ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
امروز گفتم بیام و پشت سیستم بشین ، یه آهنگ خوشگل انتخاب کنم ( یاسین ترکی - دنیا مال منه ) و بشینم فکر کنم چی واستون بنویسم ؛ دیدم هیچ چیزی بهتر از این نیست که از اتفاق های خوب این مدت گذشته از پست قبلی واستون بنویسم . خاطرات خوب ، فکرای خوب ، ذهنیت آروم و زیبا نسبت به هر چیزی می تونه روز ها ، هفته ها و سال های ما رو بسازه ! البته به این بستگی داره شما چطور به فردا یا روز بعدتون نگاه کنین ! باید امتحان کرد دیگه ، ببینیم می شه یا نه والا . من که تا حالا امتحان نکردم ، البته نه یه بار در مورد یه چیز خوب امتحان کردم و نتیجه گرفتم ...
از فردا می خوام به دنیا بگم مال منه ! همه چیزش ، همه ی خوبیاش و زشتیاش ، همه مهربونی ها و ستم هاش و ناراحتیاش و من فقط و فقط می خوام ازش خوبیا و مهربونیاشو ببینم ! چرا باید هر روز که از خواب پا می شم به این فکر کنم که یه روز کسل کننده دیگه در راهه و زود تر بهتره تموم بشه ؟! خب این روز ها که داره می گذره و ما می خوایم زود تر بگذره ، عمرمونه که داره به سرعت برق و باد می ره ! من یه لحظه با اجازتون برم یه لحظه آشپزخونه می خوام ذرت بذارم بخار پز شه ، می خوام ذرت مکزیکی درست کنم الان بر می گردم ... خب برگشتم ببخشید یه کمی طول کشید ؛ داشتم می گفتم من از فردا می خوام این کارو بکنم و به شما هم توصیه می کنم این کار رو بکنید ...
راستش رو بخواین ، من چند روز پیش که سر کار بودم ، نیوشا بعد کلی حرف زدن و ... بهم گفت : « می خوام یه خبر خوب بهت بدم ، می تونم بزنگم ؟! » ! وقتی اینو ازش شنیدم ، نمی دونم یه غوغائی توی دلم شد که قراره یه خبر خوب واسه بچه دار شدن آبجیم عاطفه بهم بده ! خیلی خوشحال شدم به خدا . وقتی به من زنگ زد ، اما خبرش این نبود ... خیلی تو دلم خوشحال بودم با همین اوضاع هم ولی ... دلم می خواست با آبجیم صحبت کنم . البته از یه طرفی هم می ترسیدم که خدائی نکرده باعث ناراحتیش بشم ؛ اما خب با مشورت با نیوشا بهش زنگ زدم و اینائی رو که اتفاق افتاد و چی به دلم افتاده بودش رو بهش گفتم . وقتی شنید خودشم سوپرایز شد و خوشحال . حالا درسته که بعدش ناراحت شد ولی من به این حرفم اطمینان داشتم که زدم . به دلم وقتی چیزی بیوفته تا حالا که اتفاق افتاده ، نمی دونم به خدا ولی همیشه از خدا واسه آبجیم خواستم که منو دائی کنه ( نگاه ، آخر خودخواهی رو ) ... مشکلی هم نداره ، دکترا هم گفتن هیچ مشکلی نیست اما همین که تو استرس باشه و ناراحت ... ان شاء الله مشکلش زودی حل بشه و شما هم دعا کنین واسش ...
این روزا هم به خانواده ی ما یه عضو جدید اضافه شده ، البته نه رسمی ولی خب بابا و مامان می شناسنش ؛ اسمش فاطیه و من خیلی برای من عزیزه شخصاً . ان شاء الله رابطه اش با داداشم زود تر رسمی بشه و ... خوشحالم برای خانواده عزیزم و امیدوارم همیشه با تموم سختی هائی که داریم شاد باشیم و صمیمی مثل همیشه ...
پاورقی : یادتون نره چی گفتم ! منم برم ناهار بخورم و ذرتا رو درست کنم ...