چقدر لحظه لحظه ها رو شمردیم تا برسیم به یه روز !
ما روز 3 فروردین عقد کردیم و امشب ( یعنی در حال حاضر دیشب ) اولین شام زندگیمون رو توی یه بشقاب بزرگ با هم خوردیم !
خیلی شیرین بود و دوست داشتنی !
خوراکی که مامانم همیشه درست می کنه عالیه ولی امشب با بودن کنار کسی که می دونم واقعاً عاشق منه و منم عاشقشم اولین خوراکی رو تجربه کردم که هیچوقت تجربه اش نکرده بودم و شیرین ترین خوراک زندگیم بود ...
بعدشم رفیتم با همسرم و خواهر کوچیک 10 دقیقه ای قدم زدیم و راه رفتیم ! دست توی دستای همدیگه !
چقدر شیرینه این زندگی دوست داشتنی و من عاشقش هستم ...
پاورقی : خداوندا این خوشبختی رو از ما نگیر ؛ لطفی رو که به ما کردی و هیچوقت از ما جدا نکن ! ممنونم به خاطر همه چیز ...
نخست آمد بهار ؛ روز های سبز و بی گناه ! شادی ام را ببین ، نگران من نباش ! سبزه زار ، ماهی تُنگ ؛ عیدی و رنگ بهار ...
چشمانم به توست ؛ به آن همه زیبائی ... سر به دامان طبیعت ، بوی نسیم خوش ...
آه چه زیباست این بهار ... تا خدا باشد همه چیز زیباست ...
پاورقی : این بهار برای من خیلی ارزش داره و زیباست ! خیلی دوستش دارم ... مثل عشقم « نیوشا »
دوستای نازنینم ؛ سالی پُر از خوبی و بدی و ... گذروندیم !
چه بسا کسی مثل من سال خوبی نگذروند و چه بسا کسی مثل نیوشا سال خوبی رو شروع کرد و مثل من داره خوب تمومش می کنه !
امیدوارم سال خوبی رو پشت سر گذاشته باشین ...
من و نیوشا ، از طرف خودمون دو تا به شما شاد باش می گیم !
دعامون کنین ، به امید خدا ، 3 فروردین 92 ساعت 5:30 جشن عقدمونه ! خیلی چشم به راه این لحظه بودیم ! دوست داشتیم شما هم مهمون جشن بزرگمون بودین ...
امیدوارم روزی برای همه ی شما هم برسه که شادی رو همانند ما تجربه کنین !
پاورقی : دوستتون داریم ؛ شما هم واسمون دعا کنین ...
برای مراسم عقد داریم آماده می شیم !
تمام لوازم و وسایلی که برای نیوشا خریدیم ، همشونو بسته بندی و کادو پیچش کردم ( خودم به تنهائی ) و قرار فردا واسش ببرن !
خیلی خوشحالیم ... همه چیز به خیر و خوشی داره درست می شه !
پاورقی : واسه شما هم آرزو می کنم ...
چی شد ؟ تو که همه چیو داشتی زود زود بهم پیوند می زدی ؟!
نکنه باید امتحان بشیم که همدیگه رو می خوایم ؟! یا اینکه به تو هم باید ثابت کنیم که همدیگه رو دوست داریم ؟!
دیگه قرار نشد تو هم مث بقیه اذیتمون کنی ؛ مراقبمون باش ...
پاورقی : خدایا تو رو امروز گذاشتیم توی لیستی که نوشتیم ؛ خودت خواستی ...
سرمه ی چشمانم ؛ نور چشمم ...
سرخی خون جاری در رگانم ؛ زندگی ام ...
سحر ماه رمضانم ؛ بیداری ام ...
قصه ی شب های تارم ؛ رویایم ...
فرشته ی بهشتم ؛ نازنینم ...
روز های کمی از دیدار و آشنائیمان می گذرد ! چه بین ما گذشت ؟! عاشقت شدم دیوانه وار ... دیوانه ی وجودت شدم زنجیر وار ...
یادت میاید ؟ شاید دیدارمان سال به سال با یکدیگر نبود ! اینک چه ؟! یک روز هم نمی توانم با ندیدن روی ماهت سرم را بر زمین گذارم و بخسبم ...!
چه شد که رخنه کردی در جان و تنم ؟ در روح و وجودم ؟!
می دانی چه فهمیدم ؟ اینکه عاشقت شدم ... دیوانه وار عزیزم ...
پاورقی : دوستت دارم ...
گام به گام ؛ خسته نه ، پیوسته !
کنار هم ، راه رفتن روی سنگ فرش ... چه زیبا بود چهره های شادِ ما ...
راست که دست در دست هم نبودیم ولی گرمای تن های داغ از عشقمان در کنار هم راه می رفت !
خشت های اول را کم کم روی هم چیدیم !
سخت بود با عقاید دیگران راه رفتن ، شکیبائی کردیم ...
چند روز بیشتر نمانده ؛ فقط کمی شکیبائی ... کمی شکیبائی ...
پاورقی : صبر می کنیم چند روز ... می گذره ... مث روزای قبل و گذشته که زود گذشت ...
خیلی وقت ها فکر می کردم عشق در یک نگاه و عشق یه دفعه ای در وجود رخنه می کنه و این چیزا هست ؛ اما این روز ها دارم به این اعتقاد پیدا می کنم باید واقعاً دنبال عشق باشی تا پیداش کنی !
من سال های سال ، وقت و بی وقت ، عشق کنارم بود و من متوجهش نبودم ! شاید باورتون نشه ولی نیوشا سال ها با چشم بهش نگاه می کردم اما حتی فکر نکرده بودم که عشق من شاید اونه !
اما امروز به تمام اون روز ها می خندم ؛ روز هائی که ساده از کنارش گذشتم و بهش نگاهی ننداختم ! ساده از کنارش رد شدم و برخوردی باهاش نداشتم !
خیلی وقت ها باید کمی بیشتر نگاه کرد ؛ دنبال چیزی در اون دور دست ها دنبالش نگشت ! باید کمی به پیش پای خودتم نگاه کنی ، اطراف خودت و بهتر نگاه کنی !
من سال های سال کور بودم ؛ خدا بهم راهی رو نشون داد که نتیجه اش رنگ روشن زندگی منه !
رنگی که خیلی وقته دنبالش می گردم و فکر می کردم وجود نداره یا اینکه در کسی دیگه دنبالش می گشتم !
کاش بتونین درک کنین حس و حال منو و بفهمین من الان چقدر شاد و خوشحالم !
خوشنود و سرمست از این اتفاق ؛ از اینکه کسی کنارم هست که یک عمر به دنبالش می گشتم !
همون کسی که می خواستم !
مهربون ، با شخصیت ، احساساتی ، با فهم و درک ! کسی که بتونه درک کنه دلتنگی یعنی چی !
کسی که بفهمه معنی احترام ، معنی دوست داشتن و عاشق بودن ، وظیفه نیست !
کسی که بدونه وقتی دوستش داری ، به زبون بیاری ، انجامش بدی ... کسی که اون هم دوستت داشته باشه و حس واقعی اعتماد رو بهت هدیه کنه !
کسی که وقتی اشتباهی کردی ، وقتی ناراحتی ، جای زخم زبون زدن ، مرحم روی دردت باشه !
کسی که وقتی خوشحالی ، با شادیت بخنده و شاد بشه نه اینکه دنبال بهانه ای برای از بین بردن شادیت باشه !
کسی که بهت اعتماد کنه ، بهش اعتماد داشته باشی !
کسی که زش نترسی ، نترسی که خیانت کنه و واقعاً و از ته دل دوستت داشته باشه !
چقدر حرف های نگفته دارم ؛ چقدر این سال ها زبونم لال شده بود و مثل آدم های گنگ فقط با ایما و اشاره نیازمو می گفتم ! اما کسی نمی فهمید !
الان کسی توی زندگیم هست که اشاره ی منو می فهمه ؛ کسی توی زندگیم هست که اگر گنگ هستم ، احساسم می کنه و با احساسم بازی نمی کنه و به احساسم پاسخ می ده !
الان نیازی ندارم ؛ نیازم برآورده شد ! خدایا شکرت ...
پاورقی : پروردگار من ؛ کمکمون کن ، کسی باعث نشه که خوشبخت نباشیم ! خوشبختی رو با کمک خودمون بهمون هدیه کن ...
خب کمی باید شفاف سازی کرد و حقیقت رو گفت ؛ حقیقتی که این وبلاگ و نویسنده هاش دارن !
من ، سپهر هستم و نیوشا نویسنده ی دیگه ی وبلاگ !
من و نیوشا دختر خاله و پسر خاله هستیم ؛ دختر خاله و پسر خاله ای که با اینکه زیاد با هم رفت و آمد نداشتن ولی در حال حاضر بعد از گذشت مدتی شناخت و تصمیم الان با هم نامزد هستیم !
تاریخ عقدمون هم به احتمال زیاد اول یا دوم فروردین هست !
خیلی نگران بودیم و خیلی غصه خوردیم که نکنه مخالفتی بکنن و نتونیم بقیه رو راضی کنیم که ما همدیگه رو دوست داریم ؛ اما رفته رفته شاید باورتون نشه ولی در عرض یک هفته همه چیز درست شد و الان تا اینکه بتونیم خیلی راحت دستای همدیگه رو جلوی بقیه بگیریم فقط چند روزی فرصت مونده !
