چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

فقط یک بار...

دیشب یه شب خاص بود...

شبی که واسه هر دختری خیلی هیجان و استرس داره...

ممکنه این شب فقط یکبار اتفاق نیوفته اما قطعا فقط یکبار اون کسی که روبروت میشینه همون کسیه که قلبا دوستش داری و قبولش داری و میخوای آینده و زندگیت رو باهاش بسازی...

خدارو شکرمیکنم که هردوی این اتفاقات توی یه شب افتاد ...

حسی رو که دارم تجربه میکنم قابل وصف نیست باید حتما تجربه ش کرده باشی تا بدونی چی میگم...

امیدوارم همتون این شب بی نظیرو تجربه کنید و به شیرینیش پی ببرید،درضمن واسه منم دعا کنید

امشب آغازی جدید ...

امشب یه شب باور نکردنی بود ؛ یه شبی که روبروی هم ، با اجازه همه نشستیم و بهم نگاه کردیم و تصمیم گرفتیم برای یه عمر کنار هم باشیم !
تصمیم گرفتیم به هم نگاه کنیم و بگیم همدیگه رو دوست داریم و از این دوست داشتن با قدرت همگی رو خبر کنیم !
پاورقی : خدایا خیلی دوست دارم و ببخشید که اینو می گم ولی اندازه تو اونو دوست دارم ...

شبیه عشق ...

نمی دونم دقیقاً باید از کجا شروع کنم و بگم که چی شده ولی ... خیلی خوشحال و شادم !

این شادی و بلخند رو مدیون کسی هستم که به تازگی وارد زندگیم شده ؛ من یک سال شکیبائی کردم و فقط نگاه کردم ...

پروردگارم پاسخی به شکیبائی و بردباری من داد ؛ دلم شکست ، اندوهگین بودم ، شکستم ولی همین الان می تونم بگم بهترین شادی دنیا رو دارم !

تصمیمات مهمی گرفتم ؛ کسی هست که به خاطر اون تصمیمات مهم زندگیمو گرفتم و از این به بعد هر تصمیمی که دارم این می شه که به اون و با هم تصمیم بگیریم !

از این  ها بگذریم ، من مدت تقریباً 10 روزی هست که  اینقدر دچار کار های زیاد و خسته کننده ای شدم که متاسفانه روز شب رو از من گرفته ولی تنها چیزی که باعث می شه قدرتم رو پایدار نگه دارم ، وجود با ارزش ترین انسان برای من روی زمینه !

مدتی رو توی جاده گذروندم و خسته شدم ؛ حسابی خسته و درمونده اما تنها چیزی که باعث شادیم می شد فکر اون توی ذهنم بود !

چقدر دوست دارم که همه چیز درست بشه ... زمان زیادی نمونده ؛ کوتاهه ... خیلی کوتاه ...

پاورقی : دوستان دعام می کنین دیگه ؟!

امروز...

امروز... روز تولدمه

هرسال توی این روز بارون میومد،گاهی اوقات هم برف...

سال های پیش همیشه با خودم فکر میکردم شاید واسه اینکه من خیلی تنهام خدا روز تولدم بارون یا برف می باره تا من رو خوشحال کنه و از تنهایی درم بیاره آخه بارون و برف رو خیلی دوست دارم...

اما امسال هیچ خبری نیست، میدونی چرا؟؟

چون من دیگه مثل سالهای پیش تنها نیستم و کسی رو دارم که اندازه ی یه دنیا دوستش دارم و از وقتی وارد زندگیم شده که مدت زیادی هم نمیگذره من کاملا از تنهایی در اومدم و تمام لحظاتم رو با اون هستم...

پس حکمت اینکه امسال بارون نیومد همینه...

گفت نمی تونم ...

دوستم رضا از شرکت جدا شد ؛ دلایل خودش رو داشت و بیشتر بحث سر این بود که من توجهم به شرکت نیست و شرکت نمیام !

البته نمی گم که حق نداره ؛ اشتباهات من بیشتر از ایناست اما یه حرفی هست اونم اینه که ، من همونطور که رضا واسه شرکت می گذاشت و کاراش رو انجام می داد من هم اینکارو می کردم !

به عنوان نمونه ، چطور من وقتی سیستمی محل کارم دستم بود و درستش می کردم و هزینه ای رو دریافت می کردم ، اون رو به شرکت می دادم ؟! چطوری تمام هزینه های شرکت رو ، اعم از اجازه ، منشی و ... رو من می دادم ؟ حتی این آخری هم هزینه تعمیرکار رو هم من دادم و بهش گفتم که این کارو از روی هزینه ی دریافتی شرکت هائی که سیستم هاشون رو درست کردم انجام دادم ؟!

اما خب رضای عزیزم دلایل خاص خودش رو داشت و باز هم می گه این دلیل نمی شه شرکت نیای ؛ بدون توجه به وضعیت کاری من که واقعاً این مدت خیلی درگیر بودم و حقیقتش درگیر مسائل شخصی و احساسی خودم هم بودم !

چه کنم ؟ اینطوری شد دیگه ... من از رضا واقعاً ممنونم و توی این زمانی که با من توی شرکت فعالیت می کردم متحمل خیلی مشکلات شد و ازش ممنونم و خیلی برام زحمت کشید که دستش درد نکنه ! خیلی زحمت کشید و دوست دارم هر طور شده برای این مدت که با من و شرکت موند و زحماتی زیادی برای حمایت از من کشید جبرانش کنم ...

