چطورین عزیزای من ؟! خوبین ؟ خسته نباشین ؟! من و نیوشا هم شکر خدا خوبیم و واقعاً ولی درگیریم ! باور کنین ، ایندر فشار و خستگی و ... روی هم شده که داریم از پا در میایم چون داریم برنامه ریزی می کنیم برای عروسیمون ! آره ، ان شاء الله 17 تیر ماه 95 ( همین پنجشنه که توی راهه ) عروسیمونه و داریم می ریم خونه خودمون ! ان شاء الله وقت بشه حتماً عکس می گیریم از خونمون و جشنمون براتون توی اینستاگرام می ذاریم ! فقط ببخشید که خیلی وقته نیستیم اما قول می دم اگر اینترنت خونه وصل بشه هر روز و هر روز واستون پست بذاریم با نیوشا ...
پاورقی : واسمون دعا کنین ان شاء االه خوشبخت باشیم ...
سلام سلام ، صد تا سلام ! هزار و سیصد تا سلام ... ببخشید یاد بچگیام افتادم ؛ یاد باد آن روزگاران یاد باد ... حالتون چطوره ؟! حالتون خوب و خوش سلامته ؟! امیدوارم در تک تک لحظه های زندگیتون شاد و سلامت و موفق باشین ! من و نیوشا هم شکر خدا خوبیم و داریم لحظه شماری می کنیم برای اینکه بتونیم زودتر بریم سر خونه و زندگی خودمون ان شاء الله به امید خدا ! با اجازتون باید خدمتتون عرض کنم ، توی این روز ها مشکل خیلی زیادی داریم متاسفانه توی محل کارم که واقعاً داره روی اعصابم می ره ! این جا دیگه جای کار کردن و موندن نیست ! به امید خدا ، منتظرم ان شاء الله اونجائی که صحبت کردم زودتر همه چیز روبراه بشه و بلند بشم و برم اون جا به امید خدا ان شاء الله ! اما کاش زودتر اتفاق بیوفته ، آخه این جا دیگه این اوضاع رو نمی شه تحمل کرد ! صادقانه کار کردن واسه این ها که یه مشت آدمی هستن که زیاد واسشون حلال و حروم اهمیت نداره ، واسه من مهمه همین حلال و حروم ! از خدا می خوام زودتر همه چیز درست بشه ! حتی اگر اونجا از اینجا سخت تر باشه ، دوست دارم اونجا باشم تا کنار یه مشت آدمی که زبون نفهمن و درک درستی از صادقانه کار کردن ندارن ! پارسا داداشم داره صحبت می کنه و کار ها رو بر اساس همون رشته تخصصی خودم که فناوری اطلاعات و ارتباطات هستش و البته خودمم دارم حسابداری کار می کنم تا بتونم حسابداریش رو دست خودم بگیرم ! امیدوارم همه چیز درست بشه به امید خدا ان شاء الله ...
همین الان یکی از مدیرعاملین شرکت ها که مثلاً آدم تحصیل کرده ای هم هستش ، اومده بود اینجا داد و بیداد ! البته این موضوع به من اصلاً مربوط نیست ، چون کاری ندارم و جزء مسائل کاری من نیستش که بخوام دخالتی بکنم و نمی کنم به هیچ عنوان ! امیدوارم مشکلشون حل بشه ، البته من واقعاً دیگه دوست ندارم اینجا بمونم به دلایل شخصی خودم ! من نمی تونم با این انسان های نامرد کار کنم و کسی که حرفش رو که جلوی من زده ( 5 دقیقه بعد ) جلوی خودم داره می زنه زیرش ! در کل من که اهل موندن نیستم ، ان شاء الله بشه کار درستی پیدا کرد و از اینجا رفت ! امیدوارم قضیه این شرکت دکر ، رفیق داداشم پارسا اوکی بشه تا من برم هر چه زودتر ...
پاورقی : دعا کنین واسم ؛ ان شاء الله به امید خدا همه چیز حل بشه زودتر ...
یه سلام خیلی خوشگل و ناز و ... خدمت شما عزیزای دلی که به چشمک سر می زنین و ما رو مفتخر می کنین به این که خواننده وب ما هستین . خوشحالم که حضور دارین در کنار ما و به ما سر می زنین . دوستان محبت کنین اگر افتخار بیشتری بدید و برامون دیدگاه هاتون رو ارسال کنین و همینطور آدرس وبتون رو برامون بذارین تا ما هم بتونیم به بلاگ هاتون سر بزنیم و همینطور با هم دیگه تبادل پیوند داشته باشیم عالی می شه . همین الان با اجازتون با این که سر کارم ولی چشمام انگاری دارن آلبالو گیلاس می چینن و همش می ره روی همدیگه ! نمی دونم چیکار کنم ؛ از صبح که برای نماز پاشدم و نمازو خوندم ، دیگه نخوابیدم و نشستم و اینترنت رو گشت می زدم و چرخشی داشتم در دنیای مجازی و همینطور دعا می کردم کمی مشکلاتمون مرتفع تر بشه و بتونیم عروسیمون رو بگیریم و بریم سر خونه زندگی خودمون و من صبح ها رو با نگاه کردن به صورت زیبای نیوشای خودم بیدار بشم و پر از انرژی و قدرتی که خستگی ناپذیره بیام سر کار و لحظه شماری کنم برم خونه بازم برای بودن در کنار همدیگه ! و این مهمترین آرزوی منه که ان شاء الله به زودی بهش دسترسی پیدا خواهم کرد ...
راستش رو بخواین امروز کمی ناراحتم ؛ بذارین اول ناراحتیامو بگم بعد می ریم سراغ اون چیز هائی که اتفاق افتاد و من رو خوشحال کرده ! امروز وقتی داشتم با گوشیم چک می کردم اینستاگرام و ... رو متوجه یه ضربه کوچیک در بدنه گوشیم بالا سمت راستش شدم که واقعاً ناراحتم کرد ! من خیلی ناراحت می شم وقتی به وسایلی که دوستشون دارم آسیب می رسه ! اصن یادم نمیاد که خودم کاری کرده باشم که ضربه خورده باشه ولی خب ممکنه وتی گوشیم دست مبینا یا کسی بوده باشه ضربه خورده باشه و این واقعاً ناراحتم کرد ! در ضمن نگفتم بهتون مجبور شدم برای خودم گوشی بگیرم ! اگر یادتون باشه من یه تبلت داشتم که همه ی کارامو با اون انجام می دادم ولی متاسفانه تبلت یه مدتی شارژ نمی شد درست و حسابی ؛ هر کاری کردم انگار نه انگار شارژ نمی شه ! برای همین تصمیم گرفتم تبلت رو درست کنم و بفروشمش و به جاش یه گوشی خیلی خوب برای خودم بگیرم ! حالا بماند که گوشی که گرفتم هیچی ولی تبلت فروش نرفت و دست خودم مونده ! هیچی دیگه نزدیک به 730000ت یه مقداری ضرر کردم ! اون گوشی Huawei رو هم می خواستم بفروشمش که دیدم گوشی بابام مشکل داره و اون گوشی رو دادم به بابام تا ازش استفاده کنن و بابامم گوشیشون رو دادن باز به مامان و کلاً یه تغییرات اساسی توی تغییر گوشی ها رخ داد ! من الان یه گوشی Samsung Galaxy J5 دارم که واقعاً هم دوستش دارم چون انتخاب نیوشاست ...
همین چند شب پیش توی حرفام و شوخی هام پروندم که ساعت می خوام ( بدون هیچ دلیلی ) و نیوشای عزیزم در عین ناباوری برام یه ساعت Dream خرید که خیلی دوستش دارم و نمی دونین چقدر من خوشحال و شگفت زده شدم از کار اون شبش ! بعدش فهمیدم نیوشا یک ماه قبلش رفته و ساعت برام انتخاب کرده و پولش رو جمع کرده تا واسه من هدیه بگیره ! عاشقتم من نیوشای عزیزم ...
دیروز همش نگران این بودیم که می خوان و بیان و همکارم رو با حکم جلب ببرنش ام اتفاق نیوفتاد ! حالا نمی دونم امروز دوباره بیان برای بردنش یا نه ! یادتونه که گفتم بهتون یه مهلت 10 روزه بهش دادن ، با بابامم صحبت کردم بهشون گفتم شما دخالت نکنین و به شما مربوط نیست ولی خودش کاری نمی کنه برا خودش ! مشکل خودشه و تا جائی که تونستین کمک کردین بهش ولی دیدین که معرفت نداره برای همین گفتم بیخیالش بشن و بابامم گفتن : « به من چه اصلاً ؛ دخالتی نمی کنم ازین به بعد ، اشتباه کردم از اول دخالت کردم » . فعلاً که منتظریم ببینیم زمان بدبختی من کی می شه که اینو ببرنش زندان و من همه کارا بیوفته گردنم ...
خب دیگه ، مث این که بسیار زیاد وراجی کردم ، مراقب خودتون خیلی باشین ! دعاتون می کنم ، سر نماز شک نکنین . خداوند همیشه پشت و پناهتون باشه ان شاء الله ! بازم دارم می گم من آدم مذهبی نیستم ، فقط دوست دارم خودمو به خدا نزدیک تر کنم ...
پاورقی : همیشه از شما ممنونم که بهمون سر می زنین ...
خب اومدم بگم و تعریف کنم ؛ اومدم بگم چیا گذشت و این حرفا دیگه مث همیشه و امروز می خوام طولانی بنویسم و خودمو سبک کنم ! آخه خیلی وقته که دیگه طولانی چیزی ننوشتم ! احساس کردم امروز باید بیام و کامل بشینم و چند ماه گذشته رو توی چشمک بنویسم ! البته ، ان شاء الله با نیوشا عروسی گرفتیم و رفتیم خونه خودمون ، تلاش می کنم هر چند روزی یا دیگه خیلی دیر که بشه ، هر هفته ای یک بار آپدیت کنیم روزگاری که به ما می گذره رو ! من چشمک رو برای همین ساختم ، که ناشناس ، تمامی اتفاق ها و روخداد هائی رو که برام اتفاق می افته رو بنویسم و تعریف کنم ! نیوشا هم که وقتی اومدم به زندگی من باعث شد چشمک رنگ روی دیگه ای به خودش بگیره و جون تازه ای داشته باشه برای نوشتن ! و این مهمه برای من ...
خب باید بهتون بگم 3 سال و 19 روز و 18 ساعت و 57 دقیقه و 50 ثانیه از عقد من و نیوشا می گذره و مجبورم منتظر بمونم برای تاریخ 17 تیر ماه 1395 که تاریخ عروسیمون هست و بریم ان شاء الله خونه خودمون و زندگیمون رو آغاز کنیم در پناه خداوند که همیشه مراقب و پشتیبان ما بوده از روز اول تا همین لحظه ! و حتی بعد ها ... . درسته به من خیلی داره سخت می گذره ؛ همینطور به نیوشا آخه قرار بود تاریخ عروسیمون و تاریخ عقمون یکی باشه ( یعنی تاریخ 3 فروردین 95 تاریخ عروسیمون باشه ) اما خب به دلایلی نتونستیم این تاریخ بگیریم و اجباراً انداختیمش برای 17 تیر ماه دقیقاً ( بر اساس تقویمی که دستمون بود ) روز دوم عید سعید و مبارک فطر ! ما ان شاء الله زندگی مشترکمون رو زیر یک سقف بعد از عید مبارک فطر شروع می کنیم ! امیدوارم سختگیری ها و اون اتفاق هائی که برای من رخ داده برای شما اصلاً رخ نده ! چون می دونین ، احساس می کنم ستمه اگه دو نفر که همسر قانونی و شرعی همدیگه هستن ، بخوان دوران عقد از همدیگه جدا زندگی کنن و اذیت بشن ! اما شکر خدا داره تموم می شه و من و نیوشا خیالمون راحت راحت ...
خب از همکارم واستون بگم که چند روز پیش حکم بازداشتت رو داشتن و اومده بودن به خاطر سفته ای که امضاء کرده بود از طرف تعاونی مسکن ببرنش ؛ اما خب با پادرمیونی پدر من و رحم خود اون طرفی که حکم رو داشت ، باعث شد بهش 10 روز وقت بدن تا وضعیت تعاونی مسکن و خودش رو وسفته هائی رو که امضاء کرده بود مشخص کنه ! فعلاً که 8 روز از اون سفته گذشته ( یعنی حکم برای 15 ام ماه بوده و امروز 23 فروردین ماهه ) ! شاید باورتون نشه ولی همین الان یه بنده خدای دیگه که هم ضبط اموالش رو داشته الان اومده اینجا که هنوز پول از تعاونی می خواد ! در کل بهتون بگم که بدبخت رو انداختن توی دردسر و بیچارگی و ...! اگه نتونه کاری بکنه به احتمال خیلی زیاد می افته توی زندان ! منم که طبق معمول بیچاره می شم چون همه کارای اون می افته روی دوش من و بدبختی و بیچارگیش می مونه برای من ! حالا شما بگین این وسط من چه گناهی کردم که باید به خاطر غلطائی که اون کرده ( تقصیر اونم نیست ؛ مقصر اصلی تعاونی مسکنیه که همکارمم منشی هیئت مدیره است ) ! خب دیگه ... ان شاء الله مشکلش حل بشه ؛ حقیقتاً پولی نداره و نمی تونه کاری بکنه مجبوره ...
یه مدته همه دارن برای نرم افزار های شرکت هائی که من دارم باهاشون کار می کنم ، چوب لای چرخ من می کنن و نرم افزار ها رو با تبلیغات بی خودی و الکی تغییر می دن ! نمی دونم چی ولی واقعاً واسه من هیچ فرقی نداره ! من برای نرم افزار های شرکت های اینجا پولی به عنوان پشتیبانی نمی گیرم ازشون که دلم خوش باشه ولی واقعاً دارم بیگاری می کنم براشون ! خدا رو شکر کارشون راه می افته ، خوبه ولی چقدر من خودم رو به خاطر این ها یا شرکت تهران اذیت کنم ؟! وقتی هیچ چیزی به من نمی رسه و بدبختی هم اینه که وقتی مشکلی پیش میاد همگیشون می گن : « رامین پشتیبان سیستمه و ... » همه کاسه کوزه ها سر من می شکنه ! همین ؛ در کل موندم باید چیکار کنم ...؟! الان از اداره زنگ زدن که بابا که مرخصی هستن ، اگه می تونم بیام و جای دبیر امضاء بزنم ؛ منم والا گفتم ساعت 2 تعطیل می شم ولی گفتن زودتر بیا که خیلی مهمه و باید کارشو انجام داد ...
یه مدت طولانی شده خیلی کمر دردم ؛ دکتر که رفته بودم پارسال بهم گفت احتمال خیلی زیاد دیسک کمر گرفتی ! وزنم کمی اومده بالا باید وزنم رو بیارم پائین تا خدائی نکرده باعث دردسرم نشه ! نیوشا خیلی داره به خاطر کمر درد من اذیت می شه و اینجا متاسفانه دکتر خوبی نداره واسه همین از من قول گرفته که بعد عروسیمون بریم مشهد یا تهران برای نشون دادن کمرم به دکتر و اینکه ان شاء الله بتونم دوباره سلامتیمو به دست بیارم !
مدتی شده دوباره به خدام نزدیک شدم ؛ دوباره دارم نماز می خونم و احساس می کنم چیزی و که خیلی وقت شده بود توی زندگیم گم کرده بودم پیدا کردمش ! با بودن نیوشا توی زندگیم همه چیزم کامل بود و با خوندن دوباره نمازم انگاری کامل تر شدم ! من اصلاً آدم مذهبی نیستم ؛ به هیچ عنوان و نماز خوندم فقط و فقط به خاطر اینه که دوست دارم خدای خودمو عبادت کنم ! الان دارم احساس آرامشی رو تجربه می کنم که قبل از اون واقعاً انگاری گمش کرده بودم و شکر خدا دوباره پیداش کردم ...
پاورقی : آخیش ؛ خیلی نوشتما ... خسته شدم کمی هم کمرم درد گرفته ! برم کمی استراحت بدم به کمرم و کمی خم و راست بشم تا اینکه درد کمرم بهتر بشه ... از شما هم ممنونم که اگر به چشمک سر می زنین و مطالبی رو که من و نیوشا می نویسیم می خونین ...
سلام ؛ امیدوارم همیشه خوب و سلامت و خوشحال و هزاران هزار آرزوی خوب دیگه رو توی سال جدید داشته باشین و هیچوقت توی دلتون و چهره ی زیباتون غم نباشه و هیچوقت نخواین که همین غم روی صورت کسی دیگه نقش ببنده ! همیشه آرزوی های خوب کنین برای حتی دشمنانتون ، چون یک روزی می رسه که ممکنه شما هم دشمن کسی باشین و امیدوارم باشین اونم براتون آرزو های خوب داشته باشه . نخندین به حرفم ؛ بحث همون قانون هر کاری بکنی به خودت بر می گرده است ! واسه من این اتفاقات بسیار افتاده و به همین خاطره دوست ندارم ، اصلاً دوست ندارم زبونم لال برای شما هم خدائی نکرده بیوفته . سالم و سلامت و شاداب و خوشحال و مهربون و دوست داشتنی و عزیز و جیگر و ... ( وای چقده نوشتم ) باشین !
باید عذر خواهی کنم به دلیل اینکه من و نیوشا کمی درگیریم و نمی تونستیم توی چشمک بنویسیم ؛ از اون طرف هم ، نیوشا داره درس می خوره برای استخدامی بیمارستانی که اینجا تازه داره افتتاح می شه و حسابی سرشو دوباره با درس شلوغ کرده ( بگذریم که درس دانشگاهش تموم شده ها و فارغ التحصیل شده ) . دعا کنین واسش که بتونه بره سر کار ، چون دوست داره ! منم اصلاً مخالفتی با درس خوندن و کار کردنش ندارم ، چون حق قانونیشه . این که می گن مرد تصمیم می گیره زن چیکا کنه و ... به نظر من کاملاً بی رحمیه که بخوایم زن رو توی خونه حبس کنیم ، چون نره سر کار ، توی جامعه نباشه و ...! این یعنی تمام و آخر نامردی ، نه مرد بودن ...
خب با ازجاتون مزاحمتون نمی شم ؛ راستی دیشب داشتیم با نیوشا وقتی می رفتیم سمت خونشون ، بهش گفتم خیلی وقته توی چشمک ننوشتیم ! بیچاره گفت : « خب من که سیستم ندارم ، با گوشی هم نمی تونم بنویسم » دیگه دیدم کاملاً درست می گه واسه همین تصمیم گرفتیم بعد عروسیمون ان شاء الله بنویسیم اونم توی خونه خودمون به امید خدا ...
پاورقی : عزیزین همگیتون ؛ حالا چه سر می زنید و چه نه ...
سلام ؛ حالتون چطوره ؟ احوالتون چطوره ؟ ما هم شکر خدا خوبیم ! خیلی وقت بود که نیومده بودم اینجا ، آخه می دونین که دیگه کمی درگیریم و اینا ولی خب خبرای خیلی خوبی دارم که بهتون می گم تا شما هم خوشحال بشین ! ما رفتیم دنبال کارای عروسیمونو کاراشو کردیم ! تالار که مهم بوده رو رزرو کردیم و تاریخ شده 17 تیر ماه 1395 ان شاء الله مشکلی پیش نیاد ! شما ها هم واسمون دعا کنین ! راستی « سال نو مبارک » ! ببخشید بخدا فراموش کرده بودم ! آخه نه که از 15 اومدم مرخصی و نرفتم سر کار و هزار تا مشکل و اینا داشتم واسه همین راستش رو بخواین من کمی درگیر شده ذهنم فراموش کردم ! ببخشید به خدا . امیدوارم توی سال جدید همیشه شادی و لبخند و محبت ببینین و عشق واقعی رو مثل ما تجربه اش کنین !
پاروقی : دوستون داریم ... واسمون دعا کنین ...
بعضی وقت ها اینقدر خسته می شم که نگو ؛ درمونده از هر چی پیش میاد و می خواد پیش بیاد و هزار تا چیز دیگه که وقتی بهش فکر کنم واقعاً اذیتم می کنه و این می شه باعث همه سختی و خستگی ! اعصاب خورد و عصبی شدن و به قول معروف سگ بودن توی محل کار و خونه و ... . چرا دروغ بگم ، بعضی وقت ها سیر می شم از همه چیز و همه کس و هر چیزی که دورو بر من هست ! به بعضی چیزا که دوست دارم نمی تونم برسم و یا اینکه اولاً برای رسیدنش هنوز زوده یا اینکه خیلی دیر شده دیگه ! البته ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است اما خب بعضی چیزا رو نمی شه اینطوری محاسبه کرد . اما ... این جا یه امای خیلی بزرگ داره که تمام این ها یک طرف ولی وقتی که نیوشا میاد و پیشم هست یا باهام صحبت می کنه یا اینکه فقط کافیه یه چیزی ربطی به نیوشا داشته باشه تا من آروم آروم آروم بشم ! از یه آتشفشان منتظر انفجار و ترکیدن تبدیل می شم به یه دریای بدون هیچ وحشی گری و آرام آرام ! نیوشا مث یه داروی آرام بخش خیلی قویه که وقتی باهاشم همه چیز واسم آرومه ! خدا رو شکر می کنم همیشه برای اینکه هست ، برای این که پیشمه و مال منه ! از خدا هزاران هزار و هزار و هزار و ... شکر که هست ...
این مدت خیلی چیزا بهم گذشت ؛ فوت کردن ( یه جورائی کشته شدن در اثر تصادف ) مادر همکارم ( حسن ) ، شلوغ شدن سرم ، کارام که خیلی زیاد شدن و محدودیت هائی که جدیداً در بخشنامه های جدید اداره داره برای من ارسال می شه و ... اوووف اینقدر هست که بگم و سرتون رو به درد بیارم که ... بهتره نگم راستش رو بخواین ! اما در کل بگم که ادارت و دولت بسیار داره سخت می گیره نسبت به کسائی که حقوشن این نیست که سخت بهشون گرفته بشه ! جای کمی راه اومدن باهاشون و فقط یه بار فرصت دادن این اشتباهه که بخوای بدون هیچ حرفی کارشون رو ازشون بگیری ! البته موارد دیگه ای هم هست که نباید نادیده گرفته بشه ، خیلیا سوء استفاده می کنن اما ... همه دارن باهم می سوزن ؛ تر و خشک باهم ... ان شاء الله درست بشه ...
