که همسر قانونی و شرعی همدیگه هستن ، بخوان دوران عقد از همدیگه جدا زندگی کنن و اذیت بشن ! اما شکر خدا داره تموم می شه و من و نیوشا خیالمون راحت راحت ...

خب از همکارم واستون بگم که چند روز پیش حکم بازداشتت رو داشتن و اومده بودن به خاطر سفته ای که امضاء کرده بود از طرف تعاونی مسکن ببرنش ؛ اما خب با پادرمیونی پدر من و رحم خود اون طرفی که حکم رو داشت ، باعث شد بهش 10 روز وقت بدن تا وضعیت تعاونی مسکن و خودش رو وسفته هائی رو که امضاء کرده بود مشخص کنه ! فعلاً که 8 روز از اون سفته گذشته ( یعنی حکم برای 15 ام ماه بوده و امروز 23 فروردین ماهه ) ! شاید باورتون نشه ولی همین الان یه بنده خدای دیگه که هم ضبط اموالش رو داشته الان اومده اینجا که هنوز پول از تعاونی می خواد ! در کل بهتون بگم که بدبخت رو انداختن توی دردسر و بیچارگی و ...! اگه نتونه کاری بکنه به احتمال خیلی زیاد می افته توی زندان ! منم که طبق معمول بیچاره می شم چون همه کارای اون می افته روی دوش من و بدبختی و بیچارگیش می مونه برای من ! حالا شما بگین این وسط من چه گناهی کردم که باید به خاطر غلطائی که اون کرده ( تقصیر اونم نیست ؛ مقصر اصلی تعاونی مسکنیه که همکارمم منشی هیئت مدیره است ) ! خب دیگه ... ان شاء الله مشکلش حل بشه ؛ حقیقتاً پولی نداره و نمی تونه کاری بکنه مجبوره ...

یه مدته همه دارن برای نرم افزار های شرکت هائی که من دارم باهاشون کار می کنم ، چوب لای چرخ من می کنن و نرم افزار ها رو با تبلیغات بی خودی و الکی تغییر می دن ! نمی دونم چی ولی واقعاً واسه من هیچ فرقی نداره ! من برای نرم افزار های شرکت های اینجا پولی به عنوان پشتیبانی نمی گیرم ازشون که دلم خوش باشه ولی واقعاً دارم بیگاری می کنم براشون ! خدا رو شکر کارشون راه می افته ، خوبه ولی چقدر من خودم رو به خاطر این ها یا شرکت تهران اذیت کنم ؟! وقتی هیچ چیزی به من نمی رسه و بدبختی هم اینه که وقتی مشکلی پیش میاد همگیشون می گن : « رامین پشتیبان سیستمه و ... » همه کاسه کوزه ها سر من می شکنه ! همین ؛ در کل موندم باید چیکار کنم ...؟! الان از اداره زنگ زدن که بابا که مرخصی هستن ، اگه می تونم بیام و جای دبیر امضاء بزنم ؛ منم والا گفتم ساعت 2 تعطیل می شم ولی گفتن زودتر بیا که خیلی مهمه و باید کارشو انجام داد ...

یه مدت طولانی شده خیلی کمر دردم ؛ دکتر که رفته بودم پارسال بهم گفت احتمال خیلی زیاد دیسک کمر گرفتی ! وزنم کمی اومده بالا باید وزنم رو بیارم پائین تا خدائی نکرده باعث دردسرم نشه ! نیوشا خیلی داره به خاطر کمر درد من اذیت می شه و اینجا متاسفانه دکتر خوبی نداره واسه همین از من قول گرفته که بعد عروسیمون بریم مشهد یا تهران برای نشون دادن کمرم به دکتر و اینکه ان شاء الله بتونم دوباره سلامتیمو به دست بیارم !

مدتی شده دوباره به خدام نزدیک شدم ؛ دوباره دارم نماز می خونم و احساس می کنم چیزی و که خیلی وقت شده بود توی زندگیم گم کرده بودم پیدا کردمش ! با بودن نیوشا توی زندگیم همه چیزم کامل بود و با خوندن دوباره نمازم انگاری کامل تر شدم ! من اصلاً آدم مذهبی نیستم ؛ به هیچ عنوان و نماز خوندم فقط و فقط به خاطر اینه که دوست دارم خدای خودمو عبادت کنم ! الان دارم احساس آرامشی رو تجربه می کنم که قبل از اون واقعاً انگاری گمش کرده بودم و شکر خدا دوباره پیداش کردم ...

پاورقی : آخیش ؛ خیلی نوشتما ... خسته شدم کمی هم کمرم درد گرفته ! برم کمی استراحت بدم به کمرم و کمی خم و راست بشم تا اینکه درد کمرم بهتر بشه ... از شما هم ممنونم که اگر به چشمک سر می زنین و مطالبی رو که من و نیوشا می نویسیم می خونین ...

یه خورده کار ...

سلام ؛ امیدوارم همیشه خوب و سلامت و خوشحال و هزاران هزار آرزوی خوب دیگه رو توی سال جدید داشته باشین و هیچوقت توی دلتون و چهره ی زیباتون غم نباشه و هیچوقت نخواین که همین غم روی صورت کسی دیگه نقش ببنده ! همیشه آرزوی های خوب کنین برای حتی دشمنانتون ، چون یک روزی می رسه که ممکنه شما هم دشمن کسی باشین و امیدوارم باشین اونم براتون آرزو های خوب داشته باشه . نخندین به حرفم ؛ بحث همون قانون هر کاری بکنی به خودت بر می گرده است ! واسه من این اتفاقات بسیار افتاده و به همین خاطره دوست ندارم ، اصلاً دوست ندارم زبونم لال برای شما هم خدائی نکرده بیوفته . سالم و سلامت و شاداب و خوشحال و مهربون و دوست داشتنی و عزیز و جیگر و ... ( وای چقده نوشتم ) باشین !

باید عذر خواهی کنم به دلیل اینکه من و نیوشا کمی درگیریم و نمی تونستیم توی چشمک بنویسیم ؛ از اون طرف هم ، نیوشا داره درس می خوره برای استخدامی بیمارستانی که اینجا تازه داره افتتاح می شه و حسابی سرشو دوباره با درس شلوغ کرده ( بگذریم که درس دانشگاهش تموم شده ها و فارغ التحصیل شده ) . دعا کنین واسش که بتونه بره سر کار ، چون دوست داره ! منم اصلاً مخالفتی با درس خوندن و کار کردنش ندارم ، چون حق قانونیشه . این که می گن مرد تصمیم می گیره زن چیکا کنه و ... به نظر من کاملاً بی رحمیه که بخوایم زن رو توی خونه حبس کنیم ، چون نره سر کار ، توی جامعه نباشه و ...! این یعنی تمام و آخر نامردی ، نه مرد بودن ...

خب با ازجاتون مزاحمتون نمی شم ؛ راستی دیشب داشتیم با نیوشا وقتی می رفتیم سمت خونشون ، بهش گفتم خیلی وقته توی چشمک ننوشتیم ! بیچاره گفت : « خب من که سیستم ندارم ، با گوشی هم نمی تونم بنویسم » دیگه دیدم کاملاً درست می گه واسه همین تصمیم گرفتیم بعد عروسیمون ان شاء الله بنویسیم اونم توی خونه خودمون به امید خدا ...

پاورقی : عزیزین همگیتون ؛ حالا چه سر می زنید و چه نه ...

سلاااام ...

سلام ؛ حالتون چطوره ؟ احوالتون چطوره ؟ ما هم شکر خدا خوبیم ! خیلی وقت بود که نیومده بودم اینجا ، آخه می دونین که دیگه کمی درگیریم و اینا ولی خب خبرای خیلی خوبی دارم که بهتون می گم تا شما هم خوشحال بشین ! ما رفتیم دنبال کارای عروسیمونو کاراشو کردیم ! تالار که مهم بوده رو رزرو کردیم و تاریخ شده 17 تیر ماه 1395 ان شاء الله مشکلی پیش نیاد ! شما ها هم واسمون دعا کنین ! راستی « سال نو مبارک » ! ببخشید بخدا فراموش کرده بودم ! آخه نه که از 15 اومدم مرخصی و نرفتم سر کار و هزار تا مشکل و اینا داشتم واسه همین راستش رو بخواین من کمی درگیر شده ذهنم فراموش کردم ! ببخشید به خدا . امیدوارم توی سال جدید همیشه شادی و لبخند و محبت ببینین و عشق واقعی رو مثل ما تجربه اش کنین !

پاروقی : دوستون داریم ... واسمون دعا کنین ...