پاورقی : رضا بعد از احسان و ایمان ، یکی از بهترین دوستای من شد ... خیلی پسر با معرفت و با محبتیه ...

روزیست امروز ...

امروز دارم می رم بعد از مدت ها کسی رو ببینم که رنگ شادی و خوبی به زندگیم داد !

مدت زیادی نیست که من رو از طرف خودم می شناسه ( قبلاً شناخت داشت از گفته های دیگران و از ظاهر من ) و امروز دیگه می خوایم واسه اولین بار همدیگه رو ببینیم ؛ بعد این همه احساس ...

دل توی دلم نیست که برم ببینمش اما ناراحتم ؛ ناراحت اینکه من سرما خوردگی دارم و می ترسم زبونم لال اون هم بگیره ! دوست ندارم بیمار بشه ...

اما امروز خیلی خوشحالم ؛ خوشحال اینکه دارمش و هست و اینکه به امید خدا قراره همیشه باشه !

خدایا بهمون کمک کن ؛ کمک کن مشکل نداشته باشین و عمری کنار هم با شادی باشیم ...

پاورقی : دوست دارم شماها هم این حس رو تجربه کنین و ناکام نمونین ...

خسته است ...

امروز از صبح دانشگاه بوده ؛ از ساعت 8 صبح تا 8 شب !

خیلی خسته است ، خیلی تا حدی که پاهاش درد می کنه و نمی تونه بخوابه !

الان SMS داده که نمی تونه بخوابه ...

خیلی ناراحتم که هنوز نمی تونم کنارش باشم ... خیلی ...

پاورقی : دوست دارم حس دوست داشتن رو ...

نخوابیدم ...

از دیروز ساعت 17:30 که بیدار شدم و رفتم شرکت تا همین الان من نخوابیدم !

قدیما یادم میاد وقتی این مدت بیدار می موندم دیگه مغزم جواب می کرد و هیچ چیزی متوجه نمی شدم ؛ اما الان نه خیلی بهترم ... اندک مغزم جواب می ده و کارمو انجام می دم !

امروز اینجا سر و صدا هم هست و منم کمی کسل و کمی فقط خوابم میاد ؛ جلسه است مثلاً !

چرا امروز اینقدر دیر می گذره ؟! انگاری هر ثانیه ، یه دقیقه می گذره !

پاورقی : دیشب عزیزم بهم گفته بود زود بگیری بخوابی ؛ وقتی نخوابیدم صبح وقت بیدار شدنش بهش SMS دادم و گفتم که نخوابیدم و دعوا راه نندازه که چرا نخوابیدم ! اونم بهم گفت اشکالی نداره ...

تصمیم گرفتم ...

روز هام رو مشخص کردم ؛ هدف هائی دارم که می خوام براشون تلاش کنم !

خوبی این برنامه ها اینه که دیگه قرار نیست برای انجامش تنها باشم و نتونم کاری بکنم !

شرکتم رو مدتی ترک کردم تا تصمیماتم رو درست و حساب شده بگیرم ؛ از فردا می چسبم به کاری که باید انجامش بدم و ایرادی در کارم نباشه ...

دیگه وقت درست تصمیم گرفتن برای انجام کاره ؛ بدون هیچ اشتباهی ...

من این تصمیم رو گرفتم و انجامش می دم ...

پاورقی : تصمیم گرفتم و انجامش می دم ...

آرامشم آمد ...

آخ که من امشب چقدر آرامش دارم ... چقدر آرومم و احساس خوشبختی می کنم !

راستی بچه های عاشق Happy Valentine ( البته سپندارمذگان رو هم تبریک می گم بعداً ) !

چه شیرینه ، اینکه بدونی مهمی و کسی احساسی پاک بهت داره !

چقدر دوست دارم این احساس رو که می دونم کسی هست که دلش با دلم توی یه جاده ی زیبا راهی خوشبختیه !

من شادی وصف نشدنی رو دارم تجربه می کنم ... خوشحالم ...

پاورقی : واسه همه اون آدمای خوب اینطور حسی رو از خدا می خوام ... به خدا می خوام !

خدایا...

خدایا...

میشه خواهش کنم کمکم کنی تصمیم درست رو بگیرم؟؟

میشه؟؟؟

خودت بهتر از همه میدونی همه ی امیدم به خودته ، خواهش میکنم تنهام نذار... ، کمکم کن... خواهش میکنم..

پیوسته ...

یه کمی فکرم مشغول این اتفاقای پشت سر همه ؛ نمی دونم برنامه ریزی هاشون چطوریه ولی هر طوری هست داره منو آزار می ده !

چرا اینطوری می شه ؟!

پاورقی : ای خدا ... یه راه رو بهم نشون بده ...

گاهی اوقات ...

توی زندگی آدما خیلی کم پیدا می شن کسائی که واقعاً از ته دل به آدم اهمیت بدن و براشون ارزش داشته باشی ؛ یه همچین آدمی هم توی زندگی من هست ...

خیلی خوشحالم ، یه وقت هائی که نمی تونی بعضی حرف ها رو به خانوادت بزنی ، به کسی بزنی ( عشقی ندارم که بهش بگم ) که می دونی خودت براش ارزش داری و به خودت اهمیت می ده ! وقتی که حامی نداری ، عین کوه پشتت می ایسته !

پاورقی : از خدا می خوام همیشه لبخند روی لب های اونو همسرش ببینم ؛ هر دوشون برای من از یه دنیا با ارزش تر هستن ...