پاورقی : قول می دم دفعه بعد که اومدم یه متن از اون بالا بلند ها بنویسم ...
سلام عزیزای دل ؛ دوستای عزیز و دوست داشتنی خودم چطورن ؟ خوبین ؟ خوشین ؟ سلامتین ؟ ما هم شکر خدای مهربون خوب و خوشیم و خیلی خیلی امیدوار تر و خوشحال تر از قبل ! چرا ؟ چون داریم نزدیک می شیم به این که عروسیمون رو بگیریم . با اجازتون وسایلمون رو داریم تکمیل می کنیم و می مونه ان شاء الله تعیین تالار و تاریخ عروسی . راستش رو بخواین ، خیلی دوست داشتیم که بشه عروسیمون رو دقیقاً تاریخ 3 فروردین 95 بگیریم اما هر طوری که حساب می کنیم متاسفانه نمی شه . قرار گذاشتیم اگر ان شاء الله مشکلی پیش نیاد عروسیمون رو برای عید فطر سال دیگه بگیریم . فکر می کنم درست شد نه ؟ نظرتون چیه ؟ دعامون کنین به امید خدا مشکلی پیش نیاد و بشه همه چیز حل بشه و من و نیوشا هم به مراد دلمون برسیم ...
امروز تولد رحمان پسرخاله ام هستش ؛ 21 آبان ماه . دیشب رفته بودم خونه ی پسر دائیم برای درست کردن سیستمشون و همینطور یه دور همی ساده . نیوشا به من ساعت 00:00 SMS داده بود که تولد رحمان رو فراموش نکنی . منم یه کمی دیرتر خوندم ، سریع وقتی دیدم برای رحمان یه متن SMS خوشگل همراه کلی آرزوی های قشنگ واسه خودش و خواهرم عاطفه و خودمون کردم براش و از خدا خواستم که ان شاء الله اونا رو به هممون بده ! رحمان قبل از ازدواج من و خواهرش نیوشا برام مث برادر بزرگ تر بود و حالا که من دامادشون هستن ، درسته کمتر می بینمش اما همیشه توصیه ها و راهنمائی هاش رو بهشون عمل می کنم . رحمان جون ، بازم تولدت مبارک عزیزم ...
اول هفته ای که امروز روز آخر هفته اش هست ، با نیوشا رفتیم و یخچال خریدیم . نمی دونین ، دل توی دلمون نبود که داریم وسایلمون رو با پول خودمون ، برای خودمون می خریم . جای خواهرم عاطی واقعاً خالی بود . دقیقاً حس و حال اون شبی رو داشتم که با نیوشا و آبجی عاطی و رحمان پسر خاله ام ( همسر عاطی ) و خاله ام ( مامان رحمان و نیوشا ) رفتیم و فرش خریدیم برای خودمون . نیوشا 2 تخته فرش 6 متری و من 2 تخته فرش 12 متری یه طرح و یه شکل خریدیم . خدا رو شکر که خواهر مهربونم همیشه باهامون هست و بهترین مشاور و بهترین راهنمای من و نیوشاست . ما اگر این زندگی رو داریم اول به لطف خدا و بعدش هم به لطف خواهرم عاطفه است .
پاورقی : از شما می خوام برای خواهر عزیز تر از جونم دعا کنین تا به آرزو هاش برسه ...
امروز گفتم بیام و پشت سیستم بشین ، یه آهنگ خوشگل انتخاب کنم ( یاسین ترکی - دنیا مال منه ) و بشینم فکر کنم چی واستون بنویسم ؛ دیدم هیچ چیزی بهتر از این نیست که از اتفاق های خوب این مدت گذشته از پست قبلی واستون بنویسم . خاطرات خوب ، فکرای خوب ، ذهنیت آروم و زیبا نسبت به هر چیزی می تونه روز ها ، هفته ها و سال های ما رو بسازه ! البته به این بستگی داره شما چطور به فردا یا روز بعدتون نگاه کنین ! باید امتحان کرد دیگه ، ببینیم می شه یا نه والا . من که تا حالا امتحان نکردم ، البته نه یه بار در مورد یه چیز خوب امتحان کردم و نتیجه گرفتم ...
از فردا می خوام به دنیا بگم مال منه ! همه چیزش ، همه ی خوبیاش و زشتیاش ، همه مهربونی ها و ستم هاش و ناراحتیاش و من فقط و فقط می خوام ازش خوبیا و مهربونیاشو ببینم ! چرا باید هر روز که از خواب پا می شم به این فکر کنم که یه روز کسل کننده دیگه در راهه و زود تر بهتره تموم بشه ؟! خب این روز ها که داره می گذره و ما می خوایم زود تر بگذره ، عمرمونه که داره به سرعت برق و باد می ره ! من یه لحظه با اجازتون برم یه لحظه آشپزخونه می خوام ذرت بذارم بخار پز شه ، می خوام ذرت مکزیکی درست کنم الان بر می گردم ... خب برگشتم ببخشید یه کمی طول کشید ؛ داشتم می گفتم من از فردا می خوام این کارو بکنم و به شما هم توصیه می کنم این کار رو بکنید ...
راستش رو بخواین ، من چند روز پیش که سر کار بودم ، نیوشا بعد کلی حرف زدن و ... بهم گفت : « می خوام یه خبر خوب بهت بدم ، می تونم بزنگم ؟! » ! وقتی اینو ازش شنیدم ، نمی دونم یه غوغائی توی دلم شد که قراره یه خبر خوب واسه بچه دار شدن آبجیم عاطفه بهم بده ! خیلی خوشحال شدم به خدا . وقتی به من زنگ زد ، اما خبرش این نبود ... خیلی تو دلم خوشحال بودم با همین اوضاع هم ولی ... دلم می خواست با آبجیم صحبت کنم . البته از یه طرفی هم می ترسیدم که خدائی نکرده باعث ناراحتیش بشم ؛ اما خب با مشورت با نیوشا بهش زنگ زدم و اینائی رو که اتفاق افتاد و چی به دلم افتاده بودش رو بهش گفتم . وقتی شنید خودشم سوپرایز شد و خوشحال . حالا درسته که بعدش ناراحت شد ولی من به این حرفم اطمینان داشتم که زدم . به دلم وقتی چیزی بیوفته تا حالا که اتفاق افتاده ، نمی دونم به خدا ولی همیشه از خدا واسه آبجیم خواستم که منو دائی کنه ( نگاه ، آخر خودخواهی رو ) ... مشکلی هم نداره ، دکترا هم گفتن هیچ مشکلی نیست اما همین که تو استرس باشه و ناراحت ... ان شاء الله مشکلش زودی حل بشه و شما هم دعا کنین واسش ...
این روزا هم به خانواده ی ما یه عضو جدید اضافه شده ، البته نه رسمی ولی خب بابا و مامان می شناسنش ؛ اسمش فاطیه و من خیلی برای من عزیزه شخصاً . ان شاء الله رابطه اش با داداشم زود تر رسمی بشه و ... خوشحالم برای خانواده عزیزم و امیدوارم همیشه با تموم سختی هائی که داریم شاد باشیم و صمیمی مثل همیشه ...
پاورقی : یادتون نره چی گفتم ! منم برم ناهار بخورم و ذرتا رو درست کنم ...
وای خدایا از کی شده من اینجا نیومدم بنویسم ؟! سلام عزیزانم ، خوبین ؟ خسته نباشین دوستای عزیز و با وفای خودم ! دم شماهائی که اومدین و اینجا سر زدین گرم که ما رو تنها نگذاشتین ! ببخشید اگر این مدت نبودیم به این خاطره که یک اولاً مثلاً یه مسافرت یه روزه رفتیم و کلی کار دارم من و نیوشا اینترنت نداره و داریم تصمیم گیری می کنیم برای عروسیمون و همکارم مث همیشه بهترین وقت تابستون رو برای خودش رفته بود 15 روزی مرخصی و ... اوووه اینقدر هست که بخوام بگم واقعاً جای خیلی زیادی می گیره و وقت اضافی می خواد . نگفتین حالتون خوبه ؟ دماغتون چاقه ؟ خودتون سالم و سر حالین ان شاء الله ؟! خدا رو هزاران مرتبه شکر و سپاس که خوبین . ما هم به خوبی شما شکر خدا خوبیم .
می خواستم بگم خدمتتون که ، این مدت واقعاً سرم شلوغ بود ، البته بهانه بافی رو باید گذاشت کنار و به اصل موضوع فکر کرد . من این مدت چندین بار داشتم به این فکر می کردم که باید بیام و توی چشمک بنویسم ولی متاسفانه نشد که نشد ! یه چند روزی هم هست که شروع کردم به بازنویسی یه مقاله ای که هم بتونم یاد بگیرمش و هم یه نسخه از نوشته شده ی خودم هم داشته باشم . در کل فضای خوبی شده ولی شلوغ کاری . از اون طرف دیگه هم برای اون کسائی که خصوصیا رو می خوندن و گفتم و توضیح دادم ، دارم برنامه ریزی می کنم برای اینکه بتونم کاری رو که انجام دادم به نحو احسنت و عالی ارائه بدم . ان شاء الله دعا کنین که خیر باشه ...
راستش رو بخواین ، داریم برنامه ریزی می کنیم و عمل می کنیم که ان شاء الله بتونیم برای فروردین ماه 95 عروسیمونو رو به راه کنیم ولی ومتاسفانه برخی مشکلات پیش آمده ( بی پولی دیگه ) باعث شده این پروسه به عقب بیوفته و ما همچنان در خم یک کوچه باشیم و با نیوشا باهم فعلاً سماق بمکیم . منم دارم عین خر کار می کنم ( از اون طرفم خرج ) که پس انداز کنیم اما خب بعضی مشکلات و ... باعث می شه این پوله خرج بشه و همه چیز بشه نقش بر آب . حالا رامین و نیوشا موندن و حوضشون . دعا کنین این مشکلات به زودی تموم بشه و ما هم شکر خدا ان شاء الله بریم سر خونه زندگی خودمون !
پاورقی : ان شاء الله سری بعدی که عمری باشه و بیام واستون طولانی می نویسم ...
یعنی نمی دونم چطوریا شده ولی اوضاع یا بهم ریخته یا داره درست می شه ! دیروز اومدن از اداره کل برای بازرسی مدارک و پرونده ها . توی همین بررسی ها بود خانوم ص گفت : « اینطور که بوش میاد و فرایند قراره انجام بشه ، قراره کاربرا بیان اداره » . حالا من نمی دونم ، می خوان از ما حمالی بکشن و ما رو ببرن اداره یه مدتی تا کارا رو براشون روبراه کنیم یا اینکه قراره کلاً مستقر اداره کل بشیم . اگه موضوع اول باشه که واقعاً اوضاع بهم ریخته می شه واسه من ، مخصوصاً که الان بیشتر وضعیت و اوضاع من توی انجمن بهم ریخته است و مسئولیتش با منه . اما اگر موضوع دوم باشه ، خیلی چیزا اتفاق می افته و اوضاع من روبراه می شه ان شاء الله . با اینکه مدرک تحصیلی فعلیم دیپلم رد می شه ( من دانشجوی فناوری اطلاعات بودم اما به خاطر خریت خودم تنها ترم آخر رو برای دریافت مدرک نرفتم و ... ) یه جورائی سخت و بازرسی بیشتر ولی امکانات و قدرت بیشتر ! ان شاء الله هر چیزی که خیر باشه اتفاق بی افته .
توی این مدت من اتاق کارمو تغییر دادم و اومدم یه جای دیگه ( یعنی اتاق خود انجمن ) با کلی دردسر و اینا . جام تغییر کرد ولی دیگه گرم و تنها نیستم ! زمستونا هم سرد والا ...
پاورقی : دعا کنین ان شاء الله بتونم برم یه اداره دولتی خودمو خلاص کنم از اینجا ...
یادش بخیر اون قدیما ، وقتی نزدیکای عید و روز های دور همی بود من دل تو دلم نبود قراره بریم خونه بابا حاجی و جًده . دیگه نبود چه کار هائی که نمی کردم . لباسای نو ، کفشا واکس زده ، لباسا اتو کشیده ، تر و تمیز آمادبرای فردای عید . صبح روز بعد ، دیگه قبل همه بیدار می شدم و می رفتم حموم ، خیلی خوشتیپ و خوشگل . لباسمو می پوشیدم و عطر می زدم به خود و منتظر بودم که بقیه هم آماده بشن و بریم خونه بزرگترمون . می رسیدم اونجا سریع می رفتم زنگ می زدم ، درب باز می شد و می رفتم بالا ، پشت درب و چهره ی خندون ، موهای سپید مثل برفای بابا حاجی میومد به استقبالمون . سریع می رفتم و لپاشونو می بوسیدم و دستشونو می بوسیدم . بعدش سریع دنبال جده توی آشپزخونه می گشتم تا اولین نفری باشم که عیدو بهشون تبریک می گم . چه شور و حالی بود ، اصلاً نمی شه تصور کرد چقدر شاد بودیم همگی . اومدن تک تک عمو ها و زن عمو و دختر عمو و پسر عمو ها ... غوغائی می شد خونه ... کوچیک بود ولی توش کلی صفا بود که همه رو دور هم نگه می داشت . چهره ی گشوده و زیبا و خندون بابا حاجی و جده ... خدایا انگاری دنیا رو بهم می دادن وقتی باهام شوخی می کردن و می خندیدن . از گوشه جیبشون واسه همیگون عیدی میاوردن بیرون ، به همه می رسید ...
سال ها گذشته ، عیدا دیگه شور لباس نو پوشیدن نیست ؛ دیگه اون تالاپ و تولوپ دل نمونده واسه رفتن خونه بابا حاجی ؛ آخه دیگه اون خونه با همه ی کوچیکیش و صفا و محبت ... با خاک شده یکسان و خاطرات بچگی من رو با خودش خاک کرده ! جاش یه ساختمون چندین طبقه ساختن و شادیای همه رو باهاش خاک کردن ... بابا حاجی و جده دیگه نیستن که بهمون بخندن ، دیگه اون صفای خونه بابا حاجی نیست تا هممون رو ، همگیمونو دور هم جمع کنه ! بابا حاجی و جده رفتن زیر یه مشت خاک و روحشونم توی آسموناست ... دیگه اون قدیما نیست ، همه چیز عوض شده ... همه چیز تغییر کرده ... انگاری یه طوفان اومده و همه چیز رو با خودش برده ... بچگیم زود گذشت ، قبل اینکه بفهمیم یه روزی ممکنه نباشن روز ها و شبامون رو گذروندیم . حالا که نیستن حسرتشو می خوریم که چرا وقتی بودن بیشتر اونجا نبودیم ...
پاورقی : عیدتون مبارک ...
خب داشتم با خودم فکر می کردم راجع به چی بنویسم اما خب هر چیزی رو فکر کردم به ذهنم نرسید چیکار کنم ، برای همین تصمیم گرفتم کمی از گذشته رو تا الان مرور کنم و بنویسم . می دونم خیلی وقته کسی به اینجا سر نمی زنه و هر کسی برای خودش چشمکی داره یا می تونه داشته باشه ! منم اینجوریم دیگه ، برای نوشتن خاطراتم شاید خوب ، شاید بد یا هر چی خرج می کنم و مینویسم . امیدوارم توی لحظه لحظه های زندگیتون همیشه سلامت و شاد وخوشبخت باشین . چند ماه پیش همشهری داشتم که همینطوری پیداشون شد و یه دفعه توی بلاگم دیدگاه گذاشت اما ایشون هم رفتن و معلوم نیست کجان ولی هر کجا که هستن امیدوارم همیشه سلامت و سر بلند و خوشبخت باشن ان شاء الله ...
