چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

یه حرفائی ...

وای مدت خیلی طولانی شده اینجا نیومدم و ننوشتم ؛ راستش رو بخواین درگیری های زیادی داشتم این مدت ! کاری ، بی حوصلگی ، شروع ماه رمضان ( راستی تبریک می گم شروع این ماه رو ) . دیگه سعی می کنم کمتر گله کنم و این حرف ها و سعی می کنم تا جائی که کاری از دستم بر میاد انجام بدم و اگر نه به همون شکلی که خودم دوست دارم رفتار کنم و به بقیه توجه نکنم ! روزگار بد نیست ، می تونم اون طوری که می خوام و می شه زندگی کنم و بیخیال اون چیزائی که واسم اتفاق می افته و من رو ناراحت می کنه . نیوشا هم شکر خدا خوبه و درگیر امتحاناتشه ، منم مث همیشه منتظر تا اینکه امتحاناش تموم بشه و بتونیم یه نفس راحت بکشیم . راستش رو بخواین ، دوست دارم یه مرخصی درست و حسابی بگیرم و بزنم به بدن برای مدتی با نیوشا راحت زندگیمونو بگذرونیم و به فکر ان شاء الله عروسیمون بشیم . همه چی گروه شده الا حقوق من ! ای خدا نمی دونیم چیکار کنیم اما خب توکل به خدا ، خودش داره جور می شه کم کم . راستش رو بخواین برای اینکه بتونم غیر از کار دفتری کار دیگه ای انجام بدم یه سیستم سفارش دادم عالی و درجه یک . آخه می خواستم با سیستم قبلیم کار انجام بدم خیلی طول می کشید و اینقدر سرعت و گرافیکش ( نه دیگه اونقدا پائین ، فقط برای کارای گرافیکی کم میاورد ) پائین بود که کاری نمی شد باهاش انجام داد اما با این سیستم شکر خدا اینطور مشکلاتی نیست و عالی می تونه آدم باهاش کار کنه . می خوام سعی کنم کار در حیطه تخصصی خودم ( گرافیک )  بگیرم و انجام بدم و روز به روز پیشرفت کنم در این زمینه ...

متاسفانه 4 روز پیش یکی از همکاران زمینه کاریم که دوست من هم حساب می شد بر اثر سانحه تصادف جلوی چشمای خانواده اش کشته می شه . اما این خبر به من 10 ساعت بعد می رسه و اینقدر ناراحت می شم که پروژه ای رو که فرداش باید تحویل می دادم نتونستم تکمیل کنم . خیلی خیلی سخته اینطور موارد . واقعاً ناراحت شدم ...

بهتون گفتم خاله ام ، متاسفانه قبل سال فوت کردن و برای من یه شوک خیلی خیلی عجیب و باور نکردنی بود . بعضی ها ازم ناراحت شدن ، به این دلیل که بهشون تسلیت نگفتم ، اما واقعاً من توی وضعیتی نبودم که بتونم فکر کنم باید چیکار کنم . من خاله ام رو خیلی دوست دارم و ایشون باعث شدن من بتونم دنبال چیزی رو بگیرم که فقط آرزوشو داشتم ! باعث شدن خودمو باور کنم و بتونم اون چیزی بشم که الان هستم ، با اینکه هنوزم حسادت پشت سرم هست ... بیخیال ...

پاورقی : ببخشید دلم یه مقدار پر شده ؛ دوست ندارم اینطور موارد رو اما ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد