انتظار اینو نداشتم که بخوام نخستین روز های سال جدید رو اینطوری شروع کنم ؛ اما به خدا یه چیزائی هست بهم فشار میاره ، انگاری یکی گلوم رو گرفته و داره فشار می ده که می خوام خفه بشم ! کم نیاوردم ، اما برای هر کدوم از کار هام دلیلی دارم که چرا کاری رو دارم انجام می دم ، چرا دارم اینطوری برخورد می کنم و ... . آره ، منم دلیلی دارم برای انجام هر کدوم از کار های خودم و هر رفتاری که در مقابل شخصی انجام می دم ! متوجه می شین چی می گم ؟! " من هم انسانم " ، فهمیدنش اینقدر سخته ؟! اینقدر دشوار و قابل فهم نیست که متوجه بشه کسی که بابا من هم مث شما انسانم ، تا چقدر تحمل دارم ؟!
از روزی که اومدم توی این خراب شده که مثلاً کار کنم ( خدا عمری بده بابامو ، فقط به عنوان یه تایپیست ساده اومدم ) ، ماه اول شاید باورتون نشه ولی به خدا 100000ت حقوق گرفتم ! توی همین گیر و دار ، تمامی شرکت ها داشتن نرم افزارشون رو از حالت سیستم عامل MS-DOS ( کامپیوتریا می فهمن چیه ) ، به نرم افزار تحت ویندوز و تحت وب تغییر می دادن . راستش رو بخواین ، شرکتی که پشتیبانی نرم افزار ها رو قبول کرده بود ، کسی رو از خود محل می خواست که بتونه یاد بگیره و کار باهاش رو سریع انجام بده . چون توی اون مجموعه من مثلاً کامپیوتر وارد بودم ، من رفتم ( که کاش قلم پام می شکست و نمی رفتم ) . شرکت چون وضعیت یادگیری و پشتیبانی نرم افزار ها رو دید ، خودشو کشید عقب و گفت من فقط پشتیبانی سخت افزاری رو قبول می کنم ( در صورتی که نرم افزار رو باید پشتیبانی می کرد ) و اینطوری شد که من شدم مسئول پشتیبانی نرم افزار . از اون طرف قرار بود ، کسی خودش یاد بگیره و به تمام پرسنل اونجا آموزش بده و باز هم از اونجائی که کسی نبود ، من باز پیش قدم شدم و مسئول آموزش نرم افزاری رو هم قبول کردم ! بدبختی های من از همینجا شروع شد ، وقتی که مجبور بودم حدود 1 سال هر کسی که میومد رو آموزش بدم ، هنوز بعد از آموزش تا 1 ماه یا بیشتر هنوز هم تماس می گرفتن و سوال می کردن ولی باز هیچی یاد نمی گرفتن ! مدتی گذشت و دیدم با طی این مدت و کار کردن با نرم افزار می تونم به طور مستقیم پشتیبانی سخت افزاری و نرم افزاری شرکت ها رو به عهده بگیرم و این کارو کردم . دیگه به خاطر خریت خودم شدم همه کاره نرم افزار ، یعنی مستقیماً باید با هر کسی سر و کله می زدم و مشکلی پیش میومد پاسخگو می بودم ! یعنی حتی اگر اینترنت قطع بود ، سیستم روشن نمی شد و هر کوفت و زهر مار دیگه ای که بود باید پاسخگو می بودم . اما درد من از این نبود ، درد من از این بود که من غیر از تمام این ها ، هنوز هم با فشار کاری که روم بود باید پاسخگوی تایپیست بودن انجمن رو هم می دادم ! مشکل اینجا بود که اگر وقت خالی برای استراحت داشتم ، همکارم دست به سیستم نمی زد و باید من انجام می دادم چون من رو مسئول کامپیوتر قرار دادن ! بهانه هائی مث : " آدم دهاتی چی می فمهمه " و امثال این ها باعث می شد همکارم خودشو بکشه عقب . تا اینکه نرم افزار تحت MS-DOS مدیریت صورت وضعیت مسافر هم تغییر کرد به سیستم تحت ویندوز و وب ! همکارم از خدا خواسته دیگه خودشو کشید عقب و می گفت : " من بلد نیستم خودتون " ! حالا من موندم و باقالی و خر ملا . از حق نگذریم ، همکارم گفت بیا کارو به منم یاد بده تا منم بتونم انجامش بدم ، یادش دادم اما تا وقتی که می شد . زمانی که نمی تونست دیگه دست می کشید و باز من می موندم و باقالی و خر ملا . مسئول برگزاری کلاس های آموزشی همکارم و بابام بودن ! زمانی می رسید که من تنها باید پاسخگوی همه ی این شرکت ها و ارباب رجوع ها می بودم ، بدون حتی یه کمک ساده . اما امان از زمانی که دیگه خیلی شلوغ می شد .
