چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

یه کمی خسته ام ...

می دونین هر چقدر آدم بخواد خودشو با بعضی وقایع و اتفاق ها که قراره همیشگی باشه وفق بده خیلی سخته ! یکی از همین چیز هائی که من نمی تونم خودم رو وفق بدم و سعی کنم به خاطر هر چیزی اعصاب خودم رو بهم نریزم و خودمو ناراحت کنم همکارمه ! که باور کنین خیلی سخته و واسم سنگین داره تموم می شه ! من نمی دونم دلیل این که این کارو می کنه چی هست و چرا داره این کارو می کنه نمی فهمم ولی اگر برای اینه که حرص منو در بیاره و من رو هم ناراحت کنه ، تونسته این کارو بکنه و در آخر کاری می کنه با اینکه نزدیک به 15 سال از من بزرگتره بهش بی احترامی کنم و باعث بشم دلخوری خیلی شدیدی پیش بیاد !

همیشه حرفش اینه که خودش آدم خیلی درستکاریه و چشم و دل پاکه ( ببخشید پس منم که همش چشمم دنبال بدن و ... خانومائیه که دارن وارد مجموعه ما می شن ) و آدم خیلی صادق و راستگوئیه ( در صورتی که چندین بار جلوی خود من زده زیر حرفش و حرفش رو تکذیب کرده با این که من شنیدم ) و خیلی چیزای دیگه ! بسیار هم آدم چاپلوس و دستمال به دستی هستش و هر کجا که به نفعش نباشه ، کلاً مسیرشو عوض می کنه ! اینقدر آدم آفتاب پرستیه !

امروز کاری به این ندارم که داشت جواب ارباب رجوع می داد و بازی می کرد ، یه چیزی ارباب رجوع خواست ازش حواله کرد به من که بازیش رو قطع نکنه ! من گفتم : « مگه خودتون رو سیستم اینترنت ندارین ؟! » ، برداشته گفته : « نه توی سیستم می خوان که ثبت شده دوره هاشون یا نه ( دوره های آموزشی ) » که این دوره ها هر شخص عادی هم توی سایت می تونه بره و ببینه ! فقط می خواست از گردنش رد کنه که بقیه بازیشو ادامه بده ! این که بماند ، بلند شد بره دستشوئی ، رفت و دیدم دیر کرد ( آخه همیشه یه 10 دقیقه تا یک ربع طول می ده ) ، احساس کردم داره توی محوطه پینگ پنگ بازی می کنه ! آخه یه شخصی رو دیدم شبیه لباس اون داشت . بعد گفتم نکنه من اشتباه دیدم اون نباشه ! هیچی نشستم و گفتم بی خیال ، بعد در کمال ناباوری دیدم از همون سمت داره میاد ، برداشت نگاهم کرد و اومد بالا برداشت گفت : « در دستشوئی ها رو بسته بودن یخ کردم تا اون طرف رفتم دستشوئی » داشت مث سگ دروغ می گفت ، داشت بازی می کرد ! یعنی دیگه داشتم آتیش می گرفتم وقتی دیدم اینطوری کرد ولی ساکت شدم هیچی نگفتم ! اما واقعاً اعصابم خورده ، خیلی خورده ...

واقعاً خسته شدم ؛ این که دخالت می کنه توی کارام ، این که کارش رو دوش منه ، این که معرفت نداره ! همه چیز ... همه چیز برام دیگه خسته کننده شده و تحملش رو ندارم ! نمی دونم چیکار باید بکنم !

پاورقی : خدایا شکرت ولی حق این نیست ... نیست ...