چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

همی امروز صبح ...

تا الان که هیچ اتفاقی نیوفتاد ، صبح فقط یه مقدار اذیت شدم تا از خواب پاشدم ( آخه بیدار بودم دیگه تا صبحی ) . الانم اومدم سر کار ، وقتی اومدم همکارم لطف کرده بود کار یه بنده خدائی رو راه انداخته بود . آقاهه ( عین بچه ها ) اومده بود واسه تغییر کاربری از رانندگی بار به سمت رانندگی مسافر ، اما وقتی همکارم رفته بود کارشو انجام بده خطا داده بود . راهنمائیش کردم و رفت یارو ...

می خواستم بگم ، یه مدتی شده افکارم بهم ریختس و فقط تنها وقتی نیوشا باهامه فکر اضافی توی سرم نیست و زیاد خودمو درگیر افکار الکی نمی کنم ؛ اما زمانی که نیست ، اصن دیوونه کنندس وقتی که فکرشو می کنم انگاری دیوونه می شم . نقطه ضعف من اعصابمه ، تنها چیزی که ممکنه منو از پا در بیاره . اما می دونین یه راه خیلی خوب پیدا کردم واسه اینکه اعصابم رو کنترل کنم ، اما نمی گم ( خنده به شدت ) ...

آخیش بی پول شده بودم ؛ الان 2 تا شرکت باهام تسویه کردن ، فقط مونده یه شرکت دیگه که باهام تسویه حساب کنم و ازش پول بگیرم که توی دست و بالم پول باشه . البته همین الان واسه ی بابا یه مقدار کره ی حیوانی آوردن که الان توی دستشون پول نیست ، بنده خدا هم که میاد پول نقد می گیره واسه همین من به بابا قرض می دم بعداً بهم می دن به امید خدا ...

می خوام الان یه بخش جدید به نوشته هام اضافه کنم به نام " ... " ( نمی دونم چی بذارم اما بعد می ذارم ) واسه نوشته هائی که به صورت فوری از طریق تبلت یا موبایل می فرستم . نگارش اون نوشته ها و واژه هائی که می نویسم یه مقدار ( جزئی ) فرق می کنه با نوشته هائی که با صفحه کلید سیستم دارم واستون می نویسم . امیدوارم بازم خواننده چشمک باشین ... به امید خدا ...

پاورقی : جونمی جون ؛ پول ... خب چیه ؟! بی پولم آخه ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد