امروز از صبح دانشگاه بوده ؛ از ساعت 8 صبح تا 8 شب !
خیلی خسته است ، خیلی تا حدی که پاهاش درد می کنه و نمی تونه بخوابه !
الان SMS داده که نمی تونه بخوابه ...
خیلی ناراحتم که هنوز نمی تونم کنارش باشم ... خیلی ...
پاورقی : دوست دارم حس دوست داشتن رو ...
از دیروز ساعت 17:30 که بیدار شدم و رفتم شرکت تا همین الان من نخوابیدم !
قدیما یادم میاد وقتی این مدت بیدار می موندم دیگه مغزم جواب می کرد و هیچ چیزی متوجه نمی شدم ؛ اما الان نه خیلی بهترم ... اندک مغزم جواب می ده و کارمو انجام می دم !
امروز اینجا سر و صدا هم هست و منم کمی کسل و کمی فقط خوابم میاد ؛ جلسه است مثلاً !
چرا امروز اینقدر دیر می گذره ؟! انگاری هر ثانیه ، یه دقیقه می گذره !
پاورقی : دیشب عزیزم بهم گفته بود زود بگیری بخوابی ؛ وقتی نخوابیدم صبح وقت بیدار شدنش بهش SMS دادم و گفتم که نخوابیدم و دعوا راه نندازه که چرا نخوابیدم ! اونم بهم گفت اشکالی نداره ...
روز هام رو مشخص کردم ؛ هدف هائی دارم که می خوام براشون تلاش کنم !
خوبی این برنامه ها اینه که دیگه قرار نیست برای انجامش تنها باشم و نتونم کاری بکنم !
شرکتم رو مدتی ترک کردم تا تصمیماتم رو درست و حساب شده بگیرم ؛ از فردا می چسبم به کاری که باید انجامش بدم و ایرادی در کارم نباشه ...
دیگه وقت درست تصمیم گرفتن برای انجام کاره ؛ بدون هیچ اشتباهی ...
من این تصمیم رو گرفتم و انجامش می دم ...
پاورقی : تصمیم گرفتم و انجامش می دم ...
آخ که من امشب چقدر آرامش دارم ... چقدر آرومم و احساس خوشبختی می کنم !
راستی بچه های عاشق Happy Valentine ( البته سپندارمذگان رو هم تبریک می گم بعداً ) !
چه شیرینه ، اینکه بدونی مهمی و کسی احساسی پاک بهت داره !
چقدر دوست دارم این احساس رو که می دونم کسی هست که دلش با دلم توی یه جاده ی زیبا راهی خوشبختیه !
من شادی وصف نشدنی رو دارم تجربه می کنم ... خوشحالم ...
پاورقی : واسه همه اون آدمای خوب اینطور حسی رو از خدا می خوام ... به خدا می خوام !
دیشب باز هم باران آمد ؛ غُرشی بزرگ بود در آسمان و برق خورشیدی که ثانیه ای تمام شهر را روشن کرده بود !
بگردم ؛ آنکه شده همنفسم ، احساس ترس داشت !
آرام بگیر جانِ من ؛ من که کنارت هستم ، ترست برای چیست ... آرام باش ... آرامش !
مرا پهلوی تو آرامش است بی توصیف ؛ چقدر زیباست آرامش نداشته ام را بدست آوردم ...
پاورقی : خوشحالم ...
امید دارم که شود آنکه خواهم ؛ مهم اینست که نا امید نباشم !
نا امید شوم همه چیز نابود خواهد شد ...
پاورقی : امید چیز خیلی خوبیه ...
یادتونه گفته بودم قراره به امید خدا ، اگه خدا بخواد دو نفره بنویسیم این وبلاگ رو ؟! شدیم !
من خیلی خوشحالم الان ؛ مهم اینه ...پاورقی : دعا کنین واسم ...
شده ام آنکه نباید باشم ؛ گفته هایم چیز دیگری جز رفتارم بود !
من از بی کسی انگونه شدم مگر ، که درد کشیده ام و رنجیده ام ؟!
خسته ام از اعتماد های نقش بر آب ، آدم های تو خالی ؛ حتی خودِ خودم ...
چه بسی من نیز اینگونه شدم ؛ فاحشه ای که بر لبانش دروغ نقش بسته ! از دروغ متنفر بودم ، اما دروغ بر من چیره شد ! چرا ؟!
باید آن روی سکه شوم ؛ آن روی خوش نقش و نگار که پاکی داشت و راستی ...
دیگر نمی خوام آن کسی باشم که گفته هایش چیزی و عملش چیز دیگرست ...
پاورقی : خیلی بدم میاد ؛ احساس می کنم شدم مث کسائی که ازشون متنفرم ...
یه کمی فکرم مشغول این اتفاقای پشت سر همه ؛ نمی دونم برنامه ریزی هاشون چطوریه ولی هر طوری هست داره منو آزار می ده !
چرا اینطوری می شه ؟!
پاورقی : ای خدا ... یه راه رو بهم نشون بده ...
توی زندگی آدما خیلی کم پیدا می شن کسائی که واقعاً از ته دل به آدم اهمیت بدن و براشون ارزش داشته باشی ؛ یه همچین آدمی هم توی زندگی من هست ...
خیلی خوشحالم ، یه وقت هائی که نمی تونی بعضی حرف ها رو به خانوادت بزنی ، به کسی بزنی ( عشقی ندارم که بهش بگم ) که می دونی خودت براش ارزش داری و به خودت اهمیت می ده ! وقتی که حامی نداری ، عین کوه پشتت می ایسته !
پاورقی : از خدا می خوام همیشه لبخند روی لب های اونو همسرش ببینم ؛ هر دوشون برای من از یه دنیا با ارزش تر هستن ...
یه ابله که خودشو خیلی عاقل تر و باهوش تر از بقیه می دونه ، فکر می کنه با مزه است و به قول خودش یه پرسش جدی رو با شوخی پاسخ می ده ! یه ابله ساده لوح تر ، به حرف اون ابله که خودشو عاقل تر می دونه به خاطر اینکه فکر می کنه اون عاقل تره و بزرگتره گوش می کنه و ...!
داستان به وجود میاد که اون ساده لوح بی شعوره ؛ نمی دونن که یه ابله اون بدبخت ساده لوح رو به این کار وادار کرده ...
پاورقی : خواهش می کنم افراد ساده رو دست نندازین ؛ اونا به شما که فکر می کنین عاقل تر هستین ، به خاطر همین عقیده احترام می ذارن ...!
نمی دونم چی بود ولی خانوم دوستم با نگرانی زنگ زد و سراغ دوستم رو گرفت ؛ گفتم با من نیست ولی بعد فهمیدم به خانومش گفته با منه و در پایگاه انتظامیه !
خیلی نگران شدم ؛ آخه من و دوستم با یه مقدار مشکل روبرو هستیم ؛ مشکلی که حس می کنم از طرف دوست مشترکمون که سرمون کلاه گذاشت پیدا شده !
زنگ زدم باهاش بهم پاسخ داد و وقتی فهمید که به خانومش حقیقت رو گفتم که با من نیست عصبانی شد ! دیگه جواب نداد ...
خیلی نگرانم کرده و اعصابم کمی بهم ریخته است ؛ باید حتماً فردا باهاش تماس بگیرم و ببینم چی بوده جریان و بهم بگه ! خیلی ناراحتم ...
پاورقی : چرا آخه مجبورین دروغ بگین ؟! دلیل این پنهان کاریا چیه ؟! منم دیشب خونه دختر خالم بودم ، جائی که خیلیا خوششون نمیاد من اونجا باشم ولی حقیقت رو می گم و نمی ترسم ! چرا چون می دونم اشتباهی نکردم ... اه از دروغ بدم میاد ...
اونی نیستم که نشون می دم ؛ خودمو پشت یه ماسک پنهان کردم که بهش می گم مراقب !
مراقب احساسم ، دلم ، اشک هام و خیلی چیزائی که من رو نسبت به خیلیا شکننده تر می کنه !
چرا فکر می کنی وقتی کسی بهم نزدیک می شه فقط و فقط بهش می گم شما ؟! تا اینکه اینقدر شاکی می شه که می گه تو صدام کن ...
چرا فکر می کنی بیشتر از حد مجازی که واسه خودم شخص کردم صحبت نمی کنم ؟! اینقدر که بهم می گن تو قدر آرومی ... نمی دونن خیلی بیشتر از این ها حرف دارم واسه گفتن ...
چرا یه لبخند همیشه روی لبم نقش بسته و ازش کنده نمی شه مگر اینکه عصبانی باشم ؟! چون کسی فک نکنه من تنهام و با تنهائیم مشکلی دارم !
امروز بارون اومد ... صدای رعد و برق آسمون که در اومد یه برزه به تنم افتاد که احساس آرامش و نزدیکی به خدا کردم ! می دونی چرا ؟! همیشه روزای بارونی و با رعد برق دوست دارم ! بر خلاف بچگی که همیشه می ترسیدم ... احساس می کنم وقتی دلم خیلی خیلی پُر می شه و از خدا شاکی می شم خدا هم با غُرش آسمون می گه : « اینم به خاطر تو ؛ از بس گله کردی منم صدای غم و غصه و داد و بیدادت رو با یه غُرش تو آسمون پخش کردم که به گوش کسائی برسه که از دستشون ناراحتی ... همونائی که اذیتت کردن . اونائی که ناراحتت کردن که غم توی دلت باشه ! »
آره خدا هم بعضی وقت ها اینطوری بهم می فهمونه دوستم داره ؛ بیشتر اونائی که ادعای دوست داشتن کردن و می کنن ...
می دونین خدا خیلی مهربون تر از همه شماهاست ؛ واسه خدا دیگه نقاب به چهره ام نزدم ...
البته نقابی نداشتم ؛ چهره ، چهره خودم بود ! تا وقتی که دیدم همه آدما با کسی که واقعاً باهاشون راستگوئه مشکل دارن و ازش بدشون میاد ...
از منم بدشون می اومد چون باهاشون راستگو بودم ... مشکل اینجاست ؛ آدما با دروغ بیشتر رابطه ی خوبی دارن تا راستگوئی ...
پاروقی : خیلی دوست دارم خودم باشم ؛ بدون ترس از شما ... نمی ذارین ...