چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

ای خدا ...

خب یعنی الان که چی ؟! ولش کنین با شما نیستم ، با خودم دارم حرف می زنم . اینقدر این روزا اوضاعم شلوغ پولوغه که نمی دونم باید به چی فکر کنم یا به چی فکر نکنم ، به کدوم کارم برسم یا به کدوم کارم نرسم . یه سیستم افتاده کنار خونه که باید درستش کنم اما اینقدر خسته و بی حس می شه بدنم که حتی خودمو وقتی می رسم خونه نمی تونم تکون بدم ! می دونین چرا ؟ ننوشته بودم واستون که همکارم رفته مرخصی یا نه ؟ می بینین حتی یادم نمیاد که واستون پست گذاشتم ، چیزی در مورد این موضوع نوشتم یا اینکه ننوشتم . باور کنین خیلی سرم شلوغ شده و اعصاب ( دروغ نمی گم ) یه کمی هنوز واسم مونده چون خودم رو تقویت روحی و عصبی کردم که الکی خودمو به خاطر هر چیزی عصبی و ناراحت نکنم ! خلاصه خدمتتون بگم که همکارم رفته مرخصی با اجازتون و من موندم و تمام چیزائی که توی انجمن قراره اتفاق بیوفته ! از چهار روز قبل اینکه همکارم بره مرخصی من دیگه تنها بودم از صبح تا ظهر توی انجمن ، حالام که ساعت کاریم عوض شده و بیشتر ( شده از 07:00 الی 14:00 ) ، منم که خسته می شم شدید . دیگه می شه چیکار کرد باید تحمل کرد تا وضعیتم مشخص بشه !

الان منم و من ، حتی بابا دیگه ساعتای 12:00 می رن به کارای اداریشون برسن و من می مونم و این اتاق بی روح ، گرم ( بعضی وقت ها سرد ) ، باید به در و دیوار نگاه کنم ! زکی ، خب حوصله ام سر می زه و باید انتظار بکشم کی می شه ساعت بشه 14:00 که من برم خونه و استراحت کنم . مدتی هم هست که خواب درست و حسابی ندارم ! یعنی ساعت 04:00 می خوابم و ساعت 06:00 بیدار می شم ، هنوز خدمتتون عرض کنم که توی کل طول روز هم که نمی خوابم ، می شه اینطوری ! بعضی وقت ها از اینکه اینقدر خسته ام ، نشسته خوابم می گیره و چرت می زنم ! خیلی عجیب غریب شدم این روزا ...

راستش در نظر داریم این نامردا ( همین هیئت مدیره و شرکت ها ) رو یه جورائی دستشون رو بذاریم توی حنا ؛ البته اگر با شرایط ما کنار نیان ، می ریم دست به کار می شیم و یه انجمن دیگه ( البته در مقابل اینا ) می زنیم و پدرشون رو در میاریم ! چون اعتماد خاصی به بابام هست همه هم حرفی بزنن انجام می دن دنبالش رو می گیرن ، اون موقع تمام کار ها از انجمن اینجا برداشته می شه و می ره انجمن جدید ! دی دی ری دی دی . اینطوری می شه یه جورائی ازشون انتقام گرفت ...

پاورقی : خب دیگه چیز خاصی نیست  ؛ فقط اینکه نیوشای من تمام این روزا باهام بوده ...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد