ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
متاسفانه یه عادتی که پیدا کردم اینه هر وقت اوضاع روحیم خرابه یا مشکلی برام پیش میاد که هیچ کجا نمی تونم صحبت کنم ، باید بیام و توی چشمک بنویسم والا آروم نمی شم . متاسفانه بابا برای مدت 2 هفته از دیروز مرخصی گرفتن و روز پنجشنبه هفته قبل که بیانش کرده بودن ، زمانی که داشتیم جمع و جور می کردیم باهم بریم خونه برداشتن به من گفتن : « توی این دو هفته که من نیستم تو خودتو داغون می کنی » . راستش رو بخواین ، متاسفانه من نمی تونم سر یه مسئله ای که بر خلاف قاعده و قانونی هست که به من مسئولیتش داده شده سریع بیخیالش بشم و کنار بیام . خیلی برام سنگینه وقتی مسئولیت یه چیزی با منه ، کسی بیاد و توی کار های من دخالت بکنه و حتی کاری رو انجام بده که بر خلاف میل و در مسئولیت منه ! من اینطور مشکلی رو با همکارم دارم که خودش رو همه کاره می دونه چون از همه ، حتی بابای من در مورد این مسائل قدیمی تره . متاسفانه ایشون که اسمش حسن هست یه آدم کاملاً دستمال به دست ، فقط و فقط کسیه که به فکر منفعت و سوده حتی مثلاً برای کسی که کاری رو ( به قول خودش ) در رضای خدا انجام می ده هست . حاضرم برای تمام حرف هائی که می زنم دلیل و مدرک بیارم تا خود شما هم بفهمین ! به شدت خودش رو آدم مذهبی می دونه ، یعنی کسی که دین و خدا براش خیلی مهمه اما حاضره ناموس مردم رو بهشون چشم بدوزه و بگه : « خدا زیباست و زیبائی ها رو دوست داره » ...
راستش رو بخواین ماجرا همیشه همینطوره ! وقتی که بابام توی انجمن نیستن ، متاسفانه زمان اختیارات کامل و بدون هیچ محدودیت حسن آقا شروع می شه . اصن به این توجه نمی کنه که چه مسئولیتی داره و باید به مسئولیتش برسه . تا دلش بخواد که بدون هماهنگی با کسی کارا رو انجام می ده و فقط کاری می کنه من متوجه نشم ، چون می دونه متوجه بشم بدون استثناء جلوش رو می گیرم و نمی ذارم کاری رو که نباید انجام بده ، انجام بده . مثلاً به عنوان ، یه مدت پیش بابا گفته بودن : « بدون اینکه شرکت ها تسویه مالی رو انجام بدن بدهیشون رو ، نباید بهشون نامه ای برای انجام کار هاشون بدی » . دقیقاً باور کنین روز بعدش می بینم یکی از شرکت ها اومده برای گرفتن نامه ، من اتاق خودم نشسته بودم و داشتم می شنیدم که در مورد چی صحبت می کردن ، یه دفعه دیدم صدای پرینتر اومد . سریع از جای خودم بلند شدم رفتم توی اون اتاق نشستم مثلاً چیزی نمی دونم که شرکت چرا اومده ، نشستم دیدم حسن نامه اش رو تایپ کرده و پرینت گرفته ، برداشتم نامه رو و گفتم : « آقای فلانی تسویه مالی کردن ؟! » ، حسن برداشت گفت : « گفتن بعداً میارن » . همون موقع نامه رو جمع کردم و گفتم : « خود حاجی گفته باید تسویه حساب مالی کنین و بعد نامه ببرین ، برین تسویه حساب کنین » . شرکت به هر دری زد من بهش گفتم اول تسویه و بعد نامه . بالاخره رفت و تسویه کرد و نامه اش رو برد . چند روز بعد وقتی خود بابا برگشتن از مرخصی ، یهوئی دیدن یه نامه تسویه مال یه شرکتی روی میزشون گذاشته است ، اونجا بود که دیگه جوش آوردن و هر چی تونستن به حسن گفتن ! درسته که در آخر بازم اون حرف و تهدیدی که کردن و انجام ندادن اما خوب دل من خنک شد . می دونین انگاری یه حالتی برای حسن پیش اومده بود که انگاری هر کاری بکنه ، حتی بدون اطلاع با بابا ، اون کار درسته و بابا هیچی بهش نمی گن و مخالفتی نمی کنن . من بعدش همینا رو به بابا گفتم که اینطوری چیزی باب شده برای حسن ...
دیروز که روز اول هفته بود اینجا خیلی شلوغ بود باور کنین . صبح یهوئی دیدم یه صدائی شد و یه نفر با دمپائی رفت پائین . حالا این وسط من باید هی نامه بنویسم هی برم اتاق روبرو مهر کنم . نزدیکای نماز ظهر هم یهوئی دیدم برداشته می گه : « ما بریم نماز ، کاری که نداریم اینجا » ! خدا شاهده اینقد ناراحت شدم و دعا کردم همون نماز بزنه به کمرش ، همون موقع هم به بابا SMS دادم که : « چرا زمانی که شما نیستین باید حسن به فکر نماز خوندن بی افته که خدا قهرش نیاد ؟! » . رفته نماز و حتی وقتی همه از نماز برگشتن می بینم هنوزم بالا نیومده . اینجا من بیچاره اینقدر سرم شلوغ شده بود که باید جوان اتباع خارجی رو هم می دادم ، راننده ها رو هم کارشونو راه می نداختم و حتی برای هر مهر و امضاء باید همش می رفتم این اتاق و اون اتاق . اینقدر عصبی شده بودم که نگین ! خدائی من چی بگم ؟ خیر نبینه . دیروز بابام تونستن کمی آرومم کنن با اینکه توی جلسه مهمی بودن و من بهشون SMS داده بودم ، در جواب SMS نوشته بودن : « سلام زیاد سخت نگیر خودت اذیت میشی عزیز جان بذار بره نماز تو به اندازه ای که می تونی جواب بده فدات بشم خودت اذیت نکن » و بعدش که من نوشتم چشم گفتن : « آره جگرم بی خیال خودت راحت تری فشار به اعصابت نیار » . خیلی از بابام ممنونم که باعث آرامشم توی اون موقع شدن ...
پاورقی : خدائی کاش می شد یه کمی مشکلام حل می شد ...
سلاام و درود فراوان بر شما و نیوشای عزیز...
نوشتین وقتی از لحاظ روحی خوب نیستین باید بنویسین...اتفاقا کار بسیار پسندیده ای می کنین...کلاا نوشتن باعث کاهش بار عصبی میشه و در بدست آوردن آرامش مجدد و کاهش هورمون های استرس زا مفیده...
درسته؛ حق با شما هستش، گاهی دخالت های بی مورد باعث ایجاد بی نظمی و کند شدن روال کاری میشه...کار همکار شما از دید من هم قابل پذیرش نیست!...کسی ک در محلی مشغول ب کار میشه حتی شرکتهای خصوصی باید امین مراجعین ب اونجا باشه!...ن تنها از لحاظ فیزیکی و مادی بلکه از لحاظ معنوی هم باید این گونه باشه...وقتی خانمی ب اون جا مراجعه می کنه باید تلااش کنه ک بر هوای نفس غلبه کنه و جز رضای خدا و رضای مشتری ب چیز دیگه ای فکر نکنه...
این ک " خدا زیباست و زیبائی ها رو دوست داره" دلیل بر این نیست ک بد چشمی کنه و چشمش دنبال بانوان مراجعه کننده ی شرکت شما باشه...هر چند ک زنان نیز در برخی مواقع خود مقصر واقعی هستن!...
ب نظر، نیازه ک از جانب پدر محترم تون ب ایشون شفاهی و کتبی همراه با درج در پرونده ی پرسنلی، اخطار داده بشه تا همکار شما حد و مرز اختیارات خودش رو بیشتر بدونه و منبعد دست از پا خطا نکنه...منظور اخطاری ک جنبه ی تنبیهی داشته باشه...
ب نظر من یکی از راههای تنبیهی ایشون کم محلی شما هم هستش!...بهتره ب جز سلاام ساده و یک خداحافظی ساده تر با همکارتون مراوده نداشته باشین، مطمئن باشین ک کم محلی هم گاهی خیلی موثر واقع میشه...
در ضمن جواب پیامک شما، توسط پدر محترم تون واسم خیلی جالب بود...
سلاامت، شاد و نیک روز و نیک بخت باشین...
در ضمن، چند وقته (قبل ازاین ک دیدگاه واسه ی پستای شما بذارم) متوجه ی هویت اصلی شما شده بودم، ناگفته نباشه یکی از شنوندگان پرو پا قرص رادیو جوان هم هستم...
محیط کاری ما بر اساس یه رابطه دوستانه بنا شده ! یعنی قرار بود از اول به همین شکل باشه اما متاسفانه این رابطه به خاطر خود خواهی و طعم بعضی از دوستان سخت داره خراب می شه !
نمی شه متاسفانه این اخطار و تنبیه و ...!
بیخیال اون ؛ زیاد واسم جالب نیست که بخوام راجع بهش توضیح بدم همین که می نویسم برای من کافیه ...
جدی ؟ یعنی الان دقیقاً من متوجه نشدم
چطوری امکان داره ؟ :D
اینا رو بی زحمت میل بدین اینجا قابل خوندنه برای همه ...