چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

مرگ ...

اونطوری که خیلیاتون می دونین « مرتضی پاشائی » عزیز متاسفانه روز جمعه صبح از دنیا رفت ؛ تلخی مرگ مرتضی پاشائی به کنار تلخی تهیه فیلم توسط یکی از پرسنل بیمارستان از آخرین لحظات زندگی مرتضی پاشائی و سختی جان کندنش از اونم تلخ تر بود ! بعضی از آدم ها اصن توجه به هیچی ندارن ، شعور ندارن باور کنین ، شرف و وجدانشون هم که مطمئنم نَم کشیده . آخه آدمـــ ... حیف لقب آدم به شما ، شما ها به جان خودم یه مشت حیوان بی صفت هستین که شعور ندارین لحظات مرگ یه نفر اصن جذاب نیست مگر یه حیوان صفتی مثل خودتون ! شک نکنین توی این قضیه که بهتون گفتم ! شما نمی دونین ، ما به درک ، اگه اون فیلم رو مادر مرتضی ببینه تمام روح و روانش با اینکه بهم ریخته است نابود می شه ؟ می خواین قاتل مادر مرتضی بعد از مرگش باشین ؟! 1% کوچیک ، 1% فکر نکردین ؟ واسه چی ؟ واسه لایک بیشتر ، کامنت بیشتر ، اشتراک گذاری و هزار درد و مرگ دیگه ؟! شما می دونین با این کارتون چقدر منفور شدین ؟ چقدر از آدمائی که واقعاً به شخص مرتضی اهمیت می دادن از شما متنفرن ؟! آره آدمائی که واقعاً به مرتضی اهمیت می دادن ، نه اونائی که حتی فقط خودشون رو رسونده بودن تالار وحدت و تشییع جنازه برای عکس یادگاری و سلفی گرفتن از خودشون یا هنرمندا . بابا شما رعایت کنین ، اون هنرمند که ازش درخواست می کنی باهات سلفی بگیره ، می دونی وقتی کمی مکث می کنه برای چیه ؟ برای اینه تو ازش ناراحت نشی ، برای اینه که فک نکنی هنرمند خودشو می گیره ، برای اینه که خودت بفهمی و شعور داشته باشی ، بی شعــــــــــــــــــور ! اما دریغ از یه ذره ، یه ذره ناچیز شعور و عقل که داشته باشی ! به جای عقل توی سرتون ... ( ببخشید ؛ معذرت می خوام ) . چی دارم دیگه بگم از این قضیه ؟ هیچی جز این که برای این مردم از خداوند طلب شعور کنم ، طلب فرهنگ کنم که متاسفانه ، متاسفانه دیوانه بهبود پیدا می کنه اما آدم بی فرهنگ و بی شعور هیچوقت درست نمی شه ...

ببخشید ؛ من خیلی تند شدم توی نوشته های بالا ، ازتون معذرت می خوام خیلی ! البته از آدمائی که می فهمن حرف منو نه به قول بعضی از افراد « اسید پاشان مجازی » . بعضی از افراد هم خودشون رو خیلی بزرگ می دونستن . خودم شخصاً می خواستم برم تهران گفتم یه سری هم به بیمارستان بهمن بزنم ، بعد دیدم می خوام برای کی این کارو بکنم ؟! مرتضی پاشائی ؟ مگه مرتضی پاشائی تنها توی اون بیمارستانه ؟ بقیه چی ؟ اهمیت ندارن ؟ بهشون اهمیت داده نمی شه ؟ بی خیال شدم ، نرفتم اصن تهران با اینکه کاری داشتم ! اما دروغ نمی گم برای همگی بیمارای سرطانی دعای خیر و شفا از خدا کردم ، برای همه دعا کردم . الان همه داغدار مرتضی پاشائی ها ، مجید بهرامی ها و ... سرشناس هستن اما به اون طفل معصوم که داره ذره ذره آب می شه اهمیت نمی دن ! بقیه چی ؟ بقیه هیچی ؟! من نه به آهنگ های مرتضی پاشائی گوش می دادم نه زیاد دنبال کاراش بودم ، وقتی شنیدم بیماری داره ، ناراحت شدم ، خیلی و سعی کردم جای این همه مسخره بازی برای از ته دل دعا کنم ! همین ...

ببخشید اینقدر درگیر مرگ مرتضی شدم که یادم رفت بگم که این مدت چیا شد . راستشو بخواین ما خوبیم ؛ من و نیوشا منظورم بود ! نیوشا همین امروز امتحان داره تا نیم ساعت دیگه . من راستش خوابم میاد ، با اینکه دیشب زودتر از بقیه شب ها هم خوابیدم اما واقعاً خوابم میاد . برعکس امروز باید برم دنبال نیوشا ببرمشون خونه چون داداشم پارسا امتحان « فیزیک مکانیک » داره و نیوشا قراره باهاش کار کنه . الانم با اجازتون مثلاً من سر کار هستم و اون اتاق بغلی جلسه است . خدائی اعجوبه ایم برای خودم !

دیشب با اجازتون بعد مدت ها ماشین رو رفتم بشورم ؛ با دست شستمش ، خیلی خوشگل شد ، رفتم عصری هم بعد از این که نیوشا رو از دانشگاه آوردم ، قالپاق ، لامپ مه شکن ، آینه ماشین ( چون دیروز شکست ) و ... رو تعویض کردم و خیلی شیک و مجلسی به ماشینم رسیدم . خیلی بو های خوب خوب میاد توی ماشینم و کاملاً خوشگل و تمیزه ماشین ! مهم اینه ...

پاورقی : بچه ها دعامون کنین ...

خب چیه ؟!

نمی گم دو دَر ( بند جیم از محل کار ) نکردم چون دروغه ؛ من تو ذاتم دروغ نیست ، اگه کاری کردم بهش اعتراف کردم حتی اگر بعدش واسه من دردسر داشت و مشکل پیش اومد ! آدم باید همیشه راستشو بگه ، منم گفتم ، نمی گم دو در نمی کنم ، بر عکس بیشتر وقت ها دو دَر کردم اما کار داشتم اونم نه کار شخصی . من نمی دونم باید چیکار کنم که بقیه راضی باشن ! یه مدتی کمرم درد می کرد ( بهتون گفته بودم ) اما با همون اوضاع هم بعد یه هفته مرخصیم عین مرد اومدم سر کار . درسته که همکارم مثلاً می اومد کار من رو توی اتاق من انجام می داد که من زیاد پا نشم و نشینم ولی مگر من بیکار بودم ؟ اگر سیستمی چیزی می اومد من باید پاسخگو می بودم ، اگر کارای همکارم چیزی بود من باید انجامشون می دادم ، اگر چیز دیگه ای بود که همکارم نمی دونست من باید می رفتم و درستش می کردم ، کسی نبود که بتونه انجامش بده ! پس با این حال منم درگیر بودم حتی اگر مشکل داشتم . همیشه ازین بدم می اومد که بیشترین کار ممکن رو من انجام بدم اما به چشم کسی نیاد ؛ از اونم بدتر با کسی که کار خاصی رو انجام نمی ده یکی باشم و این از همه چیز برای من سنگین بود و اذیتم می کرد و آزارم می داد ! خب مگر من انسان نیستم ؟ چه فرقی با بقیه دارم ؟ هنوز به خدا باور کنین کار من سنگین تره ، از اون طرف هم من خیلی مقرراتی هستم و این مقرراتی بودن داره منو خیلی اذیت می کنه ! من کاری رو بدون اینکه بدونم مشکلی نداره انجام نمی دم . مثلاً به عنوان مثال هیچ وقت یه نامه ای ( از هر کجا ) که باید دست راننده باشه ، نباشه مدارک رو قبول نمی کنم تا اینکه بره و نامه اش رو بیاره اما همکارم ، چون بیشتر راننده ها رو می شناسه بهشون می گه : « بعداً بیارین مشکلی نیست ؛ شا که مشکلی ندارین » و اینجاست که من تمام روح و روانم بهم می ریزه خب که چــــــــــــــــرا ؟! بابا هزار بار گفتم مدارک باید تکمیل باشه ، در غیر این صورت کاری انجام ندین ، برای من بدبخت دردسر درست می شه ! اما کی گوش کنه به حرفای من ؟! خدائی ستم نیست ؟! اگه اسم اینا به عنوان مسئول می رفت روی برگه ها ، تعهد نامه ها و در صورت کار اشتباه قرار بود پاسگاه ، دادگاه و زندانی رو اونا بکشن هم همین کارو می کردن ؟! نه وجداناً این کار رو انجام می دادن ؟! معلوم بود که نمی کردن ، هنوز سخت تر از منم می گرفتن اما کو گوش شنوا ؟! چی بگم به خدا ...

از خودم بگم واستون که دیگه دارم تپلی زیادی می شم ؛ باید یه رژیمی چیزی بگیرم . اون قدیم ندیما ، یعنی نزدیک به 4 – 5 سال پیش من یه دفعه رژیم گرفتم و نزدیک به 13 کیلو کم کردم اما خب خوردم به ماه رمضون و اینا دیگه زورم اومد ! خیلی حیف شدم به خدا ، خودم دارم غصه می خورم که چرا ول کردم رژیمم رو . الان با اجازتون دوباره می خوام رژیم بگیرم و خوشتیپ بشم . البته اگرم می خوام این کار رو بکنم فقط به خاطر نیوشای گلمه که همسر خوشتیپ و خوشگل می خواد . خودمم بدم نمیاد یه کمی از اضافه وزنم کم بشه و دوباره بشم همون تیکه ای که همه چششون به من بود ( من به کسی پا ندادم ولی نیوشا منو تور کرد ) ! دوباره دارم سعی می کنم از رژیم « دکتر کرمانی » استفاده کنم اما نمی دونم چرا اینقدر گرون شده به خدا ! قبلاً من با 30000ت شروع کردم اما الان همون شده 133000ت ! باورتون می شه ؟ البته خیلی مجهز تر و از طریق اینترنت و اینا . سایت راه اندازی شده که خودش قد و وزن و مقدار کالری که باید دریافت کرد و مدت با برنامه رژیمی که چقدر طول می کشه لاغر بشی و اینا . خب قاعدتاً باید گرون تر هم بشه رژیم غذائیش . البته فقط واسه لاغری نداره ها ، برای چاقی هم رژیم می ده تا به وزن ایده آل برسی . من باید واسه نیوشا هم رژیم چاقی بگیرم ! ای بابا جرا اخه من و نیوشا چاق لاغر ( به قول مامانم فیل و فنجون ) هستیم ...؟!

نیوشا داره سرما می خوره ؛ دو روزه می خوام برم پیشش ولی یه اتفاقی می افته نمی شه برم ! اما امروز می رم حتماً پیشش خانومیم رو ببینم . فردا و پس فردا هم که تعطیله نمی دونم بشه برم ببینمش یا نه ! کلی دلم واسش تنگ شده ، دیشب هم که خوابیدم بهش SMS شب بخیر ندادم عذاب وجدان گرفتم ! فداش بشم ، اصن فرشته ای به خدا باور کنین ! خدا رو شکر که نیوشا رو بهم دادی ، شکرت خدایا ...

پاورقی : خدایا همیشه ممنونتم ...

یه ذره حرف ...

یا الله ... کسی سر لخت نباشه من اومدم ؛ خو چیه ؟ نمی شه کمی رعایت کرد ، وقتی جائی می ری مراقب باشی کسی معذب و سر لخت نباشه ! حجاب درست حسابی داشته باشین من میام معذب نشین خو ، غیر اینه ؟ واسه من که فرقی نداره شما چطوری باشین ، من که شما رو نمی بینم . حالتون خوبه ؟ خوشین ؟ سلامتین ؟ دماغتون چاقه ؟ خانواده خوبن ؟ پدر ، مادر ، برادر ، خواهر ، عمو ، زن عمو ، پسر عمو ، دختر عمو ، شوهر عمه ، عمه ، پسر عمه ، دختر عمه ، دائی ، زن دائی ، پسر دائی ... خو بابا چیه ؟ بد کردم حالشون رو پرسیدم ؟ اصن به جهنم ، دیگه نمی پرسم خودت حسودی کنی بگی بپرس ! خب شوخی رو بذاریم کنار ، امیدوارم حالتون خوب و خوش و سلامت باشه . عاشقین ؟ یا عشق رو تجربه کردین ؟ امیدوارم اگر تجربه کردیم کامیاب شده باشین ، اگه تجربه نکردین تجربه کنین و اگر زبونم لال شکست خوردین ناراحتش نباشین ؛ عشق و عاشقی لیاقت می خواد که خیلیا ندارن واسه همین جا می زنن ! مهم اینه که خودتون هستین ، سر زنده این ، زندگی می کنین و شادین ! قدر خودتونو بدونین ؛ اگر کسی شما رو ترک کرد بدونین خدا اینقدر دوستون داشته ، اینقدر برای خدا با ارزش بودین که عشق پاک شما رو از دست آدمای ناپاک نجات داده و می خواد به عشق واقعیتون برسونه ! به خدا حرفمو باور کنین . یه روزی به حرف من می رسین ...

راستش رو بخواین داشتم امروز با خودم کلنجار می رفتم که چی بنویسم و چکاری رو انجام بدم ، گفتم بیام و توی چشمک بنویسم ! یه مقدار حرف هائی که توی دلم می مونه و دوست دارم مطرح کنم ! زبونم لال نه حرفی می خوام بزنم سـ.یـ.ـا.سـ.ـی نه اینکه خدائی نکرده باعث ناراحت کسی بشم و اینا ! می خوام با شما ها حرف بزنم ! شما ها دوستای خودمون که اینجا میاین ، می خونین و با هم تبادل دیدگاه و ... داریم . بعضی حرف ها رو راحت آدم می تونه با خودمونی ها بزنه و این مهمه ...

شنیدین این روز ها مزاحم های خیابونی چقدر زیاد شده ؟ کاری به این جریان ها و رخداد های اخیر ندارم ، مث اسید پاشی و این چیزا ! البته نمی شه کاری نداشته باشیما ، بحث این نیست که یعنی منم به این قضیه کاملاً خودمو بی ربط نشون می دم  . به خدا نه ، منظورم کاری به موضوع ندارم و دارم کلیات رو بیان می کنم . زبونم لال ، شاید یکی از این آدمائی که روی صورتشون اسید ریخته شده خواهر من می بود ، اونوقت چی ؟ به چه قیمتی ؟ به این فکر کردین ، دارین چیکار می کنین ؟ با این کار به چی می خواین برسین ؟ خواهر و مادر و همسر ندارین ؟ چرا آخه ؟ شاید یه روزی سر یه اتفاق واسه یکی از اعضای خانواده خودتون بی افته ! از این آدما بگذریم ، اون کسائی که باز فکر می کنن این قضیه شوخی برداره و شوخی های خرکی شون رو دارن انجام می دن ! می دونن دخترای جامعه ما ، زنان جامعه ی ما وقتی توی خیابون دارن راه می رن با وحشت راه می رن ! همه جا مأمور دلسوز خانواده دار نیروی انتظامی نیست که مراقب باشه ، با آب پاشیدن توی صورت مردم به خاطر خنده احمقانه ؟! شما می دونین مث چی می مونین ؟ مث یه جونور که فقط دنبال خوش گذرونیه ، اما واویلا به وقتی که یه اتفاقی واسه خواهر یا مادر خودتون بی افته ! یارو رو جـــ... می دین ! دیدم که می گم ، از خودم حرف در نمیارم . مثلاً همین هفته پیش به خدا اگه دروغ بگم ، دیدم یه پسره رو گرفتن تا جا داشت مشت و لگد زدن بهش ، به خاطر اینکه چی به خانوم یه آقائی که طرف راننده بود تیکه انداخته بود ! اما اون راننده چی ؟ خودش که هیچی ، اگر هر کاری بکنه اصن انگار نه انگار ...! می فهمین چی می گم ؟! اینجاست که آدم این چیزا رو می بینه و می شنوه آتیـــش می گیره که چرا آخه ؟! تا اونجای آدم می سوزه خب واسه چی ؟! کسی فکر این رو می کنه این دنیا دار مکافاته ؟ هر چی ، هر کاری ، هر اتفاقی که چه خوب باشه و چه بد نتیجه اش رو این دنیا می بینی ؟! هر کسی رو می بینی داره می ناله ؛ از یه چیزی ، از یه اتفاقی ، از یه ناراحتی و وقتی گوش می کنی می بینی حق داره ! هیچیم نداری بگی ، باور کنین ، درد ما این کارا نیست ، درد ما شعور کسائیه که این کارا رو می کنن ...

پاورقی : ببخشید دیگه حرفی ندارم ...

سینما رفتن ما ...

ها ؟ الان چطوری شروع کنم ؟ خب راستش رو بخواین خیلی دوست دارم راجع به خیلی چیزا بنویسم اما خب می بینین که زیاد وقت اومدن ندارم ! راستش هم من و هم نیوشا ، البته نیوشا رو من مجبورش می کنم که توی فایل Word واسم بنویسه حتی من پست کنمش ولی بنویسه . من خودم رو که می بینین دارم می نویسم در حالی که هم Viber روی سیستمم نصبه و دارم با دوستان گفتگوی خیلی خیلی دوستانه ( کل کل ) می کنم و هم اینکه خودم دارم برای اینکه مشکلات و غلط های املائی رو پیدا کنم توی فایل ورد اول می نویسم و بعد برای شما انتقالش می دم به چشمک خوشگله ( هه ؛ چی گفتم ) ! ای بابا ، دوستان نگفتین از کجا شروع کنم خب ؟! ببخشید یه کمی منگ هستم چون با اجازتون ساعت تقریباً 15:00 گرفتم خوابیدم تا ساعت 18:00 ( خیلی باحاله نه ؟ 3 ساعت البته هنوز زورم می اومد بلند شم ) . خب چیکا کنم خسته می شم سر کار باور کنین ، نمی تونم درست و حسابی با کارام جور بشم چون خیلی اوضاع بهم ریخته است خب . در ضمن می خواستم بگم امشب مامانم داره پیتزا درست می کنه ، حسودیتون بشه ...

جونم بگه واست دیگه طاقت ... ببخشید اشتباه شد ، منظورم این آهنگ علی عبدلمالکی نبود . می خواستم بگم ، جونم واستون بگه دیشب ما ( من و نیوشا ) به همراه آبجی عاطی و رحمان رفتیم سینما ! بلی ، ما سینمام می ریم ؛ فیلمش ؟ خب « آتش بس 2 » دیگه ، والا . راستش رو بخواین ، نیوشا دیروز یه دفعه ای خبرش رو داد بهم . گفت که : « دانشگاه داره بلیط فیلم آتش بس 2 رو نصف قیمت می ده ، بگیرم بریم ؟ عاطی و رحمانم میان » ، منم از خدا خواسته گفتیم بگیر بریم . بیرون رفتن رو کنار همسرم واقعاً دوست دارم ، چون حس آرامشی که کنارش دارم بهم قدرت می ده واسه آرامش اعصاب و روحم ! خب دیگه ، بعد اون من سریع رفتم دنبال نیوشا و برش داشتم از دانشگاه آوردمش خونه ، پرینت هائی که روز قبل از جزوه اش گفته بود واسش بگیرم بهش دادم و سریال ( White Collar ) واسه خودش ریخت و باهم بلند شدیم رفتیم خونه نیوشا اینا تا حاضر بشه و تعویض لباس کنه و سریع رفتیم به سینما که بلیط ها رو بگیریم . چشمتون روز بد نبینه دیدم خاله ام مریض توی خنه افتادن ( بنده خدا سرما خوردن باز ، اونم حسابی که انداختتشون ) ! هیچی دیگه ، وقتی دیدم افتادن رفتیم با نشوا اول واسشون نون گرفتیم و بعدشم رفتیم به سمت سینما ! عاطی به نیوشا گفته بود ساعت 19:100 بیدارش کنه که ممکنه خوابیده باشه ، بعدشم رحمان خواب بودش ( وای نمی دونین بیدار کردن رحمان چقدر سخته و طاقت فرسا ) . هیچی دیگه ما ساعت 19:00 تماس گرفتیم و بعدشم کاشف به عمل اومد رحمان بیدار نشده هنوز ، ما گفتیم ساعت 19:50 در سینما باشین ! آخه 20:00 فیلم شروع می شد و سانس آخرش بود ! یکی از دوستانِ دوستان نیوشا ( آقای لطفی ) زحمت کشیده بودن سفارش کرده بودن برای بلیط ما که همون در سینما بگیریمش و خب بلیط نگرفتیم واسه هر کدوممون 1000ت در اومد ( بلی ما اینطور رابط هائی داریم ) ! عاطی و رحمان بیچاره جای پارک پیدا نکرده بودن رفته بودن نزدیک چهار راه ( تقریباً 1 و نیم کیلومتر اون طرف تر از سینما پارک کرده بودن و تا رسیدن یه کمی طول کشید . هیچی دیگه ، ما تقریباً چند دقیقه ای از اول فیلم رو از دست دادیم اما خب اولش بود دیگه ، زیاد نبود ! فیلم رو دیدیم ، منم کلی مسخره بازی درآوردم و سر و صدا کردم و خندیدم به خدا ولی در کل بهمون خیلی خوش گذشت ! باورتون می شه تمام خوراکی ها رو عاطی خرید ؟ می خواستم همونجا گریبان پاره کنم و نعره بکشم اما خب جاش نبود زشت بود ! اما خب بعدش ما رفتیم باهم دیگه یه آبمیوه بستنی توپ خوردیم و هر کسی رفت سراغ کار خودش بار خودش آتیش به انبار خودش ...

بهتون گفتم گیتار خریدم ؟ البته تعطیلات فک کنم اول تابستان اما هنوز افتتاحش نکردم عین آدم بشینم و باهاش کار کنم و یاد بگیرم ( خو چیه دوست دارم گیتار رو و نوازندگیشون ) ، در ضمن یه اُرگ هم خریدم اما خب اون گوشه ی خونه افتاده ! چیکا کنم ؟! باید وقت داشته باشم اما خب ایشالله پیدا می کنم ! چرا داره بوی پیتزا میاد ؟ ( من عمه دارم ولی هر چی دوست دارین فحش بدین ) ...

پاورقی : خیلی ممنون به حرف های ما و نوشته هامون اهمیت می دین و می خونینشون ! خیلی ماهین ...