چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

سینما رفتن ما ...

ها ؟ الان چطوری شروع کنم ؟ خب راستش رو بخواین خیلی دوست دارم راجع به خیلی چیزا بنویسم اما خب می بینین که زیاد وقت اومدن ندارم ! راستش هم من و هم نیوشا ، البته نیوشا رو من مجبورش می کنم که توی فایل Word واسم بنویسه حتی من پست کنمش ولی بنویسه . من خودم رو که می بینین دارم می نویسم در حالی که هم Viber روی سیستمم نصبه و دارم با دوستان گفتگوی خیلی خیلی دوستانه ( کل کل ) می کنم و هم اینکه خودم دارم برای اینکه مشکلات و غلط های املائی رو پیدا کنم توی فایل ورد اول می نویسم و بعد برای شما انتقالش می دم به چشمک خوشگله ( هه ؛ چی گفتم ) ! ای بابا ، دوستان نگفتین از کجا شروع کنم خب ؟! ببخشید یه کمی منگ هستم چون با اجازتون ساعت تقریباً 15:00 گرفتم خوابیدم تا ساعت 18:00 ( خیلی باحاله نه ؟ 3 ساعت البته هنوز زورم می اومد بلند شم ) . خب چیکا کنم خسته می شم سر کار باور کنین ، نمی تونم درست و حسابی با کارام جور بشم چون خیلی اوضاع بهم ریخته است خب . در ضمن می خواستم بگم امشب مامانم داره پیتزا درست می کنه ، حسودیتون بشه ...

جونم بگه واست دیگه طاقت ... ببخشید اشتباه شد ، منظورم این آهنگ علی عبدلمالکی نبود . می خواستم بگم ، جونم واستون بگه دیشب ما ( من و نیوشا ) به همراه آبجی عاطی و رحمان رفتیم سینما ! بلی ، ما سینمام می ریم ؛ فیلمش ؟ خب « آتش بس 2 » دیگه ، والا . راستش رو بخواین ، نیوشا دیروز یه دفعه ای خبرش رو داد بهم . گفت که : « دانشگاه داره بلیط فیلم آتش بس 2 رو نصف قیمت می ده ، بگیرم بریم ؟ عاطی و رحمانم میان » ، منم از خدا خواسته گفتیم بگیر بریم . بیرون رفتن رو کنار همسرم واقعاً دوست دارم ، چون حس آرامشی که کنارش دارم بهم قدرت می ده واسه آرامش اعصاب و روحم ! خب دیگه ، بعد اون من سریع رفتم دنبال نیوشا و برش داشتم از دانشگاه آوردمش خونه ، پرینت هائی که روز قبل از جزوه اش گفته بود واسش بگیرم بهش دادم و سریال ( White Collar ) واسه خودش ریخت و باهم بلند شدیم رفتیم خونه نیوشا اینا تا حاضر بشه و تعویض لباس کنه و سریع رفتیم به سینما که بلیط ها رو بگیریم . چشمتون روز بد نبینه دیدم خاله ام مریض توی خنه افتادن ( بنده خدا سرما خوردن باز ، اونم حسابی که انداختتشون ) ! هیچی دیگه ، وقتی دیدم افتادن رفتیم با نشوا اول واسشون نون گرفتیم و بعدشم رفتیم به سمت سینما ! عاطی به نیوشا گفته بود ساعت 19:100 بیدارش کنه که ممکنه خوابیده باشه ، بعدشم رحمان خواب بودش ( وای نمی دونین بیدار کردن رحمان چقدر سخته و طاقت فرسا ) . هیچی دیگه ما ساعت 19:00 تماس گرفتیم و بعدشم کاشف به عمل اومد رحمان بیدار نشده هنوز ، ما گفتیم ساعت 19:50 در سینما باشین ! آخه 20:00 فیلم شروع می شد و سانس آخرش بود ! یکی از دوستانِ دوستان نیوشا ( آقای لطفی ) زحمت کشیده بودن سفارش کرده بودن برای بلیط ما که همون در سینما بگیریمش و خب بلیط نگرفتیم واسه هر کدوممون 1000ت در اومد ( بلی ما اینطور رابط هائی داریم ) ! عاطی و رحمان بیچاره جای پارک پیدا نکرده بودن رفته بودن نزدیک چهار راه ( تقریباً 1 و نیم کیلومتر اون طرف تر از سینما پارک کرده بودن و تا رسیدن یه کمی طول کشید . هیچی دیگه ، ما تقریباً چند دقیقه ای از اول فیلم رو از دست دادیم اما خب اولش بود دیگه ، زیاد نبود ! فیلم رو دیدیم ، منم کلی مسخره بازی درآوردم و سر و صدا کردم و خندیدم به خدا ولی در کل بهمون خیلی خوش گذشت ! باورتون می شه تمام خوراکی ها رو عاطی خرید ؟ می خواستم همونجا گریبان پاره کنم و نعره بکشم اما خب جاش نبود زشت بود ! اما خب بعدش ما رفتیم باهم دیگه یه آبمیوه بستنی توپ خوردیم و هر کسی رفت سراغ کار خودش بار خودش آتیش به انبار خودش ...

بهتون گفتم گیتار خریدم ؟ البته تعطیلات فک کنم اول تابستان اما هنوز افتتاحش نکردم عین آدم بشینم و باهاش کار کنم و یاد بگیرم ( خو چیه دوست دارم گیتار رو و نوازندگیشون ) ، در ضمن یه اُرگ هم خریدم اما خب اون گوشه ی خونه افتاده ! چیکا کنم ؟! باید وقت داشته باشم اما خب ایشالله پیدا می کنم ! چرا داره بوی پیتزا میاد ؟ ( من عمه دارم ولی هر چی دوست دارین فحش بدین ) ...

پاورقی : خیلی ممنون به حرف های ما و نوشته هامون اهمیت می دین و می خونینشون ! خیلی ماهین ...

نظرات 1 + ارسال نظر
یگانه 7 - آبان‌ماه - 1393 ساعت 21:37 http://khanomi123.blogsky.com

من بوی پیتزا حس نمیکنما .راستی محرم را به عزادارن راستینش تسلیت عرض میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد