-
زندگی باید کرد...
20 - دیماه - 1402 05:40
درود بر تمامی عزیزان و همراهان گرامی و دوست داشتنی «چشمک»، حالتون چطوره عزیزانم؟ ببخشید اگر مدت طولانی میشه به اینجا نیومدم و باهاتون حال و احوال نکردم. این روزها درگیر چیزهائی هستم که نمیتونم حقیقتش به زبون بیارم. اما اگر عزیزی هست که میتونم به عنوان مشاور بااش صحبت و گفتگو کنم خوشحال میشم بتونه کمکم کنه. خیلی...
-
چرا کمرنگ شدم؟
30 - بهمنماه - 1401 04:38
درود بر همه عزیزان دوست داشتنی که دارن وبلاگ نوشتههای «چشمک» رو میخونن! خیلی خوشحالم که فرصتی شد دوباره که بتونم اینجا بنویسم. البته خبرهای خوب رو براتون نوشتم و قبلاً ارسال کردم و اون هم تولد دختر زیبای دوست داشتنیم بود. «آوا»ـی من 4 روز پیش 5 ماهه شد. آره دختر من الان 5 ماه شده به دنیا اومده و من 5 ماهه زندگیم با...
-
یعنی شده یک سال؟!
14 - آبانماه - 1401 02:57
درود بر همگی عزیزان همراه چشمک، حالتون چطوره؟ از حال خودم بگم که... فقط خدا رو شکر اما... بعد مدت.ها اومدم که هم کمی از دلنوشتههامو بنویسم و گله کنم از روزگار هم اینکه چندتا خبر بدم به شما (که شاید هنوز وبلاگ من رو بخونید). من دقیقاً روز تولدم صاحب یک فرزند دختر شدم، دقیقاً ۴۹ روز پیش، ساعت ۰۵:۲۳ صبح روز ۲۶ شهریورماه...
-
زمان زیادی گذشته...
16 - آبانماه - 1400 11:56
درود بر همگی شما عزیزانی که به چشمک سر می زنین! حالتون چطوره؟ خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ والا راستشو بخواین قبل نوشتن رفتم ببینم آخرین پستی که نوشتم چی بوده و وقتی متوجه شدم که چقدر از آخرین باری که نوشتم گذشته سر سوت کشید... خودتون خوبین؟ حالتون خوبه؟ زندگی روبراهه؟ ما هم الهی شکر ندگیمون با پستی و بلندی های خاص خودش...
-
یعنی دلم خیلی پُره
22 - دیماه - 1398 03:01
سلام دوستای نازنین، ببخشید که خیلی وقته اینجا سر نزدم. آخه شما که خبر ندارین واسه همین الان بهتون میگم تا بدونین و متوجه بشین چرا نبودیم. خبر خوبی ندارم براتون؛ دلمم خیلی خیلی شکسته و ناراحتم، سر همین قضیه گفتم بنویسم تا حداقل راحتتر بخوابم و راحت بشم. متاسفانه چند روز پیش، خواهر باجناقم و همینطور همسر داداش نیوشا...
-
یه زمانی...
13 - مهرماه - 1398 10:43
یه زمانی وبلاگی داشتم به عنوان دغدغههای یک کارمند و از اتفاقائی مینوشتم که باعث ناراحتی و دردسر توی محل کارم میشد. اما از کجا میدونستم یه مدت بعد قراره بلائی بدتر از تمام اونها سرم بیاد؟! کار داشتم، کسی رو نداشتم. چندین سال هرچی درآوردم خرج خودم و هرچی دوست داشتم کردم. وقتی دیدم وقت پا پیش گذاشتن و شریک زندگی...
-
زندگی سخت شده
10 - مهرماه - 1398 10:50
میخواستم بهتون بگم زندگیم سخت شده! یادتونه گفتم متاسفانه اخراج شدم؟ زندگی من و نیوشا درگیر یه چالش خیلی بزرگی شده که هر کاری میکنیم انگار به بنبست میخوره. دیشب داشتم فکر میکردم کاش پول داشتم و دوباره "کافی نت" میزدم و کار میکردم اما متاسفانه امکانپذیر نیست. دیشب که به مامانم گفتم بهم گفتن: "ای...
-
یکم درد دل
10 - مهرماه - 1398 04:50
نمیدونم از کجا شروع کنم یا تعریف کنم! یه جورائی بایکوت شدم! ولی حرفم اینا نیست. دلم گرفته چون هر کسی که برام عزیزه، دوسش دارم یا هر دوش یه جورائی اصلاً دلش منو نمیخواد و اینه که داره خیلی عذابم میده و ناراحتم میکنه. نمونه خیلی عجیبش خواهرام، جونمم براشون میدم، هر کاری که دارن بهم زنگ میزنن با جون و دل براشون...
-
خیلی وقته نیومدم...
20 - دیماه - 1397 19:35
درود به همگی عزیزائی که تمام این مدت اومدن به وب ما و همش با بروزرسانی نشدن و هیچ تغییری ندیدن روبرو شدن، ولی بازم رفتن و دوباره برگشتن و دیدن بازم هیچ خبری نیست! ما خیلی مخلصیما؛ جدی دارم می گم و واقعاً شرمنده ام که اینطوری شده! من رو به بزرگواری خودتون ببخشید. با این که بیکار شدم و به قول شما تمام وقتم باید آزاد...
-
گلایه کنم؟!
19 - شهریورماه - 1397 01:25
سلام به همگی دوستای نازنینم که اینجا میان، می بینن ما بروزرسانی نکردیم و می رن و دوباره باز بهمون سر می زنن و می بینن همون آش و همون کاسه است. چه خبرا؟ خوبین؟ خوشین و سلامتین؟ واستون کلی داستان و خاطره و حرف دارم بزنم اما نمی دونم تا کجاش رو می شه تعریف کرد و کجاهاش رو نمی شه؛ مهم اینه که بدونین من و نیوشا حقیقتش یه...
-
خبرای بد دارم...
14 - بهمنماه - 1396 04:24
سلام دوستای عزیزم؛ حالتون چطوریاست؟! من شکر خدا، خوب خوب نیستم ولی بد هم نیستم! خبری که دارم متاسفانه اینه که من «اخراج شدم». آره این همه داشتم در موردش باهاتون صحبت می کردم ولی باور کنید، در کمال ناباوری، ساعت 11:45 نامه رو نوشتن و من ساعت 12:00 از محل کارم اومدم بیرون. خیلی واسم اتفاق سنگین و سختی بود، باورمم نمی...
-
یه سری حرف و سخن...
11 - آذرماه - 1396 03:37
من داره کم کم 30 سالم می شه، یعنی دارم وارد یه سنی می شم که واسم کمی تغییر فکری و ذهنی توش هست! نمی دونم بگم دارم بزرگ می شم یا پیر اما به خدا هیچ احساسی جز نزدیک شدن به دوران تموم شدن عمرم ندارم! نه بزرگ شدنی احساس می کنم نه این که دوست دارم از شوخی ها و زندگی و بچه بازی هائی که همیشه در میارم چیزی کم کنم. نمی دونم...
-
داستان اخراج شدنم...
8 - آذرماه - 1396 01:32
بیشتر ازچند ماهه که داستانی داره همش به گوشم از اطراف می رسه مبنی بر این که قراره یکی از کارمندای انجمن رو کم کنن؛ کم شدن اون طرف بی شک یه آدمی که همه کار ازش بر میاد نیست، دقیقاً آدمیه که عوضی تر و دستمال به دست تر از بقیه است. کسیه که همیشه دنبال رابطه است و نیت این که اگر کاری برای کسی انجام به، بی شک بعدش باید به...
-
سلام بعد مدت طولانی
7 - آذرماه - 1396 05:45
یه جورائی خیلی درگیر اوضاع خیلی بدی هستم؛ دارن از کارم اخراجم می کنن و من و نیوشا بعد از 1 سال که هزار تا مشکل رو بر طرف کردیم کنار هم و داریم همش سخت با هر مشکلی کنار ی آیم، من دارم اخراج می شم. دوست ندارم این اتفاق بی افته ولی مث این که جدی جدی داره می شه! تو این همه وقت من و نیوشا نشستیم و باهم کلی برنامه ریزی...
-
داستان زیاد...
16 - خردادماه - 1396 03:20
درود بر تمامی عزیزان و کسائی که همیشه به ما سر می زنن و کسائی که تازه به وب چشمک اومدن. ازتون ممنونم که این وب رو برای خوندن انتخاب کردین. ببخشید که این مدت خیلی درگیر بودیم و این ها برای همین واقعاً وقت نمی کردیم به چشمک سر بزنیم که امیدواریم به بزرگواری خودتون ببخشید دیگه و ما رو شرمنده مهربانی و محبت خودتون بکنین....
-
اومدم فقط غُر بزنم...
30 - دیماه - 1395 10:07
سلام دوستای گلم، ببخشید به خدا که دارم اینطوری این دفعه می نویسم! امروز فقط اومدم غُر بزنم و فقط گلایه کنم از زمین و زمان؛ چون نمی تونم اینا رو به کسی بگم و فقط الکی کسی رو ناراحت کنم، اومدم اینجا بنویسمشون شاید آروم شدم! بخدا دیگه تحملم داره کم کم تموم می شه و کاسه صبرم لبریز می شه! باور کنین دیگه نمی تونم تحمل کنم و...
-
اومدم که باهاتون کمی بحرفم...
20 - آبانماه - 1395 20:47
سلام می کنم خدمت تموم کسائی که میان و به «چشمک» ما سر می زنن. ممنونم ازتون که میان بدون اینکه منت سر ما بزارین و واقعاً ازتون ممنونیم که میاین و سر می زنین! باور کنین واسم زیاد اهمیت نداره که چرا اینقدر کم میان و به ما سر می زنن، واسه مهم اینه که همین هائی میان و سر می زنن واقعاً همیشه بیان و همراه همیشگی ما باشن....
-
بعد یه مدت طولانی ، سلام...
10 - مهرماه - 1395 09:13
سلام با یه دنیا بغل و خوش آمد گوئی و خوش یُمنی و پر از بهروزی و پائیزی بودن (فصل عاشقی که می گن همینه) واستون... حالتون چطوره؟ خوب و خوش و سلامتین؟ احوالتون؟ من و نیوشا هم شکر خدا خوبیم و اینقدر درگیر زندگی کردن و استفاده از روزهای زیبای زندگیمون هستیم که حقیقتش وقت نکردیم بیایم و یه سلامی عرض کنیم توی «چشمک» و به این...
-
سلاااام من برگشتم ...
6 - مردادماه - 1395 11:50
سلام به همگی شما عزیزای دوست داشتنی و خواننده های داستانای من و نیوشا ، که خیلی منت سر ما می زارین و ما ازتون ممنونیم ! چه خبرا ؟! چیکارا می کنین ؟! ما که شکر خدا عروسیمون به خوبی و خوشی برگزار شد و اومدیم سر خونه و زندگی خودمون ! یه خونه کوچیک ولی با صفا داریم که قصد داریم ان شاء الله همین خونه رو که می شینیم بتونیم...
-
بخشید به خدا ...
14 - تیرماه - 1395 10:06
چطورین عزیزای من ؟! خوبین ؟ خسته نباشین ؟! من و نیوشا هم شکر خدا خوبیم و واقعاً ولی درگیریم ! باور کنین ، ایندر فشار و خستگی و ... روی هم شده که داریم از پا در میایم چون داریم برنامه ریزی می کنیم برای عروسیمون ! آره ، ان شاء الله 17 تیر ماه 95 ( همین پنجشنه که توی راهه ) عروسیمونه و داریم می ریم خونه خودمون ! ان شاء...
-
ببخشید به خدا ...
23 - خردادماه - 1395 01:03
سلام به همگیتون ، حالتون چطوره ؟ حال و احوال خوبه ؟ راستش رو بخواین من و نیوشا هم خوبیم و هم بد ! چیکارا می کنین؟ سلامت و خوش هستین؟ با اجازتون ما امشب اومدیم خونه خاله ام، ببخشید که این کمترین چیزیه که دارم واستون بنویسم... پاورقی : فدای مهربونی همگیتون...
-
یه اوضاع بدی شده ...
6 - اردیبهشتماه - 1395 10:02
سلام سلام ، صد تا سلام ! هزار و سیصد تا سلام ... ببخشید یاد بچگیام افتادم ؛ یاد باد آن روزگاران یاد باد ... حالتون چطوره ؟! حالتون خوب و خوش سلامته ؟! امیدوارم در تک تک لحظه های زندگیتون شاد و سلامت و موفق باشین ! من و نیوشا هم شکر خدا خوبیم و داریم لحظه شماری می کنیم برای اینکه بتونیم زودتر بریم سر خونه و زندگی...
-
خوشحال و اینا ...
26 - فروردینماه - 1395 08:56
یه سلام خیلی خوشگل و ناز و ... خدمت شما عزیزای دلی که به چشمک سر می زنین و ما رو مفتخر می کنین به این که خواننده وب ما هستین . خوشحالم که حضور دارین در کنار ما و به ما سر می زنین . دوستان محبت کنین اگر افتخار بیشتری بدید و برامون دیدگاه هاتون رو ارسال کنین و همینطور آدرس وبتون رو برامون بذارین تا ما هم بتونیم به بلاگ...
-
اومدم تا بتعریفم ...
23 - فروردینماه - 1395 10:55
خب اومدم بگم و تعریف کنم ؛ اومدم بگم چیا گذشت و این حرفا دیگه مث همیشه و امروز می خوام طولانی بنویسم و خودمو سبک کنم ! آخه خیلی وقته که دیگه طولانی چیزی ننوشتم ! احساس کردم امروز باید بیام و کامل بشینم و چند ماه گذشته رو توی چشمک بنویسم ! البته ، ان شاء الله با نیوشا عروسی گرفتیم و رفتیم خونه خودمون ، تلاش می کنم هر...
-
یه خورده کار ...
19 - فروردینماه - 1395 08:12
سلام ؛ امیدوارم همیشه خوب و سلامت و خوشحال و هزاران هزار آرزوی خوب دیگه رو توی سال جدید داشته باشین و هیچوقت توی دلتون و چهره ی زیباتون غم نباشه و هیچوقت نخواین که همین غم روی صورت کسی دیگه نقش ببنده ! همیشه آرزوی های خوب کنین برای حتی دشمنانتون ، چون یک روزی می رسه که ممکنه شما هم دشمن کسی باشین و امیدوارم باشین اونم...
-
سلاااام ...
2 - فروردینماه - 1395 19:01
سلام ؛ حالتون چطوره ؟ احوالتون چطوره ؟ ما هم شکر خدا خوبیم ! خیلی وقت بود که نیومده بودم اینجا ، آخه می دونین که دیگه کمی درگیریم و اینا ولی خب خبرای خیلی خوبی دارم که بهتون می گم تا شما هم خوشحال بشین ! ما رفتیم دنبال کارای عروسیمونو کاراشو کردیم ! تالار که مهم بوده رو رزرو کردیم و تاریخ شده 17 تیر ماه 1395 ان شاء...
-
یه کمی خسته ام ...
14 - دیماه - 1394 11:37
می دونین هر چقدر آدم بخواد خودشو با بعضی وقایع و اتفاق ها که قراره همیشگی باشه وفق بده خیلی سخته ! یکی از همین چیز هائی که من نمی تونم خودم رو وفق بدم و سعی کنم به خاطر هر چیزی اعصاب خودم رو بهم نریزم و خودمو ناراحت کنم همکارمه ! که باور کنین خیلی سخته و واسم سنگین داره تموم می شه ! من نمی دونم دلیل این که این کارو می...
-
چه خبرا ؟!
23 - آذرماه - 1394 22:18
بعضی وقت ها اینقدر خسته می شم که نگو ؛ درمونده از هر چی پیش میاد و می خواد پیش بیاد و هزار تا چیز دیگه که وقتی بهش فکر کنم واقعاً اذیتم می کنه و این می شه باعث همه سختی و خستگی ! اعصاب خورد و عصبی شدن و به قول معروف سگ بودن توی محل کار و خونه و ... . چرا دروغ بگم ، بعضی وقت ها سیر می شم از همه چیز و همه کس و هر چیزی...
-
یه قدم نزدیک تر ...
21 - آبانماه - 1394 08:45
سلام عزیزای دل ؛ دوستای عزیز و دوست داشتنی خودم چطورن ؟ خوبین ؟ خوشین ؟ سلامتین ؟ ما هم شکر خدای مهربون خوب و خوشیم و خیلی خیلی امیدوار تر و خوشحال تر از قبل ! چرا ؟ چون داریم نزدیک می شیم به این که عروسیمون رو بگیریم . با اجازتون وسایلمون رو داریم تکمیل می کنیم و می مونه ان شاء الله تعیین تالار و تاریخ عروسی . راستش...
-
دنیا مال منه ...
10 - مهرماه - 1394 14:25
امروز گفتم بیام و پشت سیستم بشین ، یه آهنگ خوشگل انتخاب کنم ( یاسین ترکی - دنیا مال منه ) و بشینم فکر کنم چی واستون بنویسم ؛ دیدم هیچ چیزی بهتر از این نیست که از اتفاق های خوب این مدت گذشته از پست قبلی واستون بنویسم . خاطرات خوب ، فکرای خوب ، ذهنیت آروم و زیبا نسبت به هر چیزی می تونه روز ها ، هفته ها و سال های ما رو...
-
اعتماد کردن ...
24 - شهریورماه - 1394 00:06
یه چیزی که توی تمام رابطه های دنیا وجود داره « اعتماده » ! این اعتماده با اینکه از 6 واژه تشکیل شده ولی معنی های خیلی زیادی داره که شاید خیلیا بهش فکر نمی کنن ! توی رابطه ی همسران ، والدین و فرزند ، خواهر و برادر و ... . وقتی این اعتماد خوب و مستحکم باشه از خیلی چیزای دنیا خلاصی ! شک و سوءظن نسبت بهت نیست و اگر دنیا...
-
این یه مدت طولانی ...
21 - شهریورماه - 1394 09:10
وای خدایا از کی شده من اینجا نیومدم بنویسم ؟! سلام عزیزانم ، خوبین ؟ خسته نباشین دوستای عزیز و با وفای خودم ! دم شماهائی که اومدین و اینجا سر زدین گرم که ما رو تنها نگذاشتین ! ببخشید اگر این مدت نبودیم به این خاطره که یک اولاً مثلاً یه مسافرت یه روزه رفتیم و کلی کار دارم من و نیوشا اینترنت نداره و داریم تصمیم گیری می...
-
اتفاقای جدید ...
19 - مردادماه - 1394 12:00
یعنی نمی دونم چطوریا شده ولی اوضاع یا بهم ریخته یا داره درست می شه ! دیروز اومدن از اداره کل برای بازرسی مدارک و پرونده ها . توی همین بررسی ها بود خانوم ص گفت : « اینطور که بوش میاد و فرایند قراره انجام بشه ، قراره کاربرا بیان اداره » . حالا من نمی دونم ، می خوان از ما حمالی بکشن و ما رو ببرن اداره یه مدتی تا کارا رو...
-
یادش بخیر ...
27 - تیرماه - 1394 01:26
یادش بخیر اون قدیما ، وقتی نزدیکای عید و روز های دور همی بود من دل تو دلم نبود قراره بریم خونه بابا حاجی و جًده . دیگه نبود چه کار هائی که نمی کردم . لباسای نو ، کفشا واکس زده ، لباسا اتو کشیده ، تر و تمیز آمادبرای فردای عید . صبح روز بعد ، دیگه قبل همه بیدار می شدم و می رفتم حموم ، خیلی خوشتیپ و خوشگل . لباسمو می...
-
به نام خداوند ...
21 - تیرماه - 1394 22:38
خب داشتم با خودم فکر می کردم راجع به چی بنویسم اما خب هر چیزی رو فکر کردم به ذهنم نرسید چیکار کنم ، برای همین تصمیم گرفتم کمی از گذشته رو تا الان مرور کنم و بنویسم . می دونم خیلی وقته کسی به اینجا سر نمی زنه و هر کسی برای خودش چشمکی داره یا می تونه داشته باشه ! منم اینجوریم دیگه ، برای نوشتن خاطراتم شاید خوب ، شاید بد...
-
یه حرفائی ...
3 - تیرماه - 1394 09:39
وای مدت خیلی طولانی شده اینجا نیومدم و ننوشتم ؛ راستش رو بخواین درگیری های زیادی داشتم این مدت ! کاری ، بی حوصلگی ، شروع ماه رمضان ( راستی تبریک می گم شروع این ماه رو ) . دیگه سعی می کنم کمتر گله کنم و این حرف ها و سعی می کنم تا جائی که کاری از دستم بر میاد انجام بدم و اگر نه به همون شکلی که خودم دوست دارم رفتار کنم و...
-
امشب شب بدی بود ...
14 - اردیبهشتماه - 1394 00:58
نمی دونم چی بگم یا چطوری بگم ولی امشب شب واقعا بدی بود ؛ یه شب افتضاح واسه من بود . اول به خاطر اینکه همش دلم پیش نیوشا بود ، چون کنارم نبود از طرفی هم احساس می کردم نیوشا ازم ناراحته ، به چه دلیل نمی دونم چی بگم . اینقدر نگران و ناراحت بودم که به نیوشا گفتم تا رفتارت رو نسبت باهام درست نکنی و یادت نیاد چطوری دوسم...
-
کلافه شدم ...
13 - اردیبهشتماه - 1394 13:51
حالتون چطوره ؟ حالتون خوبه ؟ شکر خدا ما هم خوبیم ! راستش رو بخواین ، امروز می خواستم از صب بنویسم واستون اما خب یه تأخیراتی پیش اومد و نشد که زودتر بنویسم ؛ الان راستش کمی بیکار شدم گفتم همین نیم ساعت آخر به تعطیلی دفتر کارم براتون بنویسم و اوضاع رو شرح بدم یه کمی . این مدت اتفاقات خاصی نیوفتاده جز اینکه درگیر...
-
خدایا رحم کن ...
24 - فروردینماه - 1394 13:12
وای امروز خبری بهم ریسده که اصن روح و روانم رو بهم ریخت ؛ وای خاک بر سرم ، دوستان گلم ، خوبین ؟ حالتون چطوره ؟ چه خبرا ؟ روز گذشته زن و مادر رو به تمام بانوان عزیز خجسته و شاد باش می گم و امیدوارم خدا همیشه مراقبتون باشه و خودتونم روز های شاد و خوبی رو سپری کنید ! ببخشید اینقدر هول بودم که یادم رفت احوالپرسی کنم...
-
فقط من حرف می زنم ...!
10 - فروردینماه - 1394 19:55
سال نو با تأخیر 10 روزه خجسته و شاد باش . راستش رو بخواین با حال خوب و اعصاب آرومی نیومدم که اینجا بنویسم ، اومدم خودمو محکوم کنم اما بگم چرا ! امشب وقتی از خواب پاشدم ، یه یه ربعی که بیدار بودم ، خواهرمو صدا کردم بیاد پیشم ( مبینا که 3 سالشه ) . وقتی صدا کردمش دیدم روشو برگردونند و بهم دهن کجی کرد ، خیلی ناراحت شدم و...
-
حال این روزای من..
6 - فروردینماه - 1394 22:40
اول قبل همه چیز سال 1394 رو به تک تک دوستانی که به اینجا سر می زنن تبریک میگم و امیدوارم سال خیلی خوبی براتون باشه و به تمام آرزوهاتون برسید و کسایی که عاشق نشدن توی این سال جدید عاشق بشن تا طعم شیرین عشق و یه همراه خوب رو بچشند. چهار روزی هست که من و بابام باهمیم یعنی مامانم نیست. خب چرا نیست چونکه با خواهرم و همسرش...
-
چهارشنبه سوری ...
23 - اسفندماه - 1393 13:26
چرا دروغ ؟ رُک و راست دارم آماده می شم برای چهارشنبه سوری کنار همه فامیل ( البته پدری ، مادری زیاد اهل این برنامه ها نیستن ) ! داشتم برنامه چینی می کردم و اینا تا همین چند وقت پیش . این هفته دیگه باید برم به سراغ اجرا کردن برنامه هام . ما همیشه چهارشنبه سوری خونه یکی از عمو ها یا خونه خودمون حاضریم پذیرائی کنیم و از...
-
اومدم بنویسم
17 - اسفندماه - 1393 12:39
سلام حالتون چطوره؟ امیدوارم خوب باشید. الان که دارم می نویسم دانشگاهم و لپ تاپم باهامه چون الانا دیگه باید برم سرکلاس که برنامه نویسی دارم اما گفتم قبلش بنویسم اینجا در حال حاضر حالم زیاد خوب نیست اما خب از هفته ی پیش بهترم. بدجوری سرما خورده بودم هفته ی پیش که خیلی حالم بد بود اما کلاسام رو میومدم با بدبختی و با قرص...
-
ببخشید خیلی ...
17 - اسفندماه - 1393 11:22
وای خدا من چقده غیبت داشتم ؟! خوبین همگی ؟ من و نیوشا که راستشو بخواین من بهترم ولی نیوشا هنوزم که هنوزه بیماره و سرفه های شدیدی داره ! البته منم دارما اما خب خیلی کمتر نسبت به نیوشا ! چشمتون روز بد نبینه ، یادتونه گفتم آبجی عاطی مریض بوده ؟! خب راستش رو بخواین پنجشنبه که گذشت ، من شنبه رو رفتم سر کار و بعد یکشنبه شب...
-
این چند روزه که نه ، بیشتر ...
9 - اسفندماه - 1393 03:37
دوستان خوبم ، خوب هستین ؟ سلامتین ؟ من و نیوشا هم شکر خدا خوبیم و مشکلی نداریم . ببخشید ، این مدت که نبودم اینجا و نمی نوشتم توی چشمک دلیلش حال روحیم و مشکلات روحی بود که بعد مرگ خاله ام واسم پیش اومده بود . آخه اصن انتظار اینطور خبری رو نداشتم و هنوزم باورم نمی شه که خاله ام ما رو ترک کردن و دیگه پیشمون نیستن ! چه...
-
خبر بدی دارم ، بد ...
27 - بهمنماه - 1393 20:46
یعنی به همین سادگی آدم صبح از خواب بیدار می شه ، می ره سر کار . صبح زیاد خوبی نیست اما قابل تحمله . شروع می کنی و کار می کنی . چند ساعتی که می گذره یه تلفن بهت می شه . تلاش می کنی که کاری رو که بهت گفتن انجام بدی دوباره زنگ می زنن بهت و می گن : « رامین انگاری خبر نداری از چیزی ، نمی دونی ؟ » و خبری رو بهت می دن که...
-
چرا می گم ، به این دلیل ...
27 - بهمنماه - 1393 09:10
الان یه موضوعی پیش اومده که واقعاً خودمم می دونم حق اون خواننده مطالب چشمک هست که در مورد من این فکر رو بکنه ! مشکلی نداره ، شما خواننده و بازدید کننده گرامی حق این رو داری که هر چی دوست داری در مورد من فکر کنی و هر برداشتی از مطالبی که توی چشمک هست داشته باشی اما موضوعی که اینه فقط دارم درخواست می کنم یه مقدار واقع...
-
چی بگم ...
25 - بهمنماه - 1393 10:24
یعنی حال این روزام زیاد جالب نیست اصن ؛ متاسفانه کمی بیمارم و داره این بیماری اذیتم می کنه . از اون طرف دیگه ، گفتم به شما که بابا برای مدت 2 هفته از هفته پیش مرخصی گرفتن و نیستن محل کار . مشکل من متاسفانه به خاطر نبودن بابا نیست ، بلکه به خاطر وقت بسیار بسیار آزاد همکارم هستش که حتی فرصت بازی کردن با بازی های ویندوز...
-
ای خدا ...
19 - بهمنماه - 1393 10:36
متاسفانه یه عادتی که پیدا کردم اینه هر وقت اوضاع روحیم خرابه یا مشکلی برام پیش میاد که هیچ کجا نمی تونم صحبت کنم ، باید بیام و توی چشمک بنویسم والا آروم نمی شم . متاسفانه بابا برای مدت 2 هفته از دیروز مرخصی گرفتن و روز پنجشنبه هفته قبل که بیانش کرده بودن ، زمانی که داشتیم جمع و جور می کردیم باهم بریم خونه برداشتن به...
-
برف بازی بودیم ...
2 - بهمنماه - 1393 09:28
جاتون حسابی خالی ، دیروز رفته بودیم این اطراف شهرمون ، توی روستا های کنار و اینا . به دعوت یکی از دوستامون که با دوست دخترش ( ایمان و سارا ) می خواست بیاد و همراه خواهر زاده هاش و خواهرش و همینطور دانیال دوست دیگمون . راستش قرارمون ساعت 12:00 حرکت بود اما متاسفانه صبح حال مامان ایمان به خاطر فشارشون بد شده بود اما خب...