-
دروغ ...
14 - آذرماه - 1391 00:01
گاهی به اندیشه می نشینم برای تو ؛ آری تو که آن گوشه به فکر من نشسته ای ! چرا اندوهی به دل داری و گوشه گیر شدی ؟ مگر تو همان نبودی که مرا رها کردی که آزاد تر باشی ؟! شدی اسیر آن هم خودخواهی هائی که داشتی ؟! باور داشته باش خودخواهی و خودکامه ! چرا خود را می بینی و دیگران را خیر ؟! بندان سزاوار تنهائی هستی ... هر کس...
-
اینجا ...
5 - آذرماه - 1391 18:17
سال ها گذشت ولی باز مرا نشناخت ! ندانست آنچه می گویم از آن چیست ، برای اوست یا خودخواهی خودم ! دردی که دارم اینست همه من را به برون نظاره گرند و کسی درونم را نمی نگرد ؛ چرا ؟! سکوت می کنم ... چه کنم غیر از سکوت ؟ فریاد کشم بی دلیل ؟ چون ما نمی شناسند ؟! نمی دانم چرا ولی دلی روشن دارم که کسی خواهد آمد که مرا از دل می...
-
بوی باران ...
24 - آبانماه - 1391 19:05
آه ؛ دوست دارم باران نم نم ، که اندک از آسمان به سویم روانه می شود ! قطره هایش مانند اشک از صورتم می چکد و به زیر گلوی خشکیده ام می رود ! گلوئی که باید از قطره هایش نمناک شود اما ... خشک می ماند بدون آب ... دست هایم با هر تکان خوردن صدا می کند ؛ سال هاست بر قلم نرفته ، بر روی کلید ها محکم نکوبیده اند تا ضربه ها جای من...
-
من ... تنها ...
13 - آبانماه - 1391 00:10
چند شبی هست که باز هم مث روال هفته های گذشته تنها هستم ؛ خانواده ام حضور ندارن و من هم عادت کردم و این تنهائی رو دوست دارم . تنها چیزی که این شب ها باعث آزار من می شه خاطرات مبهم و دوری هستند که به دست دیگران و خودم ساخته شد ! خاطره های خوبی که الان دارن به جای اینکه به من آرامش بدن ، آسایشم رو می گیرن ! چه می شه کرد...
-
می نویسم ...
10 - آبانماه - 1391 17:22
نه ؛ از درد و رنج و سختی نمی نویسم که باور کنی مرا زاده ی احساسی غم انگیزم و اندوه ! من از خوشی و شادی و لبخند می نویسم که بدانی من آنی نیستم که در نوشته هایم پیداست ! من آنم که لبخند بر لب دارد و روشنی در دل ؛چرا بی هوده باید لبخندم را قربانی اندوهی کوتاه کنم ؟! پس بدان من می خندم به گریه های دنیا به من ! گریه ها و...
-
چشمانم ...
9 - آبانماه - 1391 19:07
چشمانم به در بود ؛ تا بودنت را نظاره گر باشم ... از خاک پایت سُرمه ساختم و بر چشمانم کشیدم ؛ چه رویائیست بودن تو ... دست هایم آرام آرام چهره ات را نوازش می کنند ؛ چه زیبائی و نمی دانی ... گوش هایم وقتی باشی ناخداگاه ترانه می شنوند ؛ ترانه هائی که گفتم برای تو ... هُرم نفس هایت بر سینه ام ، می سوزاند مرا که در آغوشم...
-
سرزنش ...
6 - آبانماه - 1391 01:34
از اینکه دیگه کسی رو سرزنش کنم یا سرزنش بشم خسته شدم ؛ چرا باید همیشه اینطور باشه ؟! راستش رو بخواید دیگه اینقدر سخت و دشوار شده واسم که بخوام به کسی بگم اگر این کار رو بکنی بد می بینی ، اونم به حرفم محلی نده و تا ته خط بره و خودش متوجه بشه ! من الکی ، ارزشم رو میارم پائین برای کی ؟! برای کسائی که خودشون می خواد ضربه...
-
دندون درد
1 - آبانماه - 1391 19:20
دندون درد شدیدی گرفتم ؛ دندون های آخری بالا خیلی درد دارن و اذیتم می کنن ! بد جوری روی اعصابم تأثیر گذاشته و عصبیم می کنه سریع ! آخ که چقدر درد داره ... پاورقی : دندوناتونو سالم نگه دارین ...
-
هستم اینجا ...
28 - مهرماه - 1391 14:11
حال روز خوبی ندارم ؛ گرفتار عذابی شدم که تحمیل من شد ...به خاطر احساس پاک و بی آلایشی که دنبالش می گشتم و پیداش کردم و اسیرم کرد ... اشتباه که نمی تونم بگم ؛ چون اشتباهی نبود ، پاک ترین احساسی بود که داشتم و بهش افتخار می کنم ... اما اشتباه برای گزینش بود ... ولش کنین ؛ فقط می خواستم بگم دارم از همین الان همه چیزمو...
-
می نویسم ...
16 - مهرماه - 1391 20:21
در این تنگنای بی کسی می نویسم ... از بی کسی هایم اما آسوده ... نمی دانید ولی من تنها ، بدون یار و یاور و تنهائی ام تنها پناه و همسفر من است ... تنهائی را چه معنی می کنی ؟ بی کسی ؟ بدون عشق ؟ بدون کسی در دلِ پُر تلاطم ؟ من تنهائی ام را دوست دارم ؛ تنهائی بدون منّت ، منّت کسانی که می خواهد تو را تنها نگذارند و باشند ولی...
-
ف.ی.ل.ت.ر شد
11 - مهرماه - 1391 09:41
توی این آشفته بازاری که هر وقت با یه سایت کار داری با یه پلک زدن ف.ی.ل.ت.ر می شه ؛ منِ بیچاره هم الان درگیر این دستور ها شدم که صادر شده . نمی دونم ، اینترنت معمولی رو ف.ی.ل.ت.ر می کنین ، چرا Port ها رو ف.ی.ل.ت.ر می کنین نتونیم از چیزی استفاده کنیم ؟! خواب دارم ، چشمام باز نمی شه از هم ؛ چرا رو نمی دونم ولی بیشتر روز...
-
مهرگان شاد باش ...
9 - مهرماه - 1391 00:16
آغاز ماه مهر ، اولین ماه از فصل پائیز ، فصل زیبای زرد و نارنجی شدن برگ های درختان زیبا و حرکت به سمت شب چِله بر شما خجسته ... چقدر زیباست ، دیدن لحظه های بی همتای پائیز ، نفس کشیدن توی نسیم خوش بوی پائیز ، یاد دوست داشتن های این ماه ... چقدر دوست داشتنی ... خوش به حال اونائی که توی ماه مهر به دنیا اومدن ، نمی دونین...
-
پیشین ...
31 - شهریورماه - 1391 02:22
با دوستم داشتم در مورد سال های قبل ، نزدیک به 7 سال پیش صحبت می کردم ! چگونه شد که با هم دوست شدیم و با هم کار کردیم . شگفت زده شده بود از اینکه من هنوز هم خوب اون روز ها و صحبت ها رو یادمه ! امشب با برادرم ، داشتم در مورد همون رویداد خوشی که صحبتش رو کرده بودم گفتگو می کردم . راستش کمی دلم رو در مورد اون لرزوند و کمی...
-
روزنه ...
24 - شهریورماه - 1391 01:00
زندگیم دست خوش رخداد های گوناگون شده ؛چه خوب و چه بد دارن برای من رخ می دن ! حقیقتش اینه که رخداد های بد ، به خاطر اندیشه های خودم به سمتم بیشتر میان ؛ اما خب دارم تلاش می کنم که این افکار و اندیشه های بد رو از ذهنم دور کنم ! کمی سخته و زمان می بره اما خب برای آرامش خودم باید این کار رو انجام بدم ... نزدیک 11 روز از...
-
دوست من ...
20 - شهریورماه - 1391 10:02
اینو می نویسم برای کسی که توی تمام مدت سختی زندگی ، انگشت شمار دوست همانند اون داشتم ... دوستی که توی رخداد های پیشین ، یار و همدم تنهائی هام بود . حتی یک ثانیه اجازه نمی داد تنها باشم و به اندیشه های بی خود توجه کنم و با همه ی دشواری و آزار دیدن من رو رها نکرد ! امروز می خوام از دوستی بنویسم که دوستش دارم ، برای من...
-
روش من در زندگی ...
18 - شهریورماه - 1391 00:30
امشب دوست دارم از خودم کمی بنویسم ؛ شاید شمائی که برای اولین بار به اینجا سر زدین ، بخواید که کمی بیشتر از سپهر بدونین ... نام من ، سپهر ! نام فرزند خانواده ای خوب و زیبا ؛ مهربان و دوست داشتنی که از نخست ، بر پایه صداقت و راستی ساخته شد ... پدرم ، مرد و زیبا و خود ساخته ! مادرم ، مهربان و زاده ی احساس و دوست داشتن !...
-
این زمان ...
15 - شهریورماه - 1391 10:18
کار من اینه ؛ مدتی هم باید در گذر باشه که همکارم از سفر برگرده ! خب روز های پُر از کار و پویائی دارم ... همکارم برای مدتی از شهر بیرون رفته ، خوش به حالش ! من به خاطر موقعیت شغلیم زمان اینکه از شهر خارج بشم رو ندارم ! خیلی مسافرت رو دوست دارم و جاده واقعاً توی شب حس زیبائی به من می ده ... این روز ها کمی دلتنگم ؛ دلتنگ...
-
حس زیبا ...
8 - شهریورماه - 1391 10:33
میون این همه غم ، بعضی وقتا حسانی زیبائی هستند که آدم بتونه بهش تکیه کنه ... بدون کنار کسائی که دوست دارن ، بهت احترام می زارن ، ارزش واست می ذارن ، از بودن با تو لذت می برن ... دوستی های راستی هست که آدم به خاطر اون دوستی ها شاده ، دوست داره لحظه به لحظه کنار اون دوستان باشه و از اینکه کنار هم هستند خرسند باشه ......
-
عشق بهتر است یا ثروت ؟
3 - شهریورماه - 1391 20:44
یادمه اون قدیم ندیما ه می رفتیم مدرسه ، معلم ادبیات فارسی می اومد و هر هفته ( برای هر جلسه ) یه موضوع انشاء می گفت و باید تا مدتی که جلسه ی بعدی شروع می شد . یادمه یه موضوعی داده بود معلمم که علم بهتر است یا ثروت ! و ما هم مث دیوونه ها می گفتیم علم و این چیزا ... یه موضوع انشاء به ذهنم رسیده که دوست دارم واسش یه انشاء...
-
می دونین ...
30 - مردادماه - 1391 23:57
بدم میاد از ... کسائی که می گن هستن ؛ اما نیستن ... کسائی که دم از معرفت می زنن ؛ اما یه ذره معرفت ندارن ... کسائی که می گن عاشقتن ؛ اما اندازه تُف واسه آدم ارزش قائل نیستن ... از کسائی که می گن دوستت هستن ؛ اما از پشت بهت خنجر می زنن ... اما دم اونائی گرم که ... با اینکه نیستن ؛ اما همیشه وجودشون رو توی زندگیت احساس...
-
برخورد ...
29 - مردادماه - 1391 15:26
دیشب یه دعوای جدی با داداشم کردم ؛ طوری که دارم می بینم به خاطر یه ناشی گری توی آشپزخونه پای چپم گیر کرد به صندلی ها ... پاره شد و خونریزی کرد ! راستش رو بخواین ، می تونم بزنم اما ... طوری نمی زنم که ... خیلی وقت شده بود با کسی دعوای فیزیکی نکرده بودم ؛ راستش دعوا رو دوست ندارم اما بعضی وقت ها از حرف های مفت و بی اساس...
-
پیشینه خوب ...
27 - مردادماه - 1391 18:42
دیروز و امروز روز های خوب ، پویا و با معنائی واسم بود ! بگذارید داستان رو بگم ... دیشب همینطوری توی یه سایت جامعه مجازی پارسی آنلاین بودم که دیدم یکی نوشته ، به کمک احتیاج داره و کمکی هم که می خواست در مورد برنامه نویسی و اینا بود که در کمی تخصص منه ! با اجازتون رفتم بهش گفتم بفرمائید ، من می تونم کمکتون کنم ! پیام...
-
روزها ...
25 - مردادماه - 1391 03:22
دارم روز هام رو می گذرونم ؛ به همراه خانواده ام و همینطور دوستام ... امروز کمی با همکارم ( دوستم که باهم توی شرکت کار می کنیم ) صحبت کردیم ؛ گفتگوئی داشتیم که خیلی به درد هر دومون خورد ! سعی می کنیم با اعتماد به هم ... کار های شرکت رو درست و حسابی رو به راه کنیم ... می دونین ، دلم برای چند نفر خیلی تنگ شده که یکی از...
-
سکوت ...
22 - مردادماه - 1391 09:48
هیس ... هیچ صدائی نمیاد ... انگار شهر توی ماتم فرو رفته ... آخ ... صدای گریه ی بچه داره از اون دور میاد ؟! آره ... انگاری صدای بچه است که داره گریه زاری می کنه ! اما چرا ؟! زمین داره می لرزه ... صدای غُرش زمین داره به گوش می رسه ... سکوت شکست ... با صدای مهیبی هم شکست ... صدای فریاد از این خونه و اون خونه ... صدای جیغ...
-
دیگر بار ...
21 - مردادماه - 1391 00:35
می دونم قبل از هر چیزی باید خودم رو معرفی کنم و بگم چه کسی هستم ... نام من سپهر هست و از ایران برای شما می نویسم ! از خصوصیات اخلاقیم هم باید بگم انسانی هستم ، معمولی همانند بقیه انسان ها ! کار می کنم ، خرج خودمو رو در میارم ؛ با خانواده ام زندگی می کنم و با امید به آینده به راه خودم ادامه می دم ... کمی تنبل هستم اما...
-
نخست ...
20 - مردادماه - 1391 01:23
باید آغازی داشت تا پایان ... تا ابد ... من همانم که هستم و آمدم ... تا بمانم ... شروع با من و شما ؛ باشد که باهم باشیم ...