وای خدا که چقد خسته م .. چقد دل تنگم.. دل تنگ سپهر همسرم ...
بعد مدتی امروز همو می بینیم .. خیلی دوسش دارم اما بخاطر امتحانای من خیلی داره اذیت میشه..
واسمون خیلی سخته که همو کم می بینیم ،خیلی...
انگار یه کوه غم دارم .. انگار از دنیا شاکی ام ...
یکی نیس به من بگه بخاطر تو و امتحانای دانشگاهته که اوضاع اینطوریه و نمیتونی با همسرت باشی و تمام کم کاری هاتو جبران کنی..
امیدوارم واسه این مدت تا وقتی که امتحانام تموم میشه منو درک کنه و ببخشه.خیلی دوسش دارم و همه ی زندگیه منه...
منظورم همسر عزیزمه...
امروز خیلی خوشحالم کرد ، همیشه باعث شادیه من میشه...
سوپرایزش عالی بود ،خیلی قشنگه، اینقدر که هرچی به آهنگی که برام خونده گوش میکنم سیر نمی شم ...
خیلی خیلی مهربونه ،ازش تشکر کردم اما میخوام اینجا هم ازش تشکر کنم که همه بدونن عشقم تکه.کنار و همراه سپهر بودن از همه چیز برام با ارزش تره. من با سپهر به معنای واقعی خوشبختم
عاشقانه دوستت دارم
دیروز من و سپهر رفتیم آزمایشات ازدواج رو انجام دادیم،اولش من کمی استرس داشتم آخه چون من و سپهر دخترخاله و پسرخاله ایم می ترسیدم که خدایی نکرده مشکل ژنتیکی داشته باشیم اما خداروشکر وقتی جواب آزمایش رو گرفتیم هردومون خیلی خوشحال شدیم چون هیچ مشکلی نداشتیم و جواب آزمایش عالی بود،همه چی خوب پیش رفت...
از صبح تا ظهر درگیر همین کارای آزمایش بودیم و هردومون خیلی خسته شدیم...
بعد از استراحت ساعتای 19 رفتیم محضر واسه ثبت ازدواجمون توی شناسنامه هامون...
ازدواجمون ثبت شد و سند ازدواج رو تحویل گرفتیم ...
الان از قبل خیلی شادتریم...
هر روزمون بهتر از دیروزه..واسه همینه که میگم : خدایا شکرت...
امروز من و سپهر کنار هم، پا به پای هم، اولین خرید زندگیمون رو انجام دادیم...
شاید براتون جالب باشه که توی هر چیزی نظرمون یکی بود... انگاری که یه نفر بودیم و نظر میدادیم... و حقیقت هم همینه که الان یه نفریم یعنی دیگه من و تویی وجود نداره و حالا شدیم ما ...
از اینکه کنارمه خیلی خوشحالم ،خوشحالم که زندگیم رو باهاش شروع میکنم، مطمئنم که بهترین لحظاتم در کنارش رقم میخوره...
خداجونم ازت خیلی ممنونم که ما دو تا رو سر راه هم قرار دادی، ما با هم خیلی خوشبختیم ، این به خودمون ثابت شده و به بقیه هم ثابت میکنیم...
من الان دقیقا یک قدمی خوشبختی واقعیم...
البته الان نزدیک این خوشبختی هستم اما دیگه دارم بهش میرسم...
فقط چند روز دیگه.. فقط چند روز...
همه چی روبراه شده ؛ باورتون میشه؟؟؟؟
خیلی خیلی خوشحالم...
دیشب یه شب خاص بود...
شبی که واسه هر دختری خیلی هیجان و استرس داره...
ممکنه این شب فقط یکبار اتفاق نیوفته اما قطعا فقط یکبار اون کسی که روبروت میشینه همون کسیه که قلبا دوستش داری و قبولش داری و میخوای آینده و زندگیت رو باهاش بسازی...
خدارو شکرمیکنم که هردوی این اتفاقات توی یه شب افتاد ...
حسی رو که دارم تجربه میکنم قابل وصف نیست باید حتما تجربه ش کرده باشی تا بدونی چی میگم...
امیدوارم همتون این شب بی نظیرو تجربه کنید و به شیرینیش پی ببرید،درضمن واسه منم دعا کنید
امروز... روز تولدمه
هرسال توی این روز بارون میومد،گاهی اوقات هم برف...
سال های پیش همیشه با خودم فکر میکردم شاید واسه اینکه من خیلی تنهام خدا روز تولدم بارون یا برف می باره تا من رو خوشحال کنه و از تنهایی درم بیاره آخه بارون و برف رو خیلی دوست دارم...
اما امسال هیچ خبری نیست، میدونی چرا؟؟
چون من دیگه مثل سالهای پیش تنها نیستم و کسی رو دارم که اندازه ی یه دنیا دوستش دارم و از وقتی وارد زندگیم شده که مدت زیادی هم نمیگذره من کاملا از تنهایی در اومدم و تمام لحظاتم رو با اون هستم...
پس حکمت اینکه امسال بارون نیومد همینه...
تصمیم خودمو گرفتم ، به روزای آینده فکر میکنم ، روزایی که من و اون دونفری ، دست توی دست هم به سوی آینده پیش میریم ...
قبلا تنهایی رو به همه چیز ترجیح میدادم ولی حالا حتی از تصور تنهایی وقتی اون هست متنفرم.
خدای من ... چقدر حالم خوبه امروز ، وای چه روزای خوبی کنار هم میتونیم بسازیم ، روزای پر از عشق ، لبخند و آرامش ...
خدایا...
میشه خواهش کنم کمکم کنی تصمیم درست رو بگیرم؟؟
میشه؟؟؟
خودت بهتر از همه میدونی همه ی امیدم به خودته ، خواهش میکنم تنهام نذار... ، کمکم کن... خواهش میکنم..
تا حالا شده از یک اتفاق غیرمنتظره بی نهایت خوشحال بشین؟
آنقدر خوشحال که نشه توصیفش کرد!!
تا حالا شده همان زمانی که خیلی احساس تنهایی کردین و از خدا خواستین کمکتون کنه یه اتفاقی بیوفته که کلا از تنهایی در بیاین؟؟؟
وضعیت من الان این طوریه ؛ اتفاقایی افتاده که فکرشم نمیکردم ؛ واسه همینه که خیلی خوشحالم.