چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا
چـشـمـک

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

غرش آسمانم آرزوست ...

دیشب باز هم باران آمد ؛ غُرشی بزرگ بود در آسمان و برق خورشیدی که ثانیه ای تمام شهر را روشن کرده بود !

بگردم ؛ آنکه شده همنفسم ، احساس ترس داشت !

آرام بگیر جانِ من ؛ من که کنارت هستم ، ترست برای چیست ... آرام باش ... آرامش !

مرا پهلوی تو آرامش است بی توصیف ؛ چقدر زیباست آرامش نداشته ام را بدست آوردم ...

پاورقی : خوشحالم ...

امیدم هست ...

امید دارم که شود آنکه خواهم ؛ مهم اینست که نا امید نباشم !

نا امید شوم همه چیز نابود خواهد شد ...

پاورقی : امید چیز خیلی خوبیه ...

اندکی تامل

تا حالا شده از یک اتفاق غیرمنتظره بی نهایت خوشحال بشین؟

آنقدر خوشحال که نشه توصیفش کرد!!

تا حالا شده همان زمانی که خیلی احساس تنهایی کردین و از خدا خواستین کمکتون کنه یه اتفاقی بیوفته که کلا از تنهایی در بیاین؟؟؟


وضعیت من الان این طوریه ؛ اتفاقایی افتاده که فکرشم نمیکردم ؛ واسه همینه که خیلی خوشحالم.

دو تا شدیم ...

یادتونه گفته بودم قراره به امید خدا ، اگه خدا بخواد دو نفره بنویسیم این وبلاگ رو ؟! شدیم !

من خیلی خوشحالم الان ؛ مهم اینه ...

پاورقی : دعا کنین واسم ...

آن روی سکه ...

شده ام آنکه نباید باشم ؛ گفته هایم چیز دیگری جز رفتارم بود !

من از بی کسی انگونه شدم مگر ، که درد کشیده ام و رنجیده ام ؟!

خسته ام از اعتماد های نقش بر آب ، آدم های تو خالی ؛ حتی خودِ خودم ...

چه بسی من نیز اینگونه شدم ؛ فاحشه ای که بر لبانش دروغ نقش بسته ! از دروغ متنفر بودم ، اما دروغ بر من چیره شد ! چرا ؟!

باید آن روی سکه شوم ؛ آن روی خوش نقش و نگار که پاکی داشت و راستی ...

دیگر نمی خوام آن کسی باشم که گفته هایش چیزی و عملش چیز دیگرست ...

پاورقی : خیلی بدم میاد ؛ احساس می کنم شدم مث کسائی که ازشون متنفرم ...

پیوسته ...

یه کمی فکرم مشغول این اتفاقای پشت سر همه ؛ نمی دونم برنامه ریزی هاشون چطوریه ولی هر طوری هست داره منو آزار می ده !

چرا اینطوری می شه ؟!

پاورقی : ای خدا ... یه راه رو بهم نشون بده ...

گاهی اوقات ...

توی زندگی آدما خیلی کم پیدا می شن کسائی که واقعاً از ته دل به آدم اهمیت بدن و براشون ارزش داشته باشی ؛ یه همچین آدمی هم توی زندگی من هست ...

خیلی خوشحالم ، یه وقت هائی که نمی تونی بعضی حرف ها رو به خانوادت بزنی ، به کسی بزنی ( عشقی ندارم که بهش بگم ) که می دونی خودت براش ارزش داری و به خودت اهمیت می ده ! وقتی که حامی نداری ، عین کوه پشتت می ایسته !

پاورقی : از خدا می خوام همیشه لبخند روی لب های اونو همسرش ببینم ؛ هر دوشون برای من از یه دنیا با ارزش تر هستن ...

سادگی ...

یه ابله که خودشو خیلی عاقل تر و باهوش تر از بقیه می دونه ، فکر می کنه با مزه است و به قول خودش یه پرسش جدی رو با شوخی پاسخ می ده ! یه ابله ساده لوح تر ، به حرف اون ابله که خودشو عاقل تر می دونه به خاطر اینکه فکر می کنه اون عاقل تره و بزرگتره گوش می کنه و ...!

داستان به وجود میاد که اون ساده لوح بی شعوره ؛ نمی دونن که یه ابله اون بدبخت ساده لوح رو به این کار وادار کرده ...

پاورقی : خواهش می کنم افراد ساده رو دست نندازین ؛ اونا به شما که فکر می کنین عاقل تر هستین ، به خاطر همین عقیده احترام می ذارن ...!

چی شده ؟!

نمی دونم چی بود ولی خانوم دوستم با نگرانی زنگ زد و سراغ دوستم رو گرفت ؛ گفتم با من نیست ولی بعد فهمیدم به خانومش گفته با منه و در پایگاه انتظامیه !

خیلی نگران شدم ؛ آخه من و دوستم با یه مقدار مشکل روبرو هستیم ؛ مشکلی که حس می کنم از طرف دوست مشترکمون که سرمون کلاه گذاشت پیدا شده !

زنگ زدم باهاش بهم پاسخ داد و وقتی فهمید که به خانومش حقیقت رو گفتم که با من نیست عصبانی شد ! دیگه جواب نداد ...

خیلی نگرانم کرده و اعصابم کمی بهم ریخته است ؛ باید حتماً فردا باهاش تماس بگیرم و ببینم چی بوده جریان و بهم بگه ! خیلی ناراحتم ...

پاورقی : چرا آخه مجبورین دروغ بگین ؟! دلیل این پنهان کاریا چیه ؟! منم دیشب خونه دختر خالم بودم ، جائی که خیلیا خوششون نمیاد من اونجا باشم ولی حقیقت رو می گم و نمی ترسم ! چرا چون می دونم اشتباهی نکردم ... اه از دروغ بدم میاد ...

چهره ی خودم نیست ...

اونی نیستم که نشون می دم ؛ خودمو پشت یه ماسک پنهان کردم که بهش می گم مراقب !

مراقب احساسم ، دلم ، اشک هام و خیلی چیزائی که من رو نسبت به خیلیا شکننده تر می کنه !

چرا فکر می کنی وقتی کسی بهم نزدیک می شه فقط و فقط بهش می گم شما ؟! تا اینکه اینقدر شاکی می شه که می گه تو صدام کن ...

چرا فکر می کنی بیشتر از حد مجازی که واسه خودم شخص کردم صحبت نمی کنم ؟! اینقدر که بهم می گن تو قدر آرومی ... نمی دونن خیلی بیشتر از این ها حرف دارم واسه گفتن ...

چرا یه لبخند همیشه روی لبم نقش بسته و ازش کنده نمی شه مگر اینکه عصبانی باشم ؟! چون کسی فک نکنه من تنهام و با تنهائیم مشکلی دارم !

امروز بارون اومد ... صدای رعد و برق آسمون که در اومد یه برزه به تنم افتاد که احساس آرامش و نزدیکی به خدا کردم ! می دونی چرا ؟! همیشه روزای بارونی و با رعد برق دوست دارم ! بر خلاف بچگی که همیشه می ترسیدم ... احساس می کنم وقتی دلم خیلی خیلی پُر می شه و از خدا شاکی می شم خدا هم با غُرش آسمون می گه : « اینم به خاطر تو ؛ از بس گله کردی منم صدای غم و غصه و داد و بیدادت رو با یه غُرش تو آسمون پخش کردم که به گوش کسائی برسه که از دستشون ناراحتی ... همونائی که اذیتت کردن . اونائی که ناراحتت کردن که غم توی دلت باشه ! »

آره خدا هم بعضی وقت ها اینطوری بهم می فهمونه دوستم داره ؛ بیشتر اونائی که ادعای دوست داشتن کردن و می کنن ...

می دونین خدا خیلی مهربون تر از همه شماهاست ؛ واسه خدا دیگه نقاب به چهره ام نزدم ...

البته نقابی نداشتم ؛ چهره ، چهره خودم بود ! تا وقتی که دیدم همه آدما با کسی که واقعاً باهاشون راستگوئه مشکل دارن و ازش بدشون میاد ...

از منم بدشون می اومد چون باهاشون راستگو بودم ... مشکل اینجاست ؛ آدما با دروغ بیشتر رابطه ی خوبی دارن تا راستگوئی ...

پاروقی : خیلی دوست دارم خودم باشم ؛ بدون ترس از شما ... نمی ذارین ...

به خود آی ...

مسیر اشتباهی برای گذر ؛ به کجا می روی ؟! به هر ریسمانی چنگ می زنی تا در باتلاقی که برای خود ساختی غرق نشوی ! اشتباه ... پشت اشتباه ...

کمی بایست ؛ اندیشه کن ... آن کسی را به خاطر آور که بودی ... همان فرشته ی دوست داشتنی قصه های مادر بزرگ ! همانی که بود و به خاطرش جان می داد معشوقت ...

