چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا
چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

تمام واقعیت ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

امروز..

از صبح که بیدار شدم و حاضرشدم برم دانشگاه تا الان که ساعت 9:30 عجب صبحی بود..

من که زودتر آمدم دانشگاه و ... تا 12 بیکارم و باید وقتمو بگذرونم.. میدونید چطوری زودتر آمدم ؟؟ چون خبر نداشتم ساعتا به عقب برگشته و واسه همین یه ساعت زودتر آمدم و رامین هم مثل من 7 صبح رفته سرکار..

البته رامین ازین بابت عصبانیه اما من نه.. خب مگر چه عیبی داره که زودتر بیدار شدم و آمدم دانشگاه..


شما چطوری صبحتونو شروع کردین؟؟؟

صبح شنبه ...

اولین روز هفته ، شنبه است و اومدم سر کار . یه حس خاصی هم دارم و سر حالم ؛ نه خوابم میاد و نه اینکه کِسِل و بهم ریخته ام !

خیلی خوشحالم ، اما فقط یه چیز کوچیکی داره اذیتم می کنه . ساعت 03:00 صبح نیوشا بهم SMS داد و یه جورائی نامفهوم بود واسم . انگار خواب بدی دیده بود و نگران شده بود اما بعد که جواب دادم ، خبری ازش نشنیدم ! صبح که بیدار شدم ، دیدم صدای SMS گوشیم اومد ، وقتی باز کردم نیوشا بود که گفت زیاد مهم نیست شبت بخیر ... . نمی دونم چی باید بگم . نگران شدم ...

امکانات جدید چشمک رو دیدین و می بینین ؟ گالری تصاویر ، نظرسنجی ، عکس نویسنده ، بارکد QR و ...! نظرتون چیه ؟!

پاورقی : توی نظرسنجی شرکت کنین ، منم بتونم دیدگاه شما رو در مورد چشمک بفهمم ...

تموم شد..

اگرچه هنوز دو روزی به پایان تابستون مونده اما تعطیلات من که تموم شد..

از فردا باید برم دانشگاه چون کلاسام شروع میشه البته شنبه های خیلی سنگینی دارم چون از 10 صبح تا 8 شب کلاس دارم اما روزای دیگه بهتره 4 ساعت در روز کلاس دارم.. امیدوارم توی این ترمم کاملا موفق باشم..

تابستون من که خیلی خوب بود اگرچه اتفاقای ناخوشایندی هم افتاد اما بیشتر روزاش برام خوب و شاد بود در کنار همسرم..


راستی تابستون شما چطور بود؟؟؟

شاید ...

ممکنه کسی که واسه اولین بار به " چشمک " سر بزنه ، بگه نویسنده این وب شاید دیوونه است یا عقده داره ! این همه امکانات مثل بارکد ، گالری تصاویر و ... روی وب گذاشته که چی !

شما دفتر خاطرات داشتین ؟! چطوری دفتر خاطراتتون رو نگه می دارین ؟ تمیز و خوشگل و قشنگ !

منم دفتر خاطراتم رو ( چشمک ) مثل چشمام مراقبشم ؛ خوشگلش می کنم ، امکانات خوب بهش می دم ، با این فرق که اجازه می دم بقیه که حتی شاید نشناسمشون به دفتر خاطراتم سرک بکشن ! ناراحتم نمی شم برعکس خوشحال می شم ! فقط همین ...

پاورقی : امیدوارم درکم کنید ...

26 شهریور ماه ...!

عجب شبی بود امشب ! شب تولد من ، اولین جشنی که برای من گرفته شد بعد از 25 سال زندگی ! خودم هیچوقت واسه خودم جشن تولد نگرفتم ، اما امسال همسرم نیوشا برای من جشن تولد گرفت ! واقعاً واسم سوپرایز بود ، خیلی خیلی خوشحال شدم !

یک ربع قرن از عمر من گذشت ؛ نوزادی ، نونهالی ، کودکی ، نوجوانی ، جوانی ... و هنوز این گذر ادامه دارد تا لحظه خداحافظی با دنیای پر از رمز و راز ! اما اینکه بعد به کجا ( ؟ ) پرسشی و پاسخش هنوز مجهول ...

