چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

یک هفته ...

آغاز زیبائی بود بعد از تعطیلات نوروی ( و چند تا تعطیلی همینطوری ) ؛ من هم که بر طبق تصمیماتی که گرفتم عمل می کنم و رفتار می کنم . خیلی واسم مهمه تصمیماتی رو که می گیرم جامه ی عمل بپوشونم و اونطوری رفتار کنم . خدا رو شکر نتیجه ی خوبی هم گرفتم و هیچ مشکلی هم نداشتم و روز های خوبی رو پشت سر گذاشتم . نیوشا هم داره می ره دانشگاه و درگیر درساش و تحقیق هائی که استاداش ازش می خوان . ما با هم خوبیم و خدا رو شکر مشکلی نداریم و امیدوارم هیچوقت نداشته باشیم به امید خدا ...

امروز با اجازتون رفته بودیم ناهار رو سر زمینمون ؛ خوش گذشت ، البته من طبق معمول همیشه ساعت 14:00 می رم و ساعت 16:00 بر می گردم . عادت کردم ، زیاد جائی نمی مونم . یه جورائی بعضی وقت ها برام کسل کننده می شه ! دلیلش هم نبودن نیوشا کنارمه والا به خاطر نیوشا همیشه می مونم تا باهاش لحظه های بیشتر رو سپری کنم .

الان با اجازتون خانوادگی پیش هم نشستیم و فقط مبینا خوابه ( آخه از صبح از بس ورجه وورجه کرده خسته شده ) ! من نشستم پای لپ تاپ و دارم چشمک رو می نوسیم ، بابا و راما و پارسا دارن فوتبال می بینن ، مینا داره یه چیزی رو می بافه ( نمی دونم چی ) ، مامان هم دراز کشیدن دارن فوتبال می بینن و استراحت می کنن . البته پارسا و راما دارن گوشی جدید راما رو بررسی می کنن و باهاش کار می کنن .

اینطوری که نیوشا گفت ، تا قبل ساعت 20:00 تولد خواهر زاده اش بود ( خونه ی دائی بزرگمون ) ، بعدشم می خواست بره امتحانش رو بخونه آخه فردا امتحان میان ترم داره . من دیروز فکر کنم ، توی Viber پیام نوشتم واسه استاد فیزیکم توی دانشگاه و باهاش صحبت کردم . استاد با شخصیت و محترمی که خیلی براش احترام قائلم . استاد هزاری که خیلی توی درس فیزیک کمکم کرد و دانشگاه همیشه هوام رو داشت .

خب دیگه، چیزی باقی نمونده برای گفتن ؛ فقط اینکه خیلی مراقب خودتون باشین و اصن فکر نکنین تنهائین چون که خدائی هست که بالا نیست ، برعکس نزدیکموه ، توی دلمون که مراقب ماست . به اون توکل کنیم ...

پاورقی : همیشه عاشق باشین ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد