ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
امروز ( از لحاظ کامل یعنی دیروز ) تولد همسر داداشم راما بود ؛ من که امروز خبردار شدم ، ظهری رفتم با نیوشا ( از کتابخونه ) رفتیم کادو و ... گرفتیم ، آخه نیوشا داشت درس می خوند . کادوئی که برای همسر داداشم گرفتیم یه گرامافون دیجیتال کوچیک موزیکال بود ! من که خدائی خیلی خوشم اومد ، چون تزئینی بود و خوشگل . خلاصه رفتیم خریدیم و نیوشا رو رسوندم خونه . بعد از اونجا هم خودم اومدم خونه و گرفتم خوابیدم تا عصری . از اینا که به صورت سریع بگذریم ، می رسیم به اینکه داداشم می خواست تولد خانومشو سر زمینمون بگیره ، پس راما و پارسا و ... رفتن اونجا . راستش رو بخواین من فکر می کردم مامانم و بابا می خوان برن اما بعد که متوجه شدم ، مامان نمی خواستن برن واسه همین بابا هم قبول نکردن . در ضمن برای من مهمون هم اومد ( دختر دائی ، همونی که زیر زمین می نشست ) . راستش بازم باید بگذریم و بگذریم تا برسیم به اتفاق استثنائی که امشب واسم افتاد . وقتی راما رسید خونه ، کادوی خانومشو برداشتم و بردم بیرون ، فکر می کردم با خانومشه اما اشتباه فهمیدم تنها بود و با ماشین بابا . کادو رو دادم بهش و اومدم توی خونه ( بعد مدتی که باهم دعوا کردیم این اولین بار بود که حرف می زدیم ). اومدم توی خونه و دوباره نشستم پای سیستمم برای طراحی سایت . وقتی راما کاراشو تموم کرد و رفت بگیره که بخوابه ، دیدم واسم SMS اومد . گفتم حتماً نیوشاست ممکنه خواب بد دیده باشه برای اینکه حالش بهتر بشه به من SMS داده . ئقتی بازش کردم با کمال تعجب دیدم داداشم راماست . نوشته بود : " برا چی همیشه یه کاری می کنی آدم ازت بدش بیاد ؟! " . راستش نمی دونستم چی بنویسم ، چون تا جالا به راما واقعیتیا اصن هیچی نمی گفتم ، واسه همین تصمیم گرفتم واقعیت رو توی SMS براش بنویسم . براش نوشتم که : " من توی موقعیت بد ، با یه واکنش ناخود آگاه عصبی روبرو می شم که وقتی واکنش انجام می شه دیگه نمی تونم کاریش بکنم ، عذر خواهی هم بکنم اما متاسفانه فایده ای نداره " بهش توی SMS اشاره کردم که این واکنش ها به خاطر رفتار های نادرست دیگران در گذشته است و ... اما متاسفانه طبق معمول توجه نکرد داداشم و گفت : " داری داستان می نویسی ، من از تو بدترم " و ... . در کل هنوزم چیزی نگفتم چون دیدم بخوام ادامه بدم ، فکر می کنه با خودش می خوام مخشو به کار بگیرم ، به همین خاطر یه شب بخیر دادیم و تمام ...
ببینین ، من یه آدمی هستم که رفتار های نادرستی هم در کنار رفتار های خوبش داره ! راستش رو بخواین ، من تمام این سال هاست که هیچ حرفی به هیشکی نزدم و نمی زنم . تمام اتفاقائی که واسم افتاده ، همه کسائی که به من بد کردن و ... . من حتی از کسی که بهم بدی کرد ، انتقام نگرفتم ! من سال هاست هر چی بهم می گذره به هیشکی نیم گم و می ریزمشون توی خودم و متاسفانه این باعث شده من عصبی بشم . محل کارم ، تنش های زیادی که سر کار دارم هم باعث تشدید این عصبی بودنم شده و عوارض جانبیش واکنش غیر ارادی منه در بعضی موارد . من سال هاست هیچوقت آرامش نداشتم اما همیشه وقتی حرف می زنم ، می گن ما از تو بدتریم . آره شما از من بدترین ، ولی همیشه در مورد من زود قضاوت نکنین ...
من قبول دارم بعضی رفتار هام واقعاً زشت و زننده است ، درست نیست این رفتار ها ! به خدا خودمم می دونم اما باور کنین بعضی وقت ها دست خودم نیست ؛ اصن دست خودم ، باعث ناراحتیتون می شم درست اما باور کنین شما هم باعث ناراحتیم شدین که این واکنش من در مقابل شما بوده ! گفتم من هیچوقت از هیچ کسی انتقام نگرفتم و نمی گیرم چون نمی تونم ببینم خود منم شدم مث اونا ، واسه همین می ریزم توی خودم و این اشتباه بزرگ منه که باعث عصبی و هیستیریک بودنمه . کاش قبل از هر قضاوتی یکی به همه چیز توجه می کرد ، به من توجه می کرد تا من ... بیخیال ... اما اینو بدونین به خدا به من سخت گذشته ، خیلی سخت ...
پاروقی : ببخشید نمی تونم ادامه بدم ، معذرت می خوام ... اینا رو باید به داداشم راما هم بگم ...
سلام داداش
خوبی؟بعد از مدتها شروع کردم به وب نویسی و خوشحال میشم بهم سر بزنی داداش
چشم ، همین الان میام ...
سلام داداش
من نوکرتم و یه مدتی میشه که حال وب نویسی ندارم و تصمیم دارم مدتی دبگه بگذره تا شروع کنم
خیلی کار خوبی کردی که هدیه گرفتی و امیدوارم که روابطتون همیشه خوب و سلامت باشید
فدات داش حسین ، زنده باشی ...