وای امروز خبری بهم ریسده که اصن روح و روانم رو بهم ریخت ؛ وای خاک بر سرم ، دوستان گلم ، خوبین ؟ حالتون چطوره ؟ چه خبرا ؟ روز گذشته زن و مادر رو به تمام بانوان عزیز خجسته و شاد باش می گم و امیدوارم خدا همیشه مراقبتون باشه و خودتونم روز های شاد و خوبی رو سپری کنید ! ببخشید اینقدر هول بودم که یادم رفت احوالپرسی کنم باهاتون . اصن موندم یه لحظه چی شد شروع کردم به نوشتن ، یادم رفت احوالتون رو بپرسم و تبریک بگم به خانومائی که اینجا سر می زنن و همینطور همسر عزیزتر از جونم ، نیوشای گلم . روز هاتون رو به شادی سپری کنین و سعی کنین همیشه سلامت و شاد و خوشبخت و خندان باشین ! راستی ، خانوما از کیا کادو گرفتین ؟ آقایون ، به کیا کادو دادین ؟! می گین ما هم یاد بگیریم ؟ والا به خدا ...
راستی بریم سر قضیه اونی که فهمیدم ! از وقتی که قراره نامه ی افزایش تعرفه خدمات انجمن برسه ، یعنی اینجا باید بیایم همش با راننده جماعت دهن به دهن بشیم و دعوا کنیم ! خدا رحم کنه بهم ، منم که کله خراب و زود از کوره در میرم ، معلوم نیست چقدر باید کارم به دادگاه و پاسگاه بکشه ( خدایا بهم رحم کن ) ! فقط دلم واسه راننده هائی می سوزه که ندارن ، حالام می خوان مبلغی برای اعتبار مث 10000ت و 15000ت و اینا رو پرداخت کنن ! ای خدایا بهشون رحم کن ...
پاورقی : با اینکه اصن دلم نمی خواد با این راننده ها سر و کله بزنم ، اما دلم واسشون می سوزه ...
سال نو با تأخیر 10 روزه خجسته و شاد باش . راستش رو بخواین با حال خوب و اعصاب آرومی نیومدم که اینجا بنویسم ، اومدم خودمو محکوم کنم اما بگم چرا ! امشب وقتی از خواب پاشدم ، یه یه ربعی که بیدار بودم ، خواهرمو صدا کردم بیاد پیشم ( مبینا که 3 سالشه ) . وقتی صدا کردمش دیدم روشو برگردونند و بهم دهن کجی کرد ، خیلی ناراحت شدم و داد زدم سرش ( آره می دونم حیوون هستم ) . بعد دیدم داره غر غر می کنه ، رفت پیش مامانم ، گفتم بیاد پیشم با عصبانیت ، ترسید و اومد ! من با بی رحمی زدم زیر گوشش ( محکم نزدم ، به خدا ولی خب بچه است دردش اومد ) . از اون کارم پشیمون شدم همون لحظه اما دیدم داداشم پارسا پاشده که طرفداری کنه از مبینا و با اونم دهن به دهن شدم که آخرش می دونم به قهر کشیده شد و قرار شد دیگه با من صحبت نکنه ! می دونین ، نمی خواد شماها بهم بگین ، خودم می دونم حیوون بی رحمی هستم ، خیلی آدم عاقلی نیستم که زدم زیر گوش به بچه 3 ساله که بهم دهن کجی کرد ، می دونم زیاد شعور ندارم ! اینا رو نمی خواد شما بهم بگین ، اما من که مبینا رو صدا کردم ، باور کنید فقط می خواستم لپشو ببوسم ! شاید باور نکنین ولی به خدا از محبت بی نتیجه خسته شدم ! خسته شدم وقتی می بینم خواهر کوچیکم همیشه بهم دهن کجی می کنه ، وقتی می بینم بر می داره می گه : « رامینو که از توی سطل ماست آوردیم » و بقیه به حرفش مثل من می خندن ولی نمی دونن دل من رو خالی می کنن ! خسته شدم وقتی می بینم همه باهاش دعوا می کنن ، سرش داد می زنن و من ناراحت می شم ولی چون کار اشتباهی کرده چیزی نمی گم شاید این دعوا باعث بشه اون کار بدش رو تکرار نکنه ، اما وقتی من دعواش می کنم یا تنبیه می کنمش همه می شن وکیل مبینا ! خودشونو نمی بینن وقتی باهاش دعوا می کنم ! می گم : « چرا دخالت می کنین ؟! » می گن : « از هیکلت خجالت بکش بچه رو دعوا می کنی » اما خودشونو نمی بینن ! باور کنین خسته شدم از بی محلی های مبینا ! من جونمو واسش می دم ، هم مینا و هم مبینا ولی انگاری من یه آدم هیچم توی خونه باهام برخورد می کنن ! انگاری وقتی محبت می کنم هیشکی یادش نمی مونه ولی وقتی ناراحت می شم و دعوا می کنم همه می گن این که حیوونی بیش نیست ! من ناراحت می شم به خدا ، اما هیشکی به ناراحتی من توجه نمی کنه ! همه ازم انتظار بزرگی دارن ، اما توجه نمی کنن من درسته بزرگم ، درسته داره 27 سالم می شه ، درسته و همشونم درسته ولی من یه قلب دارم که دوست دارم منم وقتی محبت می کنم یه مرسی خشک و خالی بشنوم ، مرسی نه ، نمی خواد زبون کسی هم کار کنه ! می خوام یه لبخند رضایت ببینم واسم کافیه ولی هر کاری می کنم انگاری وظیفه است ، انگاری یه کاریه که باید حتماً انجام بدم ! خسته شدم . همین الانم بچه ها گفتن فرصت شده دور هم باشیم ، خوشحال شدم با این حالم می رم بیرون بهتر می شم ! زنگ زدم به نیوشا که ببینم برنامه اش چطوریه ، وقتی گفتم : « علی ( دوستمون ) پیام داده بریم بیرون » اجازه نداد صحبتمو کامل کنم ، گفت : « فائزه بهم گفته من گفتم کار دارم » در صورتی که فائزه ساعتای 6:30 بهش گفته بود و علی دوباره ساعت 19:45 بهم گفت و من گفتم : « علی الان پیام داده » وقتی دیدم دوباره تکرار کرد فائزه بهم گفت ، عصبی شدم و گفتم خداحافظ و قطع کردم . اونم ناراحتش کردم ! ای خدا ... بعضی وقت ها دیگه دلم نمی خواد باشم ...
پاروقی : اینا رو نگفتم بهم نگین حیوون ، اینا رو گفتم دل خودم آروم بشه و انتظارای بقیه رو بفهمم ...
من این روزا برای خودم یه منوی غذایی دارم که هر روز از قبلش میدونم چی میخام درست کنم و اوضاعم خیلی خوبه و خوشحالم..
پاورقی: از کاری که کردم و نرفتم نه تنها پشیمون نیستم بلکه خیلی هم خوشحالم.بهترین تصمیمم بود.