دوستان عزیزم ، از شما سپاسگزارم که به وبلاگ « دفتر خاطرات روزانه چشمک » اومدین .
در ضمن بیشتر سپاسگزاریم که دارین نوشته های ما ( من و همسرم ) رو می خونین !
دوستان خوبم ، غیر از اینکه وبلاگ ما با آدرس http://cheshmaak.blogsky.com قابل دسترس هست ، اوایل ثبت وبلاگ با دامنه http://www.cheshmak.us هم دسترسی به این وبلاگ رو آسون کرده بود .
یه سالی که گذشت و با بالا رفتن قیمت دامنه های خارجی ، حقیقتش وبلاگ با یه دامنه گرون ، زیاد منطقی نبود . واسه همین تصمیم گرفتیم دیگه دامنه US وبلاگ رو تمدید نکنیم .
از اون زمان بود که به فکر راه اندازی دامنه TK افتادم و مدتی وبلاگ با آدرس http://www.cheshmmak.tk قابل دسترس بود اما از دیشب بالاخره یه آدرس درست و حسابی تونستم واسه وبلاگ پیدا کنم که مطمئناً دیگه این آدرس ثابت خواهد بود ! آدرس ثابت ما از این به بعد http://www.cheshmakdiary.tk هست .
از شما بازدیدکنندگان عزیز وبلاگ ، خواهش می کنیم در صورتی که می خواین بیشتر از یک بار به وبلاگ سر بزنین و نوشته های ما رو بخونین با آدرس مستقیم http://www.cheshmakdiary.tk وارد وبلاگ بشید .
باز هم تشکر می کنم از تمامی دوستان عزیزم که لحظه به لحظه در کنار ما بودن و ما رو تنها نگذاشتن !
راه های ارتباطی وبلاگ « دفتر خاطرات روزانه چشمک » :
وبلاگ : http://www.cheshmakdiary.tk
پست الکترونیک : cheshmak.diary@gmail.com
فیسبوک : http://www.facebook.com/cheshmak.diary
توئیتر : https://twitter.com/cheshmakdiary
می دونین امروز یه ذره خوشحالتر نسبت به قبلم ؛ چند تا کار خوب کردم !
اول اینکه ، صبح یه نرم افزار خوب وظایف خریدم که سعی کنم وظایف و کار هامو که پای سیستم هستم ثبت کنم و یاد آوری کنه و همینطور تماس گرفتم و نرم افزار حسابداری شخصیم رو هم تونستم بالاخره بعد از چند ماه فعال کنم !
غیر از اینائی که بالا گفتم ، امروز یکی از شرکت ها اومده که نرم افزارم مشکل داره و به من گفته که پیگیر شو و نرم افزاری که خودت پشتیبانش هستی رو برامون دوباره بریز ! ما اشتباه کردیم نرم افزار قبلی رو پاک کردیم !
خیلی چیزا فهمیدم ، یکی اینکه بنده خدا پشتیبان گاگول این نرم افزاره که سرش از هیچی در نمیاد نزدیک به 100 ت از شرکت ها بابت پشتیبانی پول می گیره !
پاورقی : نمی شه منم از این کارا بکنم ؟! نه من باید درست کار کنم ...
لحظه ها در گذرند ؛ رفت ولی یادش در خاطر ماند !
گذشتن ، از هر یادی بی خطر نیست ؛ یا مجنون می کند و یا دیوانه ...
قدم به قدم ایستادن ، در راستای فراموش کردن ، اما اگر قرار بر فراموشیست چرا ایستادن ؟!
از قدیم گفته اند : « رهرو آن نیست که گهی تند و گهی خسته رود ؛ رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود » !
ایست ؛ مقابل سخی روزگار ، اما سختی روزگار مگر تمامی دارد ؟!
اندیشه و ذهنیت های بسیار ... سر منشأ آن چیست ؟ گذشته ؟!
درد ، بخشی از من است ؛ پس باید آن که بخشی از من است را با خود تحمل کنم ... حتی اگر درد دارد ...
پاورقی : زیاد به این چیزائی که نوشتم توجه نکنید ! اینا تراوش های ذهن من بود که یکباره بر لبانم جاری شد ...
هیچی ندارم بگم جز اینکه من و نیوشا دو شب عالی و دوست داشتنی رو کنار هم گذروندیم !
شب اول ( دیشب ) : تولد بهترین دوست من ایمان بود که مثل برادرم دوستش دارم و واقعاً واسم عزیز و دوست داشتنی هست . ساعت 5:30 رفتم دنبال نیوشا برای اینکه بریم و باهم برای ایمان هدیه بخریم . بعد از اینکه یه هدیه ( جا خودکاری رومیزی ) قشنگ و پر کاربرد برای ایمان گرفتیم ، رفتیم به سمت خونش و درست اولین افرادی بودیم که رفتیم به مهمونی ! ایمان اومد به استقبالمون و بعد از اینکه نشسته بودیم ، دوست دخترش سارا هم به ما ملحق شد ( توی خونه بود ) و نیوشا و سارا رو بهم معرفی کردم . سارا رو من از فیسبوک می شناختم ولی نمی دونستم با ایمان باهم دوست شدن . در کل خیلی بهم می اومدن ! رفته رفته بچه ها اومدن به همراه دوست دختر و یا همسراشون . شب خیلی خوب و پر از خنده ای بود که نیوشا واقعاً از ایمان خوشش اومده بود که چقدر بچه ی باحال و دوست داشتنیه . فقط یه سوتی خیلی بد دادیم که یادم نبود تولد سارا و ایمان همون شبه و ما برای سارا چیزی نگرفتیم !
شب دوم ( امشب ) : دیشب با اجازتون ساعت های 2:30 بود که به خاطر حال داداشم بلند شدیم و رفتیم روستا پیش بابا مامان ( می دونین که روزای تعطیل برای خودشون می رن روستا که حال و هواشون عوض بشه ) . امروز عصر راه افتادم و اومدم اما بعد از صحبت با نیوشا دیدم خیلی ناراحته ! این خیلی ناراحتم کرد ، واسه همین وقتی رسیدم توی شهر سریع رفتم خونشون و به همراه دو تا باجناق عزیز و خاله ام رفتیم به سمت یه روستائی که توش یه مزار بود . بالاخره تونستم بفهمم که یه مقدار از حرفای خالم ( مامانش ) دلخوره و حالش بهتر شد . امشب با هم حرف زدیم ، کنار هم بودیم ، شوخی کردیم ، خندیدیم و با هم برگشتیم ! در کل خیلی بهمون خوش گذشت و این باعث می شه من شاد باشم ...
در همین لحظه ، یه آدمی ( دختر عموم که ازش متنفرم ) اومده اینجا که با داداشم و ... قلیون بکشه و من ازش متنفرم !
نمی تونم هیچوقت تحملش کنم و واقعاً ازش بدم میاد چون هیچوقت هیچ چیزی ازش ندیدم که بتونم به خودم بقبولونم که یه انسان درستکاره !
پاورقی : چی می شه هیچوقت اینو نبینم ؟! اه ... اما به خاطر این موجود این همه خوشیمو با نیوشا ، نمی ذارم خراب بشه ...
دیشب عروسی بود جاتون خالی یه عروسی بی سر و صدائی بود که نگو ! ماهم که ماشین داشتیم ، با نیوشا زدیم تو دل عروس کشون ، یعنی غوغائی بودا ! مسیر اول رو تا خونه داماد طی کردیم و رفتیم برای مسیر دوم به منزل پدر داماد !
چشمتون روز بد نبینه ، سر چهار راه خیابون خونه دائیم ( پدر داماد ) با اجازتون کوبیدم به یه Toyota Corolla چون بیشعور یه دفعه زد روی ترمز منم توی چرخش به سمت چپ بودم و مراقب بودم از بغلا نخورم !هیچی نشده بود ، منم گفتم چیزی نشده ؛ رفتیم به سمت خونه پدر داماد !
وقتی نیوشا و خواهر خانومام رو پیاده کردم ، دو تا به اومدن گفتن ، آقای چی چیزی نشده ماشین رو داغون کردی ! منم اومدم پائین درارو قفل کردم که برم پیش ماشین بنده خدا که نکنه نصف ماشینش رفته دیدم یه پسر جوونه اومده که آقا شما چند بار پیچیدی جلوی من ، اگه ترمز نمی گرفتم زده بودیم بهم ! گفتم خب آقا ، توی عروس کشون ، 100 نفر از جمله داداش دامادم پیچید جلوی من ، باید بیام مث شما بگم که فلانی پیچید ؟! می گه شما که دست فرمونت خوب نیست کی می گه بیا بشین پشت فرمون ؟ ( راستش بهم برخورد ) گفتم عزیز من ربطی به دست فرمون من نداره ، گفتم هزار نفر پیچیدن جلوی من ، یه ذره هم ناراحت نشدم چون می دونم عروس کشونه ! ( بحث داشت کم کم بالا می گرفت که دائیم اومدن و مارو جدا کردن ) . هیچی یهو دیدم یه خانومه اومده می گه آقا چه وضع رانندگیه ، ماشین داغون شده و ... ( به خدا دیگه فک کردم نصف ماشین یارو جمع شده ) گفتم خانوم مگه چیه ، جونتون سلامت چیزی نشده که خرج باید بشه که خرجش می کنم ! ( کاملاً آروم و ریلکس و بقیه عین پاچه گیرا داشتن پاچه می گرفتن ) !
با اجازتون با دو تا اسکورت ( باجناق های محترم منظورمه ) رفتیم سمت ماشین ! وقتی رسیدم جا ماشین ، مرده ( راننده ) داره سر و صدا می کنه من 200ت خرج اون سپر کردم ، 300ت خرج آینه بغل کردم و ...
برگشتم دیدم ، سپر اون مرتیکه ... .... یه ذره خراش برداشته و یکی از پیچای چراغای عقبش شل شده ! ( فک کنین اوج گفته های بچه هاش و زنش و خودش و اون چیززی که واقعاً من دیدم )
من گفتم آقا من زدم ، قبول دارم وظیفه منه که خرجشو بدم و فردا هر کجا که می گین چشم ! هیچی به همین منوال گذشت و بحث داشتیم تا اینکه یه فایبر گلاسی که از اقوام دور بود اومد و گفت هیچی نشده ، راحت درست می شه نیاز به تعویض نیست ! در کل ، صحبت این شد اگر نیازی به تعویض نیست پس خود بنده خدا کارو راه بندازه و بحث بخوابه و بحث خوابید چون نیازی به تعویض نیست !
داشتیبم بر می گشتیم توی عروسی که مرده ازم عذر خواهی کرد که سر و صدا می کرد ! من توی مسیر زنه رو هم دیدم ، برگشت گفت آقا من معذرت می خوام که تند حرف زدم و کمی صدام بالا رفت یا چیزی گفتم شما ببخشید ! منم گفتم فدای سر شما و من که سالمیم حرفی توش نیست و حل شده و تمام ... ( یعنی مدیریت در تصادف اینه )
نتیجه اخلاقی :
1. وقتی تصادف می کنین ، عصبانی نشین ! عصبانیت باعث می شه همیشه تصمیم اشتباه بگیرین و اوضاع بدتر از بدتر بشه !
2. الکی راه مردم رو نبندین ؛ وقتی تصادف فقط خسارتیه و کسی زبونم لال اتفاقی براش نیوفتاده ، لطف کنین راهو باز کنین !
3. همیشه طوری رفتار کنین که بقیه شرمنده اخلاقتون بشن ؛ این یعنی تحقیر طرف مقابل از نوع برخورد اشتباهش !
4. در صورتی که این ماه پول توی جیبتون نیست و باید صبر کنین تا ماه بعد واسه حقیق ، و حقوق برج بعدتونم یه جورائی مالیده ، سعی کنین افسر بیاد و کروکی بکشه تا از بیمه استفاده کنین ...
من چون خودم توی یه خانواده نظامی مخصوصاً راهنمائی رانندگی بزرگ شدم اینا رو می دم !
پاورقی : فقط از دیشب اعصابم یه ذره خورده که چرا به خاطر خریت یکی دیگه من زدم ماشینمو خراب کردم و اینکه دیگه هیچوقت توی عروس کشون از 70 تا بیشتر نمی رم ! حتی عروسی خودم ...
راستش اومدم بگم یه ذره با ماشین مشکل پیدا کردم ؛ یه کم باید خرج سلامتیشو ظاهرش کنم تا خوشگل بشه اما ... جمعه عروسی در پیش داریم و بسیار عالی !
با نیوشا می ریم و عشق و صفا می کنیم ...
پاورقی : ببخشید این پست ویرایش شده نیوشا بود اما من اشتباهی روی همین پست ، پست دادم و قاطی شده ! شرمنده ...
امشب بالاخره تونستیم صحبت های نهائی رو بکنیم و فردا صبح قولنامه رو می برم و امضاء کنیم و ما ماشین دار می شیم !
این اولین ماشینیه که می خرم و خوشحالیم هر دو تامون !
راستشو بخواین ، سر قیمت و ... داشتیم صحبت می کردیم و به این نتیجه رسیدیم که قیمت اصلی ماشین 9600000ت هست و ما توی قولنامه به خاطر دو طرف ( پدرامون ) بنویسیم 9200000ت که چیزی پیش نیاد و صحبت ها بین خودمون باشه !
یه سمند مدل 81 ، کاپوت جلو رنگ ، بیمه تا برج 7 ، رنگ مشکی تمیز و زیر پای سالم !
توی سایت ها رو دیدم و قیمت گرفتم سمند مدل 81 رو و دیدم که تقریباً روی رنج بین 10 تا 12 میلیون ت فی می خوره و ما داریم معامله خوبی می کنیم !
اما راستش داشتم روی 9000000ت فکر می کردم که بقیه پولم رو خرج خوشگلی ماشین کنم ! الان دیدم نمی شه ، باید 600000ت رو بدم برای ماشین !
خب دیگه ، اشکال نداره خدا بزرگه در میاد !
پاورقی : یه 206 هم امروز بهم پیشنهاد شد ولی 11500000ت ، اما می دونین که خرجش بالاست ...
دیشب عجب شبی بود ... دوست ندارم بنویسم راجعبش اما الان باید از امروز بنویسم !
تا صبح که بیدار بودم ، هیچی تا ساعتای 11:25 خوابیدم و بعدش بلند شدم ، شلوار جینم رو انداختم تو ماشین و رفتم ظرف های دیشب رو شستم و اومدم نشستم پای نت !
تقریباً لباسام شسته بشه می رم پهنشون می کنم و با اجازه یه دوش آب گرم و حال بیار عالی !
امشب به احتمال 97% می ریم خونه عموی کوچیکم که بنده شخصاً خیلی بهش علاقه دارم !
مامان بابا هم که رفتن روستا ؛ واسه شب بر می گردن و حتمی من و نیوشا هم باهم می ریم !
اوم ... سخن دیگه ای نیست و منم کم کم باید برم واسه حموم آماده بشم !
پاورقی : اوف چی بگم از ...