چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

یکیش خودم ...

گاهی وقت ها ، احساس بدی بهم دست می ده ! به چه کسی بدی کردم ؟! اشتباه من کجاست ؟!

برای هر کسی ممکنه این اتفاق بی افته که از خدائی شکایت کنه که می دونه هست و اونو به وجود آورده !

همه ی ما اینطوری هستیم ؛ تا چند تا بدی می بینیم شکایت می کنیم به چه کسی بدیم کردیم ! فقط بلدیم بپرسیم ولی نمی دونیم که پاسخ دست خودمونه !

خیلی ساده است ؛ صورت پرسش پیچیده ای نیست که پیدا کردنش خیلی سخت باشه  !

دیروز یادته ؟! آره ؛ وقتی داشتی توی خیابون راه می رفتی و وقتی یه دختر ساده از کنارت رد شد و بهش خندیدی ! ظاهر ساده ای داشت ؟ آرایش نکرده بود ؟ طبع دل تو نبود ؟! تو کی هستی که داری در مورد مردم قضاوت می کنی ؟!

یا 2 ساعت بعدش ؛ وقتی داشتی روی مُخ یه دختر جیگر مامانی کار می کردی ! آره ؛ مگه تو دوست  دختر نداری ؟ مگه همیشه بهش نمی گی جز اون به کسی دیگه فکر نمی کنی ؟! اسم این شوخیه ؟ خیانت نیست ؟! فکر کنم سوراخ دعا رو گم کردی ...

آها یادم افتاد ؛ اون پیرمرد رو یادته ؟! که کمرش خَم شده بود و داشت یه جعبه سنگین رو تکون می داد اما اینقدر توانش رو نداشت که بتونی راحت جابجاش کنه ؟! یادته توی دلت گفتی به من چه ، مگه من پسرشم ؟! چرا نتونستی خودتو واسه چند دقیقه پسرش حس کنی و کمکش کنی ؟!

البته از حق نمی گذریم ؛ یادم میاد وقتی رفتی رسیدی به حسینیه ، دستت رو توی جیبت کردی و توی صندوقش یه 2000 تومانی انداختی ! دستت درد نکنه ! اما می دونی چی کارتو بی ارزش کرد ؟ 10 دقم اونور تر از کنار یه پیرزن رد شدی ، روی ویلچر نشسته بود ! می خواست از عرض خیابون رد بشه ! کسی نبود کمکش کنه ! دستت رو می زدی به ویلچرش همونجوری که اومدی اینور خیابون واسه اینکه پول بندازی تو صندوق صدقات حسنیه ، اون پیرزن رو هم می رسوندی ! دیرت می شد ؟!

ولش کن ؛ نکنه اینا واست حساب نمی شن ؟! نگاه نکردی چیکار کردی ؟! اشکال نداره ! کسی دیگه هست ببینه ...

از این نمونه های کوچیک خیلی زیاده ؛ ما آدما نمی بینیم اما اون بالائی چشماش باز هست که ببینه ! از کمکای کوچیک هم نمی گذره !

پاورقی : قبل از اینکه به خدا بپریم خودمو ببینیم ! ( من خودم یکیش ؛ اولی خودم )

امشب ...

امشب شب خاصی برای من بود ؛ بهترین دوستم که با هم داریم کار می کنیم از دستم خیلی دلگیر بود ! حق هم داشت ، به خاطر اینکه کم کاری زیادی می کردم و می کنم . اما امشب واقعاً دیگه از دست خودم ناراحت شدم ! همه زحمات دست اونه ولی من دارم کم کاری می کنم ، با اینکه اون بیشتر از من خسته و درمونده است !

امشب تصمیم گرفتم دیگه فرق کنم با قبل ! با روز ها و ماه های قبل ! باید همه چیز درست بشه و بتونیم درست کار کنیم ...

از همین امشب تصمیم گرفتم فرق کنم ! باید فرق کنم واسه اینکه موفق تر باشم !

هدف مشخص شد : پیش به سوی پیشرفت ...

پاورقی : خیلی دردناکه ها ...

تنهائی ...

فریاد زدم ؛ همه شنیدند غیر تو !

من ... دوستت داشتم و همه فهمیدند ؛ غیر تو !

می دانی ، تنهائی به من هدیه کردی ! تنهائیت را با عشق پذیرفتم ! از قدیم گفته اند هر چه از دوست رسد نیکوست ، تو که همه چیز و همه کسم بودی ...پس تنهائی که به من دادی می پذیرم !

نمی دانی دشواری این تنهائی بسیار کشنده است ، اما من از هر آنچه از تو به من رسید مانند چشمانم محافظت کردم !

تنهائی سهم من شد ؛ خوشی و با کسان بودن سهم تو ...

پاورقی : واقعاً چرا بعضیا میان و تنهائی به بقیه هدیه می دن ؟!

دروغ ...

گاهی به اندیشه می نشینم برای تو ؛ آری تو که آن گوشه به فکر من نشسته ای !
چرا اندوهی به دل داری و گوشه گیر شدی ؟
مگر تو همان نبودی که مرا رها کردی که آزاد تر باشی ؟! شدی اسیر آن هم خودخواهی هائی که داشتی ؟!
باور داشته باش خودخواهی و خودکامه ! چرا خود را می بینی و دیگران را خیر ؟!
بندان سزاوار تنهائی هستی ... هر کس تنهائی را به دیگری هدیه کند خود نیز هدیه ای بهتر از آن لیاقت نخواهد داشت ...
پاورقی : یعنی چی الان ؟! با منی یا در یمنی ؟!

اینجا ...

سال ها گذشت ولی باز مرا نشناخت ! ندانست آنچه می گویم از آن چیست ، برای اوست یا خودخواهی خودم !
دردی که دارم اینست همه من را به برون نظاره گرند و کسی درونم را نمی نگرد ؛ چرا ؟!
سکوت می کنم ... چه کنم غیر از سکوت ؟ فریاد کشم بی دلیل ؟ چون ما نمی شناسند ؟!
نمی دانم چرا ولی دلی روشن دارم که کسی خواهد آمد که مرا از دل می شناسد نه مانند دیگران از برون ...
پاورقی : دل آدم بگیره باید چکار کرد ؟!