الان اومدم فقط عکس بذارم تا شما هم توی لحظه های من شریک بشید ...

ادامه مطلب ...

کابوس ...

مدتی شده همش کابوس می بینم ؛ کابوس مرگ عزیزانم ، کابوسی که وقتی بیدار می شم احساس می کنم نفسم بند اومده و نمی تونم نفس بکشم !

خسته شدم از این کابوس هائی که هر شب و هر روز میاد سراغم ، وقتی که می خوابم برای آرامش با ترس از خواب بیدار می شم و حالت بی نفسی و مرگ بهم دست می ده !

چی شده ؟ دلیلی این خواب های مزخرف چیه ؟! دوست ندارم از این کابوس های بد ببینم ؛ خسته شدم ...

وقتی حتی تصورش رو می کنم ، بغض می کنم و نفس تنگی می گیرم ! نمی تونم حتی فکرشو بکنم که یه روز ...

حتی گفتنش سخته !

فقط خدا کنه این کابوس های لعنتی تموم بشه و خدا همیشه مراقب عزیزانم باشه و همشون کنارم باشن !

می دونم حقیقتی تلخه که یه روزی اینا هست اما نه این زودی ها ؛ من طاقتشو ندارم ...

پاورقی : خسته شدم از این همه ترس ...

مخصوص اولین کارت ...

اول مهر روز عروسی دختر عمومه ؛ عموم امشب اومدن اینجا هم واسه دیدن ما ، هم واسه اینکه کارت ها رو بدن به ما و هم کارت های اقوام و آشناهای خاله ام ( مادر خانومم ) رو بدن به من که ببرم تحویل بدم !

بین این کارت ها ، نام من و داداشمم روی کارت های جداگانه نوشته شده بود و این اولین کارت عروسی هست که ما رو جداگونه دعوت کردن !

فردا بالاخره اون چند روز که نیوشا ازم فرصت می خواست برای اینکه بشینه و فکر کنه تموم می شه ! و نمی دونین چقدر دلم براش تنگ شده و لحظه شماری می کنم که ببینمش !

راستش می خواستم دو سه روزی مرخصی بگیرم و به کارام برسم و کمی استراحت کنم اما خب فعلاً فرصت نمی شه و باید بعداً انجامش بدم !

پاورقی : حرف دیگه ای موند ؟!

حالم خوب نیست ...

زیاد خوش نیستم ؛ احساس می کنم سرما خوردم ، همش سر درد دارم و نمی تونم خودمو تکون بدم ! تمام بدنمم درد می کنه .

صبح که رفتم سر کار ماشین رو بردم واسه اینکه ترمز هاشو نگاه کنن و بعدم ساعتای 10 دیگه حالم رو براه نشد ! برگشتم خونه و گرفتم خوابیدم تا وقت ناهار ، بعد از اون باز خوابیدم تا ساعتای 18:30 .

بلند شدم رفتم بیرون ، دور زدم که شاید حالم بهتر بشه . SMS دادم به نیوشا ، دلم خیلی براش تنگ شده . قراره دو سه روزی همدیگه رو نبینیم تا نیوشا بتونه قضیه پریروز رو فراموش کنه ! با اینکه واسم خیلی سخت بود ولی قبول کردم که نرم پیشش چند روزی ! طاقت نمی تونم بیارم ، امروز دلم واسش مث سیر و سرکه می جوشه و تنگ شده !

پاورقی : خدا کنه حالم بهتر بشه ...

هیچی نگین ...!

دیشب ، بعد از مدت ها توی زندگیم بدترین شبش بود ! شبی که دوست ندارم هیچوقت تکرار بشه و من باهاش روبرو بشم ، نه حتی من بلکه نیوشا ...

دیشب برای اولین بار ، واسه اولین ( و امیدوارم که آخرین بار هم باشه ) صدام برای نیوشا بالا رفت !

احساس می کنم ذره ذره وجودم داره نابود می شه ؛ دیشب دلیلش رو اصلاً نفهمیدم ولی نتونستم خودمو کنترل کنم ! خیلی سخت گذشت ...

ذره ذره اشکای نیوشا میومد پائین و منم از عصبانیت حتی نمی تونستم درست نفس بکشم ! شدم بازم همون گرگی که همش ازش دوری می کنم و می ترسم ازش که نکنه ...

شاید باورتون نشه ولی خودم از اینکه اینطوری شده بود خیلی ناراحت بودم ؛ نیوشا جلوی من زانو زد رو زمین فقط با تمام عصبانیت گفتم بلند بشه ، نکنه باباش اونو اینطوری ببینه ! گفتم بیاد کنارم بشینه که کسی متوجه نشه !

از ترس حتی جرعت نکرد بهم دست بزنه و فقط خواست دو دقیقه صحبت کنیم ! نگذاشت که من برم ...

خیلی حالم بده ، اینقدر گریه کرد که چشماش شده بود مث کاسه خون ؛ منم نتونستم جلوی اشکامو نگه دارم ... گریه کردم ... گریه کردم ... با نیوشا و پا به پاش ...!

وقتی گریه کردم ، همه عصبانیت و ناراحتیم تخلیه شد !

به خودم اومدم ، دیدم خدایا همه دنیا رو سرم خراب شده ! قطره قطره اشکای نیوشا داره روی گونه هاش جاری می شه ... دستمو گرفته توی بغلش و عذر خواهی می کنه ! چرا ؟!

فقط خواستم گریه نکنه ، بهش گفتم همه ی دنیای منه و گریه نکنه ! وای خدا چی شده ؟!

اینقدر از اونوقت حالم بده که نمی تونم بیانش کنم ! خیلی خسته شدم و ناراحت ، نمی تونم خودمو تحمل کنم !

فقط می تونم بگم ، امیدوارم اون کسی که باعث شده من و نیوشا اون عشق و محبت خودمون رو فراموش کنیم نمی بخشم ! بترکه چشم اون حسودی که به عشق ما حسودیش می شه ...

پاورقی : شاید مسئله ای بوده و اتفاق افتاده که باعث ناراحتیم شده اما این اتفاقا ؟! سخته واسم ... نباید بذاریم دیگه تکرار بشه ...

واسه اولین بار ...

الان صبحه و ساعت 07:10 است و من برای اولین بار این ساعت بیدار شدم تا برم سر کار . البته بیدار شدن من ، برای سر کار رفتن نیست ! داداشم که رفته خدمت سربازی ، امروز مرخصی داره ، از کرمان داره میاد . خانومش رفته دنبالش و منتظرم بیان اینجا . منم واسه همین دیگه دیدم خوابم نمی بره بیدار شدم اومدم نت وبلاگ نویسی و وبگردی !

دیشب نزدیک یه ساعتی نشتم یه CD شاد و توپ MP3 واسه ماشین زدم که با نیوشا وقتی می ریم بیرون ، آهنگ غمگین گوش نکنیم ! CD قبلیه رو چون باجناقم دیر بهم اطلاع داد که CD شاد می خواد ، دادم بهش تا توی راه گوش کنه ! الانم با کلی آهنگای شاد و جدید توی ماشین حال می فرمائیم ...

خبر دیگه اینکه ، امروز سر رسید قسط اول وام ازدواج نیوشاست که منم قسط وامم رو همین امروز پرداخت می کنم که دیگه دو بار سرگردون بانک و صندوق نشتم ؛ جدا از اون امروز باید از حساب ، وامم رو خارج کنم بریزم توی حساب سپرده ام ، همینطور یه مقدار دیگه هم باید از حساب جاریم بریزم به حساب سپرده که این ده روزی که فاصله است برای سر رسید چک بابا واسه ماشینه ، حسابشون خالی نباشه بتونم از سودش استفاده کنم !

همین الان خانوم داداشم SMS داد که داداشم رسیده و دارن میان خونه ؛ منم با اجازتون برم آماده شم برای پیشوازشون !

پاورقی : آرزو دارم همگیتون شاد و سلامت باشین ...

فقط یه خواهش ...

دوستای عزیزم ، بازدید کننده های گرامی که به وبلاگمون سر می زنین ، می شه چند تا خواهش ازتون بکنم ؟! راستش من و نیوشا دوست داریم که از شما دیدگاه ، ایمیل و ... داشته باشیم .

باور کنین ، ارسال ایمیل رو هم واستون آسون کردم که نیازی هم به رفتن به خود ایمیلتون هم نیست . منوی سمت راست وبلاگ ، وقتی روی گزینه " گفتگو با ما " کلیک کنید ، یه صفحه جدید کوچیک واستون باز می شه که از طریق اون صفحه می تونین واسه ما ایمیل بفرستین ، اونم خیلی ساده !

جعبه دیدگاه ها هم زیر هر پست ما به خاطر راحتی شما طراحی شده ( خودم اینطوری طراحی کردم ) و خیلی راحت می تونین دیدگاه بفرستین !

صفحه فیسبوک و همینطور توئیتر وبلاگونم هست ! می تونین اونجا رو هم بپسندین ( Like کنین ) یا دنبال کنین ( Follow ) .

فقط این تنها خواهشمونه ازتون ! در ضمن ، من و همسرم نیوشا در زمینه فناوری اطلاعات و کامپیوتر سر رشته داریم و می تونیم راهنمای شما توی این زمینه ها باشیم !

اینجا جا داره از " حسین " ، " لیلا خانوم " و " سهیل " هم تشکر کنیم که این مدت به وبلاگمون سر زدن و نوشته های ما رو دنبال کردن و واسمون وقت گذاشتن ...

دوستون داریم ، به امید اینکه بیشتر با شما در ارتباط باشیم !

یه شب خوب ...

دلم تنگ شده بود ، SMS دادم به نیوشا گفتم بیام پیشت ؟! فهمیدم زیاد حال و حوصله نداره ! تصمیم گرفتم ببرمش بیرون و نمی خواستم بهش بگم اما شام رو هم بریم با هم یه رستوران خوب و شام رو باهم بخوریم ! رفتم دنبالش و به خاله هم گفتم که شب شام میریم بیرون !

زیاد حال و حوصله نداشت ؛ زیاد توی خونه سر به سرش می ذارن واسه همین عصبی می شه بیشتر اوقات و منم از ناراحتی اون ...!

زدیم بیرون ، توی راه کمی باهم صحبت کردیم و بهش گوشزد کردم که دوست ندارم وقتی باهم هستیم ، چهره ناراحت و عبوس به خودش بگیره !

اول رفتم واسه سپر ماشین سوال کردم از یه نمایندگی فروش ( سپر ماشینم سه روز قبل یهو توی خیابون افتاد رو زمین ) و راه افتادیم به سمت یه مغازه وسایل تزئیناتی و هدیه و اینا ! ازش یه گل شیشه ای قرمز رنگ خوشگل گرفتیم ، هدیه بردیم واسه دختر خاله ام که تولدش 15 شهریور بود . از اونجا هم رفتیم به رستوران !

راستش ، یه مقدار بیش از حد خوراک سفارش دادیم ، دقیقاً دو تا نصفه ساندویچ موند که توی نایلون گذاشتیمش و آوردمش خونه ( خاله و شوهر خاله ام نمی خورن ) و دادمش به مامانم .

این خواهر کوچولومم که خدای سوال و پرسشه ؛ یعنی امکان نداره تو کاری بکنی و از بس سوال می کنه نخوای خودتو بکشی !

هیچی دیگه ، الانم در خدمتتون هستم با اجازه و اینکه خوابم میاد اما حس خواب نیست !

چرا وقتی می دونم خوابم میاد ، نمی خوابم ؟ بعد صبح با بدبختی و خواهش تمنا به بدن و چشم های چُرتالو ( توی خواب ) باید التماس کنم که بلند بشم ؟!

پاورقی : فردا باید ماشین رو ببرم فایبرگلاس که سپرشو درست کنن و بتونم ماشین رو بردارم . حتماً فردا صدقه هم می دم تا خدا از چشم بد ( که اعتقاد نداشتم و اعتقاد پیدا کردم ) دور نگهمون داره ...