چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

احساس خوب

امشب حالم خیلی خوبه دلیلشم معلومه همسرمه..

همسری که همیشه پشتیبانمه،خیلی خیلی دوسم داره،حتی یه لحظه ناراحتیمو نمیتونه ببینه و اگر از روزگار دلم گرفته باشه تمام تلاششو میکنه که خوشحالم کنه و میتونه ،منم بهش افتخار میکنم و واسم خیلی عزیزه..

آرام ترین لحظاتم وقتیه که کنارشم،به یادشم..

حتما کسایی که همدم خوبی دارن دقیقا حس و حال منو متوجه میشن که چی میگم و از کی میگم


دوست دارم عشقم

یه مدتی ...

راستش رو بخواین ، دلم گرفته بود ! گفتم بیام و اینجا بنویسمش شاید خالی شد و تموم شد رفت ...

نه اصن این فکرو نکنین ؛ مشکلی ندارم ، فقط کمی از برخی اتفاق های ناگهانی این دنیا بیزارم !

یه مدتی بود تصمیم گرفتیم که با نیوشا ماشین بخریم واسه خودمون ؛ گفتیم خوبه واممون رو بدن ، با پولی که من دارم می ذاریم روش می تونیم یه ماشین خوب پیدا کنیم ( غیر از پراید ) !

دیروز رفتم دنبال مدارک وام و مدارک رو جور کردم و متاسفانه شنیدم وام ازدواج 3 میلیون تومان ، بدون شرایطه و فقط در صورتی که نیمه شعبان ازدواج کرده باشی به شما 5 میلیون تومان می دن !

خیلی اعصابم خورد شد ؛ حساب که کرده بودم ، اگه 5 میلیون تومان ندن ، حداقل 4 میلیون تومان می دن با شرایط دانشجو بودن من و نیوشا و همینطور زیر 25 سال بودنمون ! مث اینکه اونم پریده !

از این طرف ترم تابستونی نیوشا هم شروع شده و متاسفانه مجبوره مسیر خیلی طولانی رو به خاطر وسیله نبودن پیاده و خیلی زود بره ! و این بیشتر از هر چیزی ناراحتم می کنه ...

نمی دونم ، فردا حالا می رن دنبالش و ببینم با شرایطی که توی سایت نوشتن می تونم 4 میلیون تومان رو ازشون بگیرم یا نه !

دعا کنین بشه چون واقعاً اینطوری بهمون سخت می گذره ؛ نه اینکه خیلی سخت بگذره نه به خدا ، مشکلی برای پس اندازه نداریم ! مشکل کوچیکی پیش میاد که اونم اینه نیوشا به خاطر وسیله نداشتنمون ، مجبوره همش توی ماه رمضون ( اونم به این خاطر که نه قبول می کنه روزه نگیره نه اینکه از ترم تابستونی دست برداشت ) از صبح تا غروب بره کلاس های دانشگاه !

با وضعیت جسمی که داره خب واسش نگرانم و خطرناکه این مسیر اینطوری بره و بیاد !

پاورقی : خدایا کمکم کن بتونم وسیله بگیرم ...

ای یار ...

ای عزیزم ، مظهر زیبائیم ... ای بهار ، ای چشمه ی رویائیم ...

هر چه در دنیا گشتم از تو زیباتر ندیدم ؛ ذره ذره ، گام به گام ، رفتم دنبال باد ...

نسیم را بو کشیدم ، عطر تو مستم کرد ؛ غصه از دل کَندم و افتادم به دنبال عطر تو ...

از سحر تا ظهر و از آفتاب تا مهتاب ناز ، گشتم همه دنیا برای یک بار دیدار تو ...

نمی دانی که چه سخت بود که از جفای مردمان روزگار ، کم کم به خود آیم و باز هم بایستم روی پا !

آن همه سختی ، دروغ و منّت با نگاه زهر آگین ، کاش نمی دیدم تا که سالم می ماندم !

گرگ بودند مردمان و باز هم آن ها را انسان می دیدم اما ای کاش کمی چشم هایم را باز می کردم و نگاهی بهتر می انداختم !

نمی دانی روزگار بر من تلخ بود و جهنم از بدیِ این دنیا مانند بهشت ؛ حتی خواستم بار سفر آخرت ببندم و راهی شوم به آن دیار ...

اما عطر تو ، یاد تو ، خواستن تو امید بود ؛ مانند مهتاب بر تنهائی و تاریکی جنگل وحشتناک ...

گشتم و گشتم ... تو را یافتم و اینک دارمت ! نمی دانی که آنقدر حسم خوشبختیست که حتی دیگر جز تو کسی را نمی بینم !

نمی دانم چه بگویم ، اما همیشه مادرم می گفت : « قسمت آنست که پروردگار ، نوشته بر پیشانی تو ! » ؛ حال می فهمم چرا اینگونه است و من باید درک می کردم همه این غصه ها و درد ها را ، تا تو درمانی شوی بر درد های بی درمان من !

چه به خود می بالم وقتی اینگونه کنارم احساست می کنم ؛ شادی سهم من شد بعد آن همه درد روزگار ...

پاورقی : دوستت دارم عشق من ... زندگی ام را با تو می سازم ...

امروز ...

چقدر خوشحالم ؛ شنیده بودم مدتی که بگذره ، کسائی که تازه با هم نامزد می کنن و یا عقد می کنن باهم اختلاف دیدگاه پیدا می کنن و مشکل اما وقتی می بینم ( گوش شیطون کَر و زبونش لال ) برای ما اینطوری نبوده !

تاره ، دوست نیوشا وقتی دیده ما دو تا چقدر با هم خوب و خوشیم ، اونم به خواستگارش بله داده و با هم نامزد کردن تا بتونه طعم خوش زندگی و عشق رو تجربه کنه ...

پاورقی : خوشبخت باشین ...