چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

خیلی وقته نیومدم...

درود به همگی عزیزائی که تمام این مدت اومدن به وب ما و همش با بروزرسانی نشدن و هیچ تغییری ندیدن روبرو شدن، ولی بازم رفتن و دوباره برگشتن و دیدن بازم هیچ خبری نیست! ما خیلی مخلصیما؛ جدی دارم می گم و واقعاً شرمنده ام که اینطوری شده! من رو به بزرگواری خودتون ببخشید. با این که بیکار شدم و به قول شما تمام وقتم باید آزاد باشه ولی نیست، خب می شه گفت منم درگیری و دردسرهای خودمو داشتم و دارم که هنوز نتونستم بهشون بگم زکی و حلشون کنم! به بزرگواری خودتون ببخشید. من بازم ازتون عذرخواهی می کنم و شرمنده ام بسیار زیاد. امیدوارم که بخشیده باشین و به بزرگواری خودتون از خطای ما صرف نظر کنید و بازم باهم دوست باشیم و اینا...

خدمتتون باید عرض کنم امروز رو به این خاطر انتخاب کردم برای نوشتن چون که دیروز اتفاق بسیار جالب، خوب و دوست داشتنی برای من از طریق یکی از دوستانی که تازگی با ایشون آشنا شدم افتاده! شکر خدای مهربون من دیروز دعوت شدم به یک شغل و دقیقاً شغلی هست که خیلی دوستش دارم و واقعاً دوست داشتم پیداش کنم و بالاخره بعد مدت های بسیاری که از بیکاری می-گذره اتفاق افتاده! قربونت برم خدا که خیلی دوستم داری و هنوزم که هنوزه فراموشم نکردی!

راستش رو بخواین یه چندتا تصمیم گرفتم و دوست دارم اونا رو اینجا بنویسم! اما فعلاً نه، این نوشته رو اینجا می ذارم تا بدونم چه تاریخی چه تصمیمی گرفتم و دقیقاً ان شاءالله به زودی بر می-گردم و دوباره بررسیش می کنم تا مطمئن بشم خواب نیستم و تصمیمم کاملاً درسته! البته بهتون قول می دم که کارم یه جوریه که هیچ مشکلی برای بروزرسانی کردن وب مشکلی رو پیش نمیاره و به زودی نیوشا هم به ما ملحق خواهد شد و شروع به نوشتن می کنه!

پاورقی: خدایا ممنونم به خاطر همه چیزی که بهم می دی...