چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

ببخشید خیلی ...

وای خدا من چقده غیبت داشتم ؟! خوبین همگی ؟ من و نیوشا که راستشو بخواین من بهترم ولی نیوشا هنوزم که هنوزه بیماره و سرفه های شدیدی داره ! البته منم دارما اما خب خیلی کمتر نسبت به نیوشا ! چشمتون روز بد نبینه ، یادتونه گفتم آبجی عاطی مریض بوده ؟! خب راستش رو بخواین پنجشنبه که گذشت ، من شنبه رو رفتم سر کار و بعد یکشنبه شب رفته بودم خونه خاله ام . عموم چون راننده است بعضی وقت ها می ره سرویس و اون روز رفته بودن . خاله ام به من گفته بودن  وایسا و شب اونجا وایسادم . چمتون روز بد نبینه صبح که پا شده بودم ، اینقدر حالم بد بود که نگو . پسر خاله ام سهیل رو که رسوندم مدرسه اش رفتم خونه ، یه لحظه جای بابا دراز کشیدم و بیدار شدم که برم سر کار . دیگه زیاد نتونستم طاقت بیارم ، ساعت 10:00 بابا به من گفتن برو خونه حالت بده . از همون وقتی رسیدم خونه افتادم تا پنجشنبه عصر که تونستم سر پا بشم . همون روز اول هم که با نیوشا رفتم دکتر ، فک کنم نیوشا رو هم مریض کرده بودم . هیچی دیگه ، جاتون خالی 4 تا آمپول پنیسیلین نوش جون کردم ، قرص و دارو هم که ماشالله دُز بالا خوردم و ریختم تو معده ام ولی هیچی توی این مدت چز دارو و کمی آب نمی تونستم بخورم . الان من سایز کمرم 2 سایز اومده پائین تر و خیلی خوشتیپ تر شده ام ! لباسام همگی به تنگ ( اونائی که تنگ بودن ) اندازه شدن و خیلی هاشون هم گشاد شدن و من دیگه تصمیم گرفتم زیاده روی نکنم و اصن امکان نداره دیگه بیشتر از حد خوراکی رو مصرف کنم ! اینقده خوشتیپ شدم ...

پاورقی : ببخشید دوستان گلم ، بیشتر نمی تونم براتون بنویسم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد