چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا
چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

یادش بخیر ...

یادش بخیر اون قدیما ، وقتی نزدیکای عید و روز های دور همی بود من دل تو دلم نبود قراره بریم خونه بابا حاجی و جًده . دیگه نبود چه کار هائی که نمی کردم . لباسای نو ، کفشا واکس زده ، لباسا اتو کشیده ، تر و تمیز آمادبرای فردای عید . صبح روز بعد ، دیگه قبل همه بیدار می شدم و می رفتم حموم ، خیلی خوشتیپ و خوشگل . لباسمو می پوشیدم و عطر می زدم به خود و منتظر بودم که بقیه هم آماده بشن و بریم خونه بزرگترمون . می رسیدم اونجا سریع می رفتم زنگ می زدم ، درب باز می شد و می رفتم بالا ، پشت درب و چهره ی خندون ، موهای سپید مثل برفای بابا حاجی میومد به استقبالمون . سریع می رفتم و لپاشونو می بوسیدم و دستشونو می بوسیدم . بعدش سریع دنبال جده توی آشپزخونه می گشتم تا اولین نفری باشم که عیدو بهشون تبریک می گم . چه شور و حالی بود ، اصلاً نمی شه تصور کرد چقدر شاد بودیم همگی . اومدن تک تک عمو ها و زن عمو و دختر عمو و پسر عمو ها ... غوغائی می شد خونه ... کوچیک بود ولی توش کلی صفا بود که همه رو دور هم نگه می داشت . چهره ی گشوده و زیبا و خندون بابا حاجی و جده ... خدایا انگاری دنیا رو بهم می دادن وقتی باهام شوخی می کردن و می خندیدن . از گوشه جیبشون واسه همیگون عیدی میاوردن بیرون ، به همه می رسید ...

سال ها گذشته ، عیدا دیگه شور لباس نو پوشیدن نیست ؛ دیگه اون تالاپ و تولوپ دل نمونده واسه رفتن خونه بابا حاجی ؛ آخه دیگه اون خونه با همه ی کوچیکیش و صفا و محبت ... با خاک شده یکسان و خاطرات بچگی من رو با خودش خاک کرده ! جاش یه ساختمون چندین طبقه ساختن و شادیای همه رو باهاش خاک کردن ... بابا حاجی و جده دیگه نیستن که بهمون بخندن ، دیگه اون صفای خونه بابا حاجی نیست تا هممون رو ، همگیمونو دور هم جمع کنه ! بابا حاجی و جده رفتن زیر یه مشت خاک و روحشونم توی آسموناست ... دیگه اون قدیما نیست ، همه چیز عوض شده ... همه چیز تغییر کرده ... انگاری یه طوفان اومده و همه چیز رو با خودش برده ... بچگیم زود گذشت ، قبل اینکه بفهمیم یه روزی ممکنه نباشن روز ها و شبامون رو گذروندیم . حالا که نیستن حسرتشو می خوریم که چرا وقتی بودن بیشتر اونجا نبودیم ...

  • دلم هوای اون خونه رو کرده با ترک های سقف و دیواراش ، موهای سپید بابا حاجی وقتی شونه کوچیکشونو می کشیدن روی سر و صورتشونو شونه می کردن تا مرتب بشه ، دست کشیدن روی سرم ، گفتن : « ان شاء الله پیر شی پسرم » ... بوسیدن دستاشون ... برای خیلی چیزا که از دست دادم ...

پاورقی : عیدتون مبارک ...

به نام خداوند ...

خب داشتم با خودم فکر می کردم راجع به چی بنویسم اما خب هر چیزی رو فکر کردم به ذهنم نرسید چیکار کنم ، برای همین تصمیم گرفتم کمی از گذشته رو تا الان مرور کنم و بنویسم . می دونم خیلی وقته کسی به اینجا سر نمی زنه و هر کسی برای خودش چشمکی داره یا می تونه داشته باشه ! منم اینجوریم دیگه ، برای نوشتن خاطراتم شاید خوب ، شاید بد یا هر چی خرج می کنم و مینویسم . امیدوارم توی لحظه لحظه های زندگیتون همیشه سلامت و شاد وخوشبخت باشین . چند ماه پیش همشهری داشتم که همینطوری پیداشون شد و یه دفعه توی بلاگم دیدگاه گذاشت اما ایشون هم رفتن و معلوم نیست کجان ولی هر کجا که هستن امیدوارم همیشه سلامت و سر بلند و خوشبخت باشن ان شاء الله ...

رفتم و یه سیستم جدید خریدم ؛ سیستمی که برام نزدیک به 2 میلیون تومن خرج برداشت ( فقط Case ) اما ازش راضی هستم . بیشتر می خوام باهاش کارای گرافیکی سنگین مث میکس و مونتاژ انجام بدم . روش برنامه ریزی کردم برای درآوردن هزینه خودش برای همین خرجش کردم . داریم از اینطرف هم برنامه ریزی می کنیم برای خریدن وسایل با نیوشا . آخه تصمیم داریم ان شاء الله برای 3 فروردین 95 یه جشن عروسی بگیریم و بریم سر خونه زندگی خودمون . فقط مشکل داریم که هنوز چیزی دست و بالمون رو نگرفته ، یعنی حقیقتش پس انداز درست وحسابی نکردیم . الان می دونم دارین می گین خب سیستم چرا خریدی با این وضع اما بالا رو خونده باشین منم گفتم دارم کارای گرافیکی مناسب با تخصصم انجام می دم تا بتونم از خو.دش هزینه خودش رو در بیارم دیگه . سیستم خوبیه ، سعی کردم بهترین قطعات رو ببندم روی سیستمم ، کارت گرافیک ، CPU ، Main Board ؛ حتی خود Case رو هم سرور بستم تا از لحاظ سرمایشی و بزرگی و جا دار بودن کارائی خودشو داشته باشه . در کل سیستم خیلی خوبیه . منتظرم تا پروژه های بعدی میکس و مونتاژ رو انجام بدم . برای اولین پروژه ام عکس فیلمک عروسی واسم آورده بودن که تمومش کردم ولی باید تجربه ام توی کارای دیگه بهتر باشه و بتونم از VFX استفاده کنم . یه مجموعه آموزش After Effect هم خریدم که دارم کار می کنم تا بتونم با این نرم افزار کار های عالی رو انجام بدم . شاید رفتم توی تدوین موزیک ویدئو و ... پروژه قبول کردم و ویدئو های دیگه ای رو هم قبول کردم ، چه معلوم ؟ خدا رو چه دیدی ؟!

راستش رو بخواین این مدت غیر تدوین فیلم عروسی که گرفتم ، نشستم کلی فیلم و سریال دانلود کردم ؛ تمام مجموعه 10 فصل Supernatural که اومده بود رو دیدم و سریال جدیدی رو شروع کردم و منتظر فصل جدید سریال های Arrow ، The Flash ، Gotham ، Supernatural فصل 11 ، Person Of Interest و ... هستم و پیشنهاد می کنم شما هم اگر امکان دانلود رو دارید دانلود کنین یا اگر امکان دانلود رو ندارید تهیه کنید ( یا به خودم بگین تا واستون تهیه کنم و بفرستم ، پست می کنم ) . من متاسفانه مجبور شدم نزدیک به 100 گیگ فیلم های آرشیوم رو که بهترین ها بودن توی چند سال پیش ، به همراه فایل های آموزشیم ، پروژه های گرافیکیم و وبسایت ها و ... رو به خاطر ایراد داشتن هارد دیسکم از دست بدم . خیلی تجربه تلخی بود ، همه عکسام همه فایل های خانوادگیم پاک شد . خیلی از اطلاعاتم رو از دست دادم . مجبور شدم هاردم رو فرمت کنم ، یه هارد جدید تهیه کنم و ... الان مجموعاً روی سیستم 2 ترابایت و 700 گیگا بایت فضا دارم برای استفاده . 300 تا توش سریال دارم ، 1.5 روش ویندوز و فایل هام و ... و 1 ترابایت هم فضای خالی خالی برای پروژه های ان شاء الله بعدی ...

امروز با صحنه ای رو برو شدم که نمی دونم باید چیکار کنم ، ازش چشم پوشی کنم یا اینکه گزارش کنم . ببخشید نمی تونم بگم چون چیز جالبی هم نیست . فقط موندم با خودم بگم ، اگر من خطائی کوچیکتر این ازم سر بزنه ، اگر کسی متوجه بشه با من چطوری برخورد می کنه ؟! غیر از اینه که باید حراست و دادگاه و بازخواستش رو بچشم ؟ از اون طرف هم اگر من چشم پوشی کنم ، پیش خدا گم نمی شه مطمئنم ! خداوند خودش ستار العیوبه ، عیبی از کسی سر بزنه خداوند متعال چشم پوشی می کنه ! نمی دونم ، به خاطر همین با عموی وکیلم درمیون گذاشتم ببینم عموم چی راجع بهش می گن و بتونم تصمیم خوبی بگیرم که انش شاء الله خداوند هم از من راضی باشه . یارو خودش خیلی قسم خورد و التماس کرد تا چشم پوشی کنم ، من فقط بهش گفتم برو بعداً بیا تا تصمیم واست بگیرم اما اون چیزی که من رو داره اذیت می کنه اینه که همکارم باز خودشو تو این چیزا دخالت می ده و می گه : « شما ندیده بگیرین کی می فهمه و این چیزا » و اینه که من رو بیشتر از هر چیزی عصبانی و ناراحت می کنه ! بعد از اینکه یارو رفته ، دیدم یکی زنگ زد به گوشی همکارم و فهمیدم دارن در مورد همون یارو صحبت می کنن و گفت : « من نمی نونم کاری بکنم و دست من نیست ولی من صحبت می کنم باهاشون » . دوست دارم فقط برای لج کردن با اینکه این همکارم دیگه خودشو توی تصمیمات و کارای من دخالت نده این قضیه رو گزارش کنم اما اون چیزی که من رو از این کار باز می داره ، حرفای اون نیست و فقط و فقط به این دلیله که می گم من هم خطا هائی داشتم و اگر چشم پوشی کنم خداوند هم در جائی از خطای من چشم پوشی می کنه ! اصن آدم مذهبی نیستم و این رو بار ها و بار ها گفتم و باز هم می گم و شما می دونین ولی به اینکه خداوند هر کاری رو چه خوب و چه بد پاداش و جزاش رو می ده ! من به این معتقدم . منتظر پاسخ عموم می مونم تا ان شاء الله بهترین تصمیم رو بگیرم ...

پاورقی : برام دعا کنین دوستای عزیزم که خداوند به من لطف کنه و همه چیز رو براه بشه ...

یه حرفائی ...

وای مدت خیلی طولانی شده اینجا نیومدم و ننوشتم ؛ راستش رو بخواین درگیری های زیادی داشتم این مدت ! کاری ، بی حوصلگی ، شروع ماه رمضان ( راستی تبریک می گم شروع این ماه رو ) . دیگه سعی می کنم کمتر گله کنم و این حرف ها و سعی می کنم تا جائی که کاری از دستم بر میاد انجام بدم و اگر نه به همون شکلی که خودم دوست دارم رفتار کنم و به بقیه توجه نکنم ! روزگار بد نیست ، می تونم اون طوری که می خوام و می شه زندگی کنم و بیخیال اون چیزائی که واسم اتفاق می افته و من رو ناراحت می کنه . نیوشا هم شکر خدا خوبه و درگیر امتحاناتشه ، منم مث همیشه منتظر تا اینکه امتحاناش تموم بشه و بتونیم یه نفس راحت بکشیم . راستش رو بخواین ، دوست دارم یه مرخصی درست و حسابی بگیرم و بزنم به بدن برای مدتی با نیوشا راحت زندگیمونو بگذرونیم و به فکر ان شاء الله عروسیمون بشیم . همه چی گروه شده الا حقوق من ! ای خدا نمی دونیم چیکار کنیم اما خب توکل به خدا ، خودش داره جور می شه کم کم . راستش رو بخواین برای اینکه بتونم غیر از کار دفتری کار دیگه ای انجام بدم یه سیستم سفارش دادم عالی و درجه یک . آخه می خواستم با سیستم قبلیم کار انجام بدم خیلی طول می کشید و اینقدر سرعت و گرافیکش ( نه دیگه اونقدا پائین ، فقط برای کارای گرافیکی کم میاورد ) پائین بود که کاری نمی شد باهاش انجام داد اما با این سیستم شکر خدا اینطور مشکلاتی نیست و عالی می تونه آدم باهاش کار کنه . می خوام سعی کنم کار در حیطه تخصصی خودم ( گرافیک )  بگیرم و انجام بدم و روز به روز پیشرفت کنم در این زمینه ...

متاسفانه 4 روز پیش یکی از همکاران زمینه کاریم که دوست من هم حساب می شد بر اثر سانحه تصادف جلوی چشمای خانواده اش کشته می شه . اما این خبر به من 10 ساعت بعد می رسه و اینقدر ناراحت می شم که پروژه ای رو که فرداش باید تحویل می دادم نتونستم تکمیل کنم . خیلی خیلی سخته اینطور موارد . واقعاً ناراحت شدم ...

بهتون گفتم خاله ام ، متاسفانه قبل سال فوت کردن و برای من یه شوک خیلی خیلی عجیب و باور نکردنی بود . بعضی ها ازم ناراحت شدن ، به این دلیل که بهشون تسلیت نگفتم ، اما واقعاً من توی وضعیتی نبودم که بتونم فکر کنم باید چیکار کنم . من خاله ام رو خیلی دوست دارم و ایشون باعث شدن من بتونم دنبال چیزی رو بگیرم که فقط آرزوشو داشتم ! باعث شدن خودمو باور کنم و بتونم اون چیزی بشم که الان هستم ، با اینکه هنوزم حسادت پشت سرم هست ... بیخیال ...

پاورقی : ببخشید دلم یه مقدار پر شده ؛ دوست ندارم اینطور موارد رو اما ...