رفتم و یه سیستم جدید خریدم ؛ سیستمی که برام نزدیک به 2 میلیون تومن خرج برداشت ( فقط Case ) اما ازش راضی هستم . بیشتر می خوام باهاش کارای گرافیکی سنگین مث میکس و مونتاژ انجام بدم . روش برنامه ریزی کردم برای درآوردن هزینه خودش برای همین خرجش کردم . داریم از اینطرف هم برنامه ریزی می کنیم برای خریدن وسایل با نیوشا . آخه تصمیم داریم ان شاء الله برای 3 فروردین 95 یه جشن عروسی بگیریم و بریم سر خونه زندگی خودمون . فقط مشکل داریم که هنوز چیزی دست و بالمون رو نگرفته ، یعنی حقیقتش پس انداز درست وحسابی نکردیم . الان می دونم دارین می گین خب سیستم چرا خریدی با این وضع اما بالا رو خونده باشین منم گفتم دارم کارای گرافیکی مناسب با تخصصم انجام می دم تا بتونم از خو.دش هزینه خودش رو در بیارم دیگه . سیستم خوبیه ، سعی کردم بهترین قطعات رو ببندم روی سیستمم ، کارت گرافیک ، CPU ، Main Board ؛ حتی خود Case رو هم سرور بستم تا از لحاظ سرمایشی و بزرگی و جا دار بودن کارائی خودشو داشته باشه . در کل سیستم خیلی خوبیه . منتظرم تا پروژه های بعدی میکس و مونتاژ رو انجام بدم . برای اولین پروژه ام عکس فیلمک عروسی واسم آورده بودن که تمومش کردم ولی باید تجربه ام توی کارای دیگه بهتر باشه و بتونم از VFX استفاده کنم . یه مجموعه آموزش After Effect هم خریدم که دارم کار می کنم تا بتونم با این نرم افزار کار های عالی رو انجام بدم . شاید رفتم توی تدوین موزیک ویدئو و ... پروژه قبول کردم و ویدئو های دیگه ای رو هم قبول کردم ، چه معلوم ؟ خدا رو چه دیدی ؟!
راستش رو بخواین این مدت غیر تدوین فیلم عروسی که گرفتم ، نشستم کلی فیلم و سریال دانلود کردم ؛ تمام مجموعه 10 فصل Supernatural که اومده بود رو دیدم و سریال جدیدی رو شروع کردم و منتظر فصل جدید سریال های Arrow ، The Flash ، Gotham ، Supernatural فصل 11 ، Person Of Interest و ... هستم و پیشنهاد می کنم شما هم اگر امکان دانلود رو دارید دانلود کنین یا اگر امکان دانلود رو ندارید تهیه کنید ( یا به خودم بگین تا واستون تهیه کنم و بفرستم ، پست می کنم ) . من متاسفانه مجبور شدم نزدیک به 100 گیگ فیلم های آرشیوم رو که بهترین ها بودن توی چند سال پیش ، به همراه فایل های آموزشیم ، پروژه های گرافیکیم و وبسایت ها و ... رو به خاطر ایراد داشتن هارد دیسکم از دست بدم . خیلی تجربه تلخی بود ، همه عکسام همه فایل های خانوادگیم پاک شد . خیلی از اطلاعاتم رو از دست دادم . مجبور شدم هاردم رو فرمت کنم ، یه هارد جدید تهیه کنم و ... الان مجموعاً روی سیستم 2 ترابایت و 700 گیگا بایت فضا دارم برای استفاده . 300 تا توش سریال دارم ، 1.5 روش ویندوز و فایل هام و ... و 1 ترابایت هم فضای خالی خالی برای پروژه های ان شاء الله بعدی ...
امروز با صحنه ای رو برو شدم که نمی دونم باید چیکار کنم ، ازش چشم پوشی کنم یا اینکه گزارش کنم . ببخشید نمی تونم بگم چون چیز جالبی هم نیست . فقط موندم با خودم بگم ، اگر من خطائی کوچیکتر این ازم سر بزنه ، اگر کسی متوجه بشه با من چطوری برخورد می کنه ؟! غیر از اینه که باید حراست و دادگاه و بازخواستش رو بچشم ؟ از اون طرف هم اگر من چشم پوشی کنم ، پیش خدا گم نمی شه مطمئنم ! خداوند خودش ستار العیوبه ، عیبی از کسی سر بزنه خداوند متعال چشم پوشی می کنه ! نمی دونم ، به خاطر همین با عموی وکیلم درمیون گذاشتم ببینم عموم چی راجع بهش می گن و بتونم تصمیم خوبی بگیرم که انش شاء الله خداوند هم از من راضی باشه . یارو خودش خیلی قسم خورد و التماس کرد تا چشم پوشی کنم ، من فقط بهش گفتم برو بعداً بیا تا تصمیم واست بگیرم اما اون چیزی که من رو داره اذیت می کنه اینه که همکارم باز خودشو تو این چیزا دخالت می ده و می گه : « شما ندیده بگیرین کی می فهمه و این چیزا » و اینه که من رو بیشتر از هر چیزی عصبانی و ناراحت می کنه ! بعد از اینکه یارو رفته ، دیدم یکی زنگ زد به گوشی همکارم و فهمیدم دارن در مورد همون یارو صحبت می کنن و گفت : « من نمی نونم کاری بکنم و دست من نیست ولی من صحبت می کنم باهاشون » . دوست دارم فقط برای لج کردن با اینکه این همکارم دیگه خودشو توی تصمیمات و کارای من دخالت نده این قضیه رو گزارش کنم اما اون چیزی که من رو از این کار باز می داره ، حرفای اون نیست و فقط و فقط به این دلیله که می گم من هم خطا هائی داشتم و اگر چشم پوشی کنم خداوند هم در جائی از خطای من چشم پوشی می کنه ! اصن آدم مذهبی نیستم و این رو بار ها و بار ها گفتم و باز هم می گم و شما می دونین ولی به اینکه خداوند هر کاری رو چه خوب و چه بد پاداش و جزاش رو می ده ! من به این معتقدم . منتظر پاسخ عموم می مونم تا ان شاء الله بهترین تصمیم رو بگیرم ...
پاورقی : برام دعا کنین دوستای عزیزم که خداوند به من لطف کنه و همه چیز رو براه بشه ...