چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

ای خدا ...

متاسفانه یه عادتی که پیدا کردم اینه هر وقت اوضاع روحیم خرابه یا مشکلی برام پیش میاد که هیچ کجا نمی تونم صحبت کنم ، باید بیام و توی چشمک بنویسم والا آروم نمی شم . متاسفانه بابا برای مدت 2 هفته از دیروز مرخصی گرفتن و روز پنجشنبه هفته قبل که بیانش کرده بودن ، زمانی که داشتیم جمع و جور می کردیم باهم بریم خونه برداشتن به من گفتن : « توی این دو هفته که من نیستم تو خودتو داغون می کنی » . راستش رو بخواین ، متاسفانه من نمی تونم سر یه مسئله ای که بر خلاف قاعده و قانونی هست که به من مسئولیتش داده شده سریع بیخیالش بشم و کنار بیام . خیلی برام سنگینه وقتی مسئولیت یه چیزی با منه ، کسی بیاد و توی کار های من دخالت بکنه و حتی کاری رو انجام بده که بر خلاف میل و در مسئولیت منه ! من اینطور مشکلی رو با همکارم دارم که خودش رو همه کاره می دونه چون از همه ، حتی بابای من در مورد این مسائل قدیمی تره . متاسفانه ایشون که اسمش حسن هست یه آدم کاملاً دستمال به دست ، فقط و فقط کسیه که به فکر منفعت و سوده حتی مثلاً برای کسی که کاری رو ( به قول خودش ) در رضای خدا انجام می ده هست . حاضرم برای تمام حرف هائی که می زنم دلیل و مدرک بیارم تا خود شما هم بفهمین ! به شدت خودش رو آدم مذهبی می دونه ، یعنی کسی که دین و خدا براش خیلی مهمه اما حاضره ناموس مردم رو بهشون چشم بدوزه و بگه : « خدا زیباست و زیبائی ها رو دوست داره » ...

راستش رو بخواین ماجرا همیشه همینطوره ! وقتی که بابام توی انجمن نیستن ، متاسفانه زمان اختیارات کامل و بدون هیچ محدودیت حسن آقا شروع می شه . اصن به این توجه نمی کنه که چه مسئولیتی داره و باید به مسئولیتش برسه . تا دلش بخواد که بدون هماهنگی با کسی کارا رو انجام می ده و فقط کاری می کنه من متوجه نشم ، چون می دونه متوجه بشم بدون استثناء جلوش رو می گیرم و نمی ذارم کاری رو که نباید انجام بده ، انجام بده . مثلاً به عنوان ، یه مدت پیش بابا گفته بودن : « بدون اینکه شرکت ها تسویه مالی رو انجام بدن بدهیشون رو ، نباید بهشون نامه ای برای انجام کار هاشون بدی » . دقیقاً باور کنین روز بعدش می بینم یکی از شرکت ها اومده برای گرفتن نامه ، من اتاق خودم نشسته بودم و داشتم می شنیدم که در مورد چی صحبت می کردن ، یه دفعه دیدم صدای پرینتر اومد . سریع از جای خودم بلند شدم رفتم توی اون اتاق نشستم مثلاً چیزی نمی دونم که شرکت چرا اومده ، نشستم دیدم حسن نامه اش رو تایپ کرده و پرینت گرفته ، برداشتم نامه رو و گفتم : « آقای فلانی تسویه مالی کردن ؟! » ، حسن برداشت گفت : « گفتن بعداً میارن » . همون موقع نامه رو جمع کردم و گفتم : « خود حاجی گفته باید تسویه حساب مالی کنین و بعد نامه ببرین ، برین تسویه حساب کنین » . شرکت به هر دری زد من بهش گفتم اول تسویه و بعد نامه . بالاخره رفت و تسویه کرد و نامه اش رو برد . چند روز بعد وقتی خود بابا برگشتن از مرخصی ، یهوئی دیدن یه نامه تسویه مال یه شرکتی روی میزشون گذاشته است ، اونجا بود که دیگه جوش آوردن و هر چی تونستن به حسن گفتن ! درسته که در آخر بازم اون حرف و تهدیدی که کردن و انجام ندادن اما خوب دل من خنک شد . می دونین انگاری یه حالتی برای حسن پیش اومده بود که انگاری هر کاری بکنه ، حتی بدون اطلاع با بابا ، اون کار درسته و بابا هیچی بهش نمی گن و مخالفتی نمی کنن . من بعدش همینا رو به بابا گفتم که اینطوری چیزی باب شده برای حسن ...

دیروز که روز اول هفته بود اینجا خیلی شلوغ بود باور کنین . صبح یهوئی دیدم یه صدائی شد و یه نفر با دمپائی رفت پائین . حالا این وسط من باید هی نامه بنویسم هی برم اتاق روبرو مهر کنم . نزدیکای نماز ظهر هم یهوئی دیدم برداشته می گه : « ما بریم نماز ، کاری که نداریم اینجا » ! خدا شاهده اینقد ناراحت شدم و دعا کردم همون نماز بزنه به کمرش ، همون موقع هم به بابا SMS دادم که : « چرا زمانی که شما نیستین باید حسن به فکر نماز خوندن بی افته که خدا قهرش نیاد ؟! » . رفته نماز و حتی وقتی همه از نماز برگشتن می بینم هنوزم بالا نیومده . اینجا من بیچاره اینقدر سرم شلوغ شده بود که باید جوان اتباع خارجی رو هم می دادم ، راننده ها رو هم کارشونو راه می نداختم و حتی برای هر مهر و امضاء باید همش می رفتم این اتاق و اون اتاق . اینقدر عصبی شده بودم که نگین ! خدائی من چی بگم ؟ خیر نبینه . دیروز بابام تونستن کمی آرومم کنن با اینکه توی جلسه مهمی بودن و من بهشون SMS داده بودم ، در جواب SMS نوشته بودن : « سلام زیاد سخت نگیر خودت اذیت میشی عزیز جان بذار بره نماز تو به اندازه ای که می تونی جواب بده فدات بشم خودت اذیت نکن » و بعدش که من نوشتم چشم گفتن : « آره جگرم بی خیال خودت راحت تری فشار به اعصابت نیار » . خیلی از بابام ممنونم که باعث آرامشم توی اون موقع شدن ...

پاورقی : خدائی کاش می شد یه کمی مشکلام حل می شد ...

نظرات 1 + ارسال نظر
مینا 20 - بهمن‌ماه - 1393 ساعت 08:09 http://taraze-roozaane.blogsky.com/

سلاام و درود فراوان بر شما و نیوشای عزیز...
نوشتین وقتی از لحاظ روحی خوب نیستین باید بنویسین...اتفاقا کار بسیار پسندیده ای می کنین...کلاا نوشتن باعث کاهش بار عصبی میشه و در بدست آوردن آرامش مجدد و کاهش هورمون های استرس زا مفیده...
درسته؛ حق با شما هستش، گاهی دخالت های بی مورد باعث ایجاد بی نظمی و کند شدن روال کاری میشه...کار همکار شما از دید من هم قابل پذیرش نیست!...کسی ک در محلی مشغول ب کار میشه حتی شرکتهای خصوصی باید امین مراجعین ب اونجا باشه!...ن تنها از لحاظ فیزیکی و مادی بلکه از لحاظ معنوی هم باید این گونه باشه...وقتی خانمی ب اون جا مراجعه می کنه باید تلااش کنه ک بر هوای نفس غلبه کنه و جز رضای خدا و رضای مشتری ب چیز دیگه ای فکر نکنه...
این ک " خدا زیباست و زیبائی ها رو دوست داره" دلیل بر این نیست ک بد چشمی کنه و چشمش دنبال بانوان مراجعه کننده ی شرکت شما باشه...هر چند ک زنان نیز در برخی مواقع خود مقصر واقعی هستن!...
ب نظر، نیازه ک از جانب پدر محترم تون ب ایشون شفاهی و کتبی همراه با درج در پرونده ی پرسنلی، اخطار داده بشه تا همکار شما حد و مرز اختیارات خودش رو بیشتر بدونه و منبعد دست از پا خطا نکنه...منظور اخطاری ک جنبه ی تنبیهی داشته باشه...
ب نظر من یکی از راههای تنبیهی ایشون کم محلی شما هم هستش!...بهتره ب جز سلاام ساده و یک خداحافظی ساده تر با همکارتون مراوده نداشته باشین، مطمئن باشین ک کم محلی هم گاهی خیلی موثر واقع میشه...
در ضمن جواب پیامک شما، توسط پدر محترم تون واسم خیلی جالب بود...
سلاامت، شاد و نیک روز و نیک بخت باشین...
در ضمن، چند وقته (قبل ازاین ک دیدگاه واسه ی پستای شما بذارم) متوجه ی هویت اصلی شما شده بودم، ناگفته نباشه یکی از شنوندگان پرو پا قرص رادیو جوان هم هستم...

محیط کاری ما بر اساس یه رابطه دوستانه بنا شده ! یعنی قرار بود از اول به همین شکل باشه اما متاسفانه این رابطه به خاطر خود خواهی و طعم بعضی از دوستان سخت داره خراب می شه !
نمی شه متاسفانه این اخطار و تنبیه و ...!
بیخیال اون ؛ زیاد واسم جالب نیست که بخوام راجع بهش توضیح بدم همین که می نویسم برای من کافیه ...
جدی ؟ یعنی الان دقیقاً من متوجه نشدم
چطوری امکان داره ؟ :D
اینا رو بی زحمت میل بدین اینجا قابل خوندنه برای همه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد