چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا
چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

داستان زیاد...

درود بر تمامی عزیزان و کسائی که همیشه به ما سر می زنن و کسائی که تازه به وب چشمک اومدن. ازتون ممنونم که این وب رو برای خوندن انتخاب کردین. ببخشید که این مدت خیلی درگیر بودیم و این ها برای همین واقعاً وقت نمی کردیم به چشمک سر بزنیم که امیدواریم به بزرگواری خودتون ببخشید دیگه و ما رو شرمنده مهربانی و محبت خودتون بکنین. شما خوبین؟ سلامتین؟ دماغتون چاقه؟ عملش کردین؟ والا من و نیوشا هم خوبیم شکر خدا. راستی ماه رمضون رو بهتون تبریک می گم و امیدوارم ماه خوب و زیبائی رو پر از خیر و برکت پشت سر بزارین. برای ما هم توی این ماه زیبا و دوست داشتنی دعا کنین و ما رو از دعای خیر و خوبتون بی نصیب و بدون سود نگذارین. اگر غلط املائی دارم ببخشید چون اولاً کمی تاریک و دوماً کیبورد لب تاپم کمی دکلمه هاش کوچیکه و من به خاطر این که مدتی قبل تصمیم گرفتم برای کارهای شغلی و درگیری هاش و مجبور بودن به حمل نقل یک لپ تاپ قابل حمل و سبک، یک سیستم جمع و جور (لپ تاپ های 10 اینچی) بگیرم که هم کار لپ تاپ رو انجام بده و هم کار تبلت رو. دیگه دیگه؛ راستی خوشحالم اگر شادین و سلامت...

چه خبرا؟ روزاتون خوب و خوش می گذره؟ ما هم به همین شکل خوب و خوشیم فقط نیوشای من کمی به خاطر این که همیشه از ساعت 07:00 صبح تا 16:00 سر کاره خیلی خسته است همیشه و اذیت می شه. من البته همون روال کاریم رو داریم به همراه همون همکار بی خاصیتم که... توی سحر ماه رمضون درست نیست، همون همکارم که همیشه باهاش درگیرم. امیدوارم خداوند توی این ماه عزیز هم من رو به راه راست هدایت کنه و هم اون همکارم رو کمی از بیخیالی و بی مسئولیتی و بی اهمیت بودن نسبت به وظایفش در بیاره. الهی آمین...

راستش رو بخواین اومدم امشب کمی باهاتون صحبت کنم و درد و دل کنم و باهم (یعنی در اصل من) گفتگوئی باهم داشته باشیم. این مدت حال و اوضاع خوبی ندارم، کمی درگیر بیماری قدیمی خودم هستم که نتونستم با دارو و... خودم رو درمان کنم ولی دارم با مشاوره دکتر و داروها و... خاصی که دکتر داره و می گه انجام بدم، امیدوارم هر چه زودتر بهتر بشم و سالم بشم. امیدوارم شما هیچوقت دچار بیماری و مشکل نشید...

مدت تقریباً 2 تا 3 سالی بود به خاطر کارها و ایده هائی که توی ذهنم داشتم منتظر بودم تا پولی دستم برسه تا بتونم یه سری لوازم بگیرم تا بتونم اون ها رو انجام بدم ولی میسر نبود تا این که همین هفته که گذشت تونستم کاری رو که می خواستم انجام بدم و لوازمم رو بگیرم. البته هنوز کلی وسایل و تجهیزات جانبی مونده که یه سری رو سفارش دادم از تهران برام بیارن و یه سری رو هم خودم سفارش دادم همینجا برام درست کنن تا بتونم خودم تکمیلش کنم و ایده های جالبی داشتم و پیاده سازی کردم. امیدوارم ان شاء الله بتونم کاری رو که می خواستم آغاز کنم بدون مشکل آغازش کنم. شما هم برای من دعا کنین... ببخشید من یه لحظه این گوشی همراهم رو صداش رو بذارم روی سکوت تا نیوشا از خواب بیدار نشه... ببخشید دارم اینستاگرام چک می کنم الان میام...

خب ببخشید من خیلی شرمنده ام، قول دادم به خودم وقتی دارم می نویسم همه چیز رو بدون هیچ کم و کاستی بنویسم برای همین دیگه تا الان هر اتفاقی که افتاد رو نوشتم. البته گاهی پیش میاد برخی خواننده ی بی ظرفیت و بی شخصیت الان میان و هزار حرف در مورد این چیزی که من الان گفتم می زنن و لی بدونن که این چیزها شخصیت و نوع تربیت خانوادگیتون رو نشون می ده. من همیشه مجبورم به خاطر توهین های برخی کسانی که دیدگاه های خیلی بدی می ذارن، دیدگاه ها رو قبل از نمایش تائید کنم. از شما خیلی پوزش می خوام و امیدوارم من رو ببخشید.

این مدت هنکارم حسابی من رو دق داد، اذیت کرد و حتی یه جاهائی تا مرز دعوای لفظی و این ها هم رفتیم ولی خب تلاش کردم خودم رو کنترل کنم اما الان که دارم فکر می کنم کاش همونجا پاسخش رو دندان شکن می دادم تا متوجه بشه کارائی که داره می کنه داره باعث اذیت و ناراحتی من می شه ولی خب حالا که دیگه گذشته. ممثلاً اومده بود توی طرح کنترلی محل کارمون با دستور رئیس ها رفته بود که از ساعت 08:00 صبح تا 23:00 باید سر کار می بود ولی رئیس احمقم چون دید براش سخته صبح و عصر کارش سنگینه (آره جون مادرت، ببخشید چه کاری انجام می دادن که من و بابام نمی دیدیم که چه برسه به سختیش) گفتن ایشون ساعت 12:00 ظهر (که جزو ساعت کاریشونه و وظیفشونه باید سر کار باشن) برن خونه تا 14:00 بعد بیان تا آخر شب. اولاً چرا باید 12:00 بره؟ اون می خواد برای ساعتی که بعد از 14:00 میاد تا آخر شب اضافه کاری بگیره چرا من اون 2 ساعت که ساعت پیک کاری دفتر کارمونه من همه کارا رو انجام بدم ولی ایشون همون ساعت برن استراحت؟ بعدشم وقتی من درگیر باشم کسی نیست کارای دیگه رو انجام بده و رئیس (منظورم پدرم دبیر انجمن) باید کارا رو انجام بدن. اون روزی هم که دعوامون شد بهش گفتم :« خوبه این 12:00 رفتن شما تمومه» برداشت گفت: «شما نمی تونین 2 ساعت تنها بمونین، فک کنین من تا 23:00 تنها چیکار کنم» برداشتم گفتم: «قبول نمس کردین» گفت: «حالا که کردم باید چیکار کنم» دیگه خودمو کنترل کردم شروع نکردم بگم و الا می گفتم شما اضافه کاری می گیرین من چرا باید وظیفه شما رو انجام بدم یا بابام که دلیلی نداره بخوان کار ما رو انجام بدن و این که وقتی من مجبورم بخاطر آمار از انجمن برم اینقدر معرفت نداری وایسی و بابا رو تنها نذاری ولی اینقدر بی چشم و روئی که وقتی من نیستم مث گاو سرتو می ندازی بیرون و می ری بدون فکر کردن به این که اگه مشکلی پیش بیاد و بابا تنها باشن کی باید جواب بده؟ ولی حیف احترام بزرگیشو نگه داشتم و الا خوب دهنشو می بستم! آخ که متنفرم از این مظلوم نمائی و... . ولش کنین حالشو ندارم و حوصله ندارم حرف اون آدم بی ارزش رو بزنم...

پاورقی: امیدوارم همیشه یه دنیا شادی روی صورتتون نقش ببنده و ما رو از دعای خیرتون فراموش نکنین...