پاورقی : واسمون دعا کنین ؛ دعا کنین که همیشه همینطوری عاشق همدیگه بمونیم و هیچوقت شعله عشقمون کم نشه و همیشه شعله ور باشه ...
نمی دونم دقیقاً باید از کجا شروع کنم و بگم که چی شده ولی ... خیلی خوشحال و شادم !
این شادی و بلخند رو مدیون کسی هستم که به تازگی وارد زندگیم شده ؛ من یک سال شکیبائی کردم و فقط نگاه کردم ...
پروردگارم پاسخی به شکیبائی و بردباری من داد ؛ دلم شکست ، اندوهگین بودم ، شکستم ولی همین الان می تونم بگم بهترین شادی دنیا رو دارم !
تصمیمات مهمی گرفتم ؛ کسی هست که به خاطر اون تصمیمات مهم زندگیمو گرفتم و از این به بعد هر تصمیمی که دارم این می شه که به اون و با هم تصمیم بگیریم !
از این ها بگذریم ، من مدت تقریباً 10 روزی هست که اینقدر دچار کار های زیاد و خسته کننده ای شدم که متاسفانه روز شب رو از من گرفته ولی تنها چیزی که باعث می شه قدرتم رو پایدار نگه دارم ، وجود با ارزش ترین انسان برای من روی زمینه !
مدتی رو توی جاده گذروندم و خسته شدم ؛ حسابی خسته و درمونده اما تنها چیزی که باعث شادیم می شد فکر اون توی ذهنم بود !
چقدر دوست دارم که همه چیز درست بشه ... زمان زیادی نمونده ؛ کوتاهه ... خیلی کوتاه ...
پاورقی : دوستان دعام می کنین دیگه ؟!
دوستم رضا از شرکت جدا شد ؛ دلایل خودش رو داشت و بیشتر بحث سر این بود که من توجهم به شرکت نیست و شرکت نمیام !
البته نمی گم که حق نداره ؛ اشتباهات من بیشتر از ایناست اما یه حرفی هست اونم اینه که ، من همونطور که رضا واسه شرکت می گذاشت و کاراش رو انجام می داد من هم اینکارو می کردم !
به عنوان نمونه ، چطور من وقتی سیستمی محل کارم دستم بود و درستش می کردم و هزینه ای رو دریافت می کردم ، اون رو به شرکت می دادم ؟! چطوری تمام هزینه های شرکت رو ، اعم از اجازه ، منشی و ... رو من می دادم ؟ حتی این آخری هم هزینه تعمیرکار رو هم من دادم و بهش گفتم که این کارو از روی هزینه ی دریافتی شرکت هائی که سیستم هاشون رو درست کردم انجام دادم ؟!
اما خب رضای عزیزم دلایل خاص خودش رو داشت و باز هم می گه این دلیل نمی شه شرکت نیای ؛ بدون توجه به وضعیت کاری من که واقعاً این مدت خیلی درگیر بودم و حقیقتش درگیر مسائل شخصی و احساسی خودم هم بودم !
چه کنم ؟ اینطوری شد دیگه ... من از رضا واقعاً ممنونم و توی این زمانی که با من توی شرکت فعالیت می کردم متحمل خیلی مشکلات شد و ازش ممنونم و خیلی برام زحمت کشید که دستش درد نکنه ! خیلی زحمت کشید و دوست دارم هر طور شده برای این مدت که با من و شرکت موند و زحماتی زیادی برای حمایت از من کشید جبرانش کنم ...
پاورقی : رضا بعد از احسان و ایمان ، یکی از بهترین دوستای من شد ... خیلی پسر با معرفت و با محبتیه ...
امروز دارم می رم بعد از مدت ها کسی رو ببینم که رنگ شادی و خوبی به زندگیم داد !
مدت زیادی نیست که من رو از طرف خودم می شناسه ( قبلاً شناخت داشت از گفته های دیگران و از ظاهر من ) و امروز دیگه می خوایم واسه اولین بار همدیگه رو ببینیم ؛ بعد این همه احساس ...
دل توی دلم نیست که برم ببینمش اما ناراحتم ؛ ناراحت اینکه من سرما خوردگی دارم و می ترسم زبونم لال اون هم بگیره ! دوست ندارم بیمار بشه ...
اما امروز خیلی خوشحالم ؛ خوشحال اینکه دارمش و هست و اینکه به امید خدا قراره همیشه باشه !
خدایا بهمون کمک کن ؛ کمک کن مشکل نداشته باشین و عمری کنار هم با شادی باشیم ...
پاورقی : دوست دارم شماها هم این حس رو تجربه کنین و ناکام نمونین ...