به کجا می روی آنچنان شتابان که کسی به گرد پایت نمی رسد ؟ به تباهی ؟!

اندیشه کن ؛ اشتباه گام بر ندار ... راه را درست تر ببین ؛ همسفرت را با شناخت بیشتری انتخاب کن ؛ از خودخواهی دست بردار ! با دیگران باش ، نه فکر کن بهتر از دیگرانی ...

این جمله را به خاطر بسپار : « صرفاً به خاطر بی کسی ، هر کسی را نپذیرید ! »

تو را به همان خدائی که می پرستی ، به خود آی ...

پاروقی : کاش می دانستند آن هائی که مسیر را اشتباه گام بر می دارند ... کاش کمی اندیشه می کردند و می فهمیدند که خودخواهی بدترین دشمن آن هاست ...

یه حقیقت تلخ ...

این نوشته رو یکی از دوستام برای من پیام فرستاده بود ؛ دیدم اینجا بنویسمش خیلی خوبه ! در ادامه منم واستون می نویسم ؛ دوستم اینطور نوشته که :

« یه وقتهایی پیش خودت فکر میکنی برنامه میریزی با افکارت بازی میکنی عاشق میشی و حتی زندگی میکنی . توی افکارت همه کنارت هستن تنهات نمیذارن و دوست دارن . اون قدر برای آدمها ارزش داری و دوست دارن که تغییر چهره و یا حتی کوچکترین لرزش توی صدات به درونت پی میبرن . میان کنارت میشینن و میگن هی غمت نباشه تو تنها نیستی ما کنارتیم ! حتی گاهی فراتر از اون میبینی یه دست گرم روی شونه هات و آروم تو رو توی بغلش نگه میداره وقتی دقت میکنی میبینی خداست !!! با همه اون بزرگیش اومده کنارت روی زمین خاکی و بغلت کرده میگه تو منو داری غم نداشته باشه و با یه اشاره همه اون سیاهی هارو از توی قلب و روحت میکشه بیرون و تو سبک میشی اون قدر سبک که بی اختیار میخندی یه خنده از ته دل و روح . اون قدر سبک که میتونی پرواز کنی ! ولی برای چند لحظه از این همه افکار پوچ میای بیرون و میبینی تنهایی . میبینی از اون همه آدم تنها لبخندهای یخیشون مال تو و گرمای اون لبخندها نصیب یکی دیگه میشه . اون موقع است که سرت و میندازی پایین زانوهات بغل میکنی و میگی اشکالی نداره من هنوز هستم شاید اون بیرون یه لبخند گرم هست که مال من یه دست مهربون که دستمو محکم بگیره و یه نگاه آروم که داره همه جارو دنبالم میگرده .

نمیدونم چرا اینارو نوشتم . شاید باید مینوشتم . نوشتن خوبه . توی نوشتن مجبور نیستی به چشمای کسی زل بزنی حتی خیلی از جمله هارو فراموش میکنی . از کسی دلخور نیستم شاید هم هستم . آره خیلی دلخورم از خودم دلخورم . از قلبم از روحم .

ببخشید . ولی صفحه تو جای امنی بود که شاید میتوستم توش بنویسم .

جواب این نوشته رو نده . بذار از ذهنم پاک شه همه اون چیزهای آزار دهنده . »

می دونین ؛ دنیائی که ما واسه خودمون می سازیم توی ذهنمون یه دنیای بدون غمه ! هر روز داریم غم ها رو مرور می کنیم و از خستگی به رویائی پناه می بریم که غمی توش نباشه !

دیشب یا پریشب بود که داشتم یه وبلاگی رو می خوندم ؛ وبلاگ کسی که می شناختمش ! از این نوشته بود که تنهاست و کسی دوستش نداره و ...! خیلی با خودم فکر کردم چرا ؟! و به یه نتیجه رسیدم ! اینکه آدمی که خودخواه باشه و فقط در همه چیز به خودش فکر کنه نتیجه اش این می شه ! بحث بسیار زیاده و دوست ندارم در موردش صحبت کنم ...

پاورقی : به خدا خودمم نمی دونم که چی داره می شه ...

من ...

ذهن آشفته تنها فقط یه چیز رو درخواست داره ؛ آرامش ...

آرامش داشتن خیلی مهمه وقتی ذهنت اینقدر از افکار و اندیشه های گوناگون پُر شده و خالی نمی شه !

پاورقی : کسی توی بازار سیاه آرامش می فروشه ؟!