چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا
چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

نوروز ...

دوستای نازنینم ؛ سالی پُر از خوبی و بدی و ... گذروندیم !

چه بسا کسی مثل من سال خوبی نگذروند و چه بسا کسی مثل نیوشا سال خوبی رو شروع کرد و مثل من داره خوب تمومش می کنه !

امیدوارم سال خوبی رو پشت سر گذاشته باشین ...

من و نیوشا ، از طرف خودمون دو تا به شما شاد باش می گیم !

دعامون کنین ، به امید خدا ، 3 فروردین 92 ساعت 5:30 جشن عقدمونه ! خیلی چشم به راه این لحظه بودیم ! دوست داشتیم شما هم مهمون جشن بزرگمون بودین ...

امیدوارم روزی برای همه ی شما هم برسه که شادی رو همانند ما تجربه کنین !

پاورقی : دوستتون داریم ؛ شما هم واسمون دعا کنین ...

آماده شدیم ...

برای مراسم عقد داریم آماده می شیم !

تمام لوازم و وسایلی که برای نیوشا خریدیم ، همشونو بسته بندی و کادو پیچش کردم ( خودم به تنهائی ) و قرار فردا واسش ببرن !

خیلی خوشحالیم ... همه چیز به خیر و خوشی داره درست می شه !

پاورقی : واسه شما هم آرزو می کنم ...

ای خدا ...

چی شد ؟ تو که همه چیو داشتی زود زود بهم پیوند می زدی ؟!

نکنه باید امتحان بشیم که همدیگه رو می خوایم ؟! یا اینکه به تو هم باید ثابت کنیم که همدیگه رو دوست داریم ؟!

دیگه قرار نشد تو هم مث بقیه اذیتمون کنی ؛ مراقبمون باش ...

پاورقی : خدایا تو رو امروز گذاشتیم توی لیستی که نوشتیم ؛ خودت خواستی ...

عزیزم ...

سرمه ی چشمانم ؛ نور چشمم ...

سرخی خون جاری در رگانم ؛ زندگی ام ...

سحر ماه رمضانم ؛ بیداری ام ...

قصه ی شب های تارم ؛ رویایم ...

فرشته ی بهشتم ؛ نازنینم ...

روز های کمی از دیدار و آشنائیمان می گذرد ! چه بین ما گذشت ؟! عاشقت شدم دیوانه وار ... دیوانه ی وجودت شدم زنجیر وار ...

یادت میاید ؟ شاید دیدارمان سال به سال با یکدیگر نبود ! اینک چه ؟! یک روز هم نمی توانم با ندیدن روی ماهت سرم را بر زمین گذارم و بخسبم ...!

چه شد که رخنه کردی در جان و تنم ؟ در روح و وجودم ؟!

می دانی چه فهمیدم ؟ اینکه عاشقت شدم ... دیوانه وار عزیزم ...

پاورقی : دوستت دارم ...

خشت اول ...

گام به گام ؛ خسته نه ، پیوسته !

کنار هم ، راه رفتن روی سنگ فرش ... چه زیبا بود چهره های شادِ ما ...

راست که دست در دست هم نبودیم ولی گرمای تن های داغ از عشقمان در کنار هم راه می رفت !

خشت های اول را کم کم روی هم چیدیم !

سخت بود با عقاید دیگران راه رفتن ، شکیبائی کردیم ...

چند روز بیشتر نمانده ؛ فقط کمی شکیبائی ... کمی شکیبائی ...

پاورقی : صبر می کنیم چند روز ... می گذره ... مث روزای قبل و گذشته که زود گذشت ...

اولین قدم...

امروز من و سپهر کنار هم، پا به پای هم، اولین خرید زندگیمون رو انجام دادیم...

شاید براتون جالب باشه که توی هر چیزی نظرمون یکی بود... انگاری که یه نفر بودیم و نظر میدادیم... و حقیقت هم همینه که الان یه نفریم یعنی دیگه من و تویی وجود نداره و حالا شدیم ما ...

از اینکه کنارمه خیلی خوشحالم ،خوشحالم که زندگیم رو باهاش شروع میکنم، مطمئنم که بهترین لحظاتم در کنارش رقم میخوره...


خداجونم ازت خیلی ممنونم که ما دو تا رو سر راه هم قرار دادی، ما با هم خیلی خوشبختیم ، این به خودمون ثابت شده و به بقیه هم ثابت میکنیم...

کمی سخن ...

خیلی وقت ها فکر می کردم عشق در یک نگاه و عشق یه دفعه ای در وجود رخنه می کنه و این چیزا هست ؛ اما این روز ها دارم به این اعتقاد پیدا می کنم باید واقعاً دنبال عشق باشی تا پیداش کنی !

من سال های سال ، وقت و بی وقت ، عشق کنارم بود و من متوجهش نبودم ! شاید باورتون نشه ولی نیوشا سال ها با چشم بهش نگاه می کردم اما حتی فکر نکرده بودم که عشق من شاید اونه !

اما امروز به تمام اون روز ها می خندم ؛ روز هائی که ساده از کنارش گذشتم و بهش نگاهی ننداختم ! ساده از کنارش رد شدم و برخوردی باهاش نداشتم !

خیلی وقت ها باید کمی بیشتر نگاه کرد ؛ دنبال چیزی در اون دور دست ها دنبالش نگشت ! باید کمی به پیش پای خودتم نگاه کنی ، اطراف خودت و بهتر نگاه کنی !

من سال های سال کور بودم ؛ خدا بهم راهی رو نشون داد که نتیجه اش رنگ روشن زندگی منه !

رنگی که خیلی وقته دنبالش می گردم و فکر می کردم وجود نداره یا اینکه در کسی دیگه دنبالش می گشتم !

کاش بتونین درک کنین حس و حال منو و بفهمین من الان چقدر شاد و خوشحالم !

خوشنود و سرمست از این اتفاق ؛ از اینکه کسی کنارم هست که یک عمر به دنبالش می گشتم !

همون کسی که می خواستم !

مهربون ، با شخصیت ، احساساتی ، با فهم و درک ! کسی که بتونه درک کنه دلتنگی یعنی چی !

کسی که بفهمه معنی احترام ، معنی دوست داشتن و عاشق بودن ، وظیفه نیست !

کسی که بدونه وقتی دوستش داری ، به زبون بیاری ، انجامش بدی ... کسی که اون هم دوستت داشته باشه و حس واقعی اعتماد رو بهت هدیه کنه !

کسی که وقتی اشتباهی کردی ، وقتی ناراحتی ، جای زخم زبون زدن ، مرحم روی دردت باشه !

کسی که وقتی خوشحالی ، با شادیت بخنده و شاد بشه نه اینکه دنبال بهانه ای برای از بین بردن شادیت باشه !

کسی که بهت اعتماد کنه ، بهش اعتماد داشته باشی !

کسی که زش نترسی ، نترسی که خیانت کنه و واقعاً و از ته دل دوستت داشته باشه !

چقدر حرف های نگفته دارم ؛ چقدر این سال ها زبونم لال شده بود و مثل آدم های گنگ فقط با ایما و اشاره نیازمو می گفتم ! اما کسی نمی فهمید !

الان کسی توی زندگیم هست که اشاره ی منو می فهمه ؛ کسی توی زندگیم هست که اگر گنگ هستم ، احساسم می کنه و با احساسم بازی نمی کنه و به احساسم پاسخ می ده !

الان نیازی ندارم ؛ نیازم برآورده شد ! خدایا شکرت ...

پاورقی : پروردگار من ؛ کمکمون کن ، کسی باعث نشه که خوشبخت نباشیم ! خوشبختی رو با کمک خودمون بهمون هدیه کن ...

یک قدمی خوشبختی...

من الان دقیقا یک قدمی خوشبختی واقعیم...

البته الان نزدیک این خوشبختی هستم اما دیگه دارم بهش میرسم...

فقط چند روز دیگه.. فقط چند روز...

همه چی روبراه شده ؛ باورتون میشه؟؟؟؟

خیلی خیلی خوشحالم...

یه حقیقت ...

خب کمی باید شفاف سازی کرد و حقیقت رو گفت ؛ حقیقتی که این وبلاگ و نویسنده هاش دارن !

من ، سپهر هستم و نیوشا نویسنده ی دیگه ی وبلاگ !

من و نیوشا دختر خاله و پسر خاله هستیم ؛ دختر خاله و پسر خاله ای که با اینکه زیاد با هم رفت و آمد نداشتن ولی در حال حاضر بعد از گذشت مدتی شناخت و تصمیم الان با هم نامزد هستیم !

تاریخ عقدمون هم به احتمال زیاد اول یا دوم فروردین هست !

خیلی نگران بودیم و خیلی غصه خوردیم که نکنه مخالفتی بکنن و نتونیم بقیه رو راضی کنیم که ما همدیگه رو دوست داریم ؛ اما رفته رفته شاید باورتون نشه ولی در عرض یک هفته همه چیز درست شد و الان تا اینکه بتونیم خیلی راحت دستای همدیگه رو جلوی بقیه بگیریم فقط چند روزی فرصت مونده !

پاورقی : واسمون دعا کنین ؛ دعا کنین که همیشه همینطوری عاشق همدیگه بمونیم و هیچوقت شعله عشقمون کم نشه و همیشه شعله ور باشه ...

فقط یک بار...

دیشب یه شب خاص بود...

شبی که واسه هر دختری خیلی هیجان و استرس داره...

ممکنه این شب فقط یکبار اتفاق نیوفته اما قطعا فقط یکبار اون کسی که روبروت میشینه همون کسیه که قلبا دوستش داری و قبولش داری و میخوای آینده و زندگیت رو باهاش بسازی...

خدارو شکرمیکنم که هردوی این اتفاقات توی یه شب افتاد ...

حسی رو که دارم تجربه میکنم قابل وصف نیست باید حتما تجربه ش کرده باشی تا بدونی چی میگم...

امیدوارم همتون این شب بی نظیرو تجربه کنید و به شیرینیش پی ببرید،درضمن واسه منم دعا کنید

امشب آغازی جدید ...

امشب یه شب باور نکردنی بود ؛ یه شبی که روبروی هم ، با اجازه همه نشستیم و بهم نگاه کردیم و تصمیم گرفتیم برای یه عمر کنار هم باشیم !
تصمیم گرفتیم به هم نگاه کنیم و بگیم همدیگه رو دوست داریم و از این دوست داشتن با قدرت همگی رو خبر کنیم !
پاورقی : خدایا خیلی دوست دارم و ببخشید که اینو می گم ولی اندازه تو اونو دوست دارم ...

شبیه عشق ...

نمی دونم دقیقاً باید از کجا شروع کنم و بگم که چی شده ولی ... خیلی خوشحال و شادم !

این شادی و بلخند رو مدیون کسی هستم که به تازگی وارد زندگیم شده ؛ من یک سال شکیبائی کردم و فقط نگاه کردم ...

پروردگارم پاسخی به شکیبائی و بردباری من داد ؛ دلم شکست ، اندوهگین بودم ، شکستم ولی همین الان می تونم بگم بهترین شادی دنیا رو دارم !

تصمیمات مهمی گرفتم ؛ کسی هست که به خاطر اون تصمیمات مهم زندگیمو گرفتم و از این به بعد هر تصمیمی که دارم این می شه که به اون و با هم تصمیم بگیریم !

از این  ها بگذریم ، من مدت تقریباً 10 روزی هست که  اینقدر دچار کار های زیاد و خسته کننده ای شدم که متاسفانه روز شب رو از من گرفته ولی تنها چیزی که باعث می شه قدرتم رو پایدار نگه دارم ، وجود با ارزش ترین انسان برای من روی زمینه !

مدتی رو توی جاده گذروندم و خسته شدم ؛ حسابی خسته و درمونده اما تنها چیزی که باعث شادیم می شد فکر اون توی ذهنم بود !

چقدر دوست دارم که همه چیز درست بشه ... زمان زیادی نمونده ؛ کوتاهه ... خیلی کوتاه ...

پاورقی : دوستان دعام می کنین دیگه ؟!

امروز...

امروز... روز تولدمه

هرسال توی این روز بارون میومد،گاهی اوقات هم برف...

سال های پیش همیشه با خودم فکر میکردم شاید واسه اینکه من خیلی تنهام خدا روز تولدم بارون یا برف می باره تا من رو خوشحال کنه و از تنهایی درم بیاره آخه بارون و برف رو خیلی دوست دارم...

اما امسال هیچ خبری نیست، میدونی چرا؟؟

چون من دیگه مثل سالهای پیش تنها نیستم و کسی رو دارم که اندازه ی یه دنیا دوستش دارم و از وقتی وارد زندگیم شده که مدت زیادی هم نمیگذره من کاملا از تنهایی در اومدم و تمام لحظاتم رو با اون هستم...

پس حکمت اینکه امسال بارون نیومد همینه...