همکارم کمکم بود ، نمی گم نبود اما زمانی که یه ذره ای سخت می شد خودشو می کشید عقب ، چون متوجه نمی شد و باز هم من می موندم و انجام کار ها ! کسی قبول نمی کنه که من مسئول نرم افزار و پشتیبانی شرکت هام و برای همین حقوق می گیرم و دیگه ربطی به انجمن ندارم ، ولی همیشه با یک سوال محکوم می شم از طرف بابا ؛ سوال اینه : " تو توی انجمن چیکار می کنی ؟! برای چی حقوق می گیری ؟! " . نمی تونستم بگم : " شما تعهد انجام درست کار می دین ؟! شما وقتی سیستمی خراب می شه شب و روز ندارین ؟! شما زمانی که مشکلی پیش میاد باید باشین تا کامل درست بشه ؟! شما باید باشین ؟! شما می گین وظیفه منه ، شما می گین باید درستش کنم ، شما می گین من مسئولشم ، شما می گین تو ، تو ، تو و بازم تو ... و منم که می مونم تنها که باید باشم نه هیچ کسی دیگه ! " ، اما مگه از اعضای انجمن کسی می دید این چیزا رو ؟! قبول بابا می دیدن ، کسی دیگه می دید ؟! حتی همکارم وقتی می دید و براش در حد خودش بود ولی باری از روی دوشم برداشته نمی شد ، چی باید بگم ؟! کسی نمی دید و این مشکل من بود و باید کاری رو می کردم که می دیدن تا بهم حقوق بدن و بقیه چیز ها که دیدنی نبود جزو مشغله کاری من حساب نمی شد ! همه ازم انتظار داشتن که در یک رو تمام استان رو برم و کاراشون رو انجام بدم ، اما اگه روز بعد سر کار نمی رفتم همکارمو و همه صداشون در میومد و می گفتن که : " چرا ؟! چرا نیست و نیومده ؟! " اما یکی نپرسید : " خسته نیستی ؟! خسته نباشی ، زحمت کشیدی تا اینجا اومدی ، در مونده نباشی " فقط حساب می کردن به خاطر پول کرایه راهم و خستگی خودم اون مقداری که بهم دادن یعنی اینکه دیگه تمام ! این درد من بود ، نه اینکه چیز دیگه ...
می دونین حالا که باز یه درد دیگه غیر انجمن اضافه به دردام شده ؛ حقوقشم می گیرم ، نمی گم نه اما به خدا به این همه جنگ اعصاب و اعصاب خوردی نمی ارزه ! می گم تا زمانی که اسم کامپیوتر میاد ، همکارم می کشه عقب و باز هم همون مثل بالا که " من می مونم و باقالی و خر ملا " . خسته می شم ، به خدا خسته می شم ، وقتی می بینم همکارم کاراش همه در چند تای ساده خلاصه می شه و هیچ تعهدی نیست ، کسی ازش سوال نمی پرسه و هر کاری بکنه هیچ مسئولیتی در قبالش نداره ، اما هر چی که باشه متوجه منه ! آقا حالا درباره ی کار من نظر و دیدگاه هم کی دن ( دیگه اینش برام سخته تحملش ) . همکارم چون عصر ها میاد سر کار ( اونم چون خودش خواسته ) و عصر غیر از نشستن و بازی کردن هیچ نقش دیگه ای نداره ، و حتی اگر یک یا دو ساعت بخواد ظهر بیاد ، دیگه عصر نمیاد و اضافه کاریشو می زنه ، داره برای من نظر می ده که بیشترین و پر تعهد ترین و مسئولیت تمام کار های درست و در صورت اشتباه ، عواقبش به سمت منه نظر می ده ؛ و این برای من دشوار و درک نکردنیه .
یه فتوکپی ساده گرفتن ، اون هم برای خودت ، برای کار خودت رو هم نمی تونی انجام بدی و می فرستی پیش من ؟! بی معرفت ، نامرد ، بهت می گم : " فتوکپی ها رو پیش من نفرست " ، وجداناً جای اینکه بگی : " یعنی بره توی شهر ؟! " خودت بیای بگیری رو یه باری از روی دوشم کم کنی ازت چیزی کم می شه ؟! کار خودت ، به خدا کار خودت ، کم می شه چیزی ازت ؟! نه به خدا نمی شه ، کار خودتو خودت انجام بده دیگه من به خدا مث تو انسانم ! حالا همش بابام ازم می پرسن که : " تو چرا نظرت در مورد همکارت منفیه ؟! " یا اینکه " چرا اینقدر جیم می شی یا به هر بهانه ای از انجمن می ری ؟! " . خب پدر من ، عزیز من ، نفس من ، رئیس من ، آقای من ، بابا ببینین وضعیت من اینه ، من اینطوری داره باهام رفتار می شه ، من اینطوری داره واسم اتفاق می افته ! منم انسانم ، " انسان " فهمیدنش سخته ؟! تاب و تحمل منم مث شما اندازه داره . بابام همش دارن در مورد همکارم اینطوری قضاوت می کنن ، چون تا کاری می خوان انجام می ده ، همش داره به خاطر چاپلوسی واسه این و اون هر طور شده کار راه می ندازه ، آدم درستیه ! به خاطر چاپلوسی نیست ، به خاطر اینه که می خواد کار راه بیوقته !
به همون خدائی که همتون می پرستین ، به همون قرآنی که می خونین قسم ؛ یکی اومده بود که کارش گیر بود ، یعنی می شه گفت هیچی در مورد شرایط کاری ما نداشت ولی چون یکی زنگ زده بود از کسانی که آقا می شناخت و از طرفی رئیس بانک بود . وقتی اون یارو زنگ زد به من می گه : " آدم کار راه اندازیه ، به درد می خوره و رئیس بانکه " . برداشتم بهش گفتم : " توی اون بانک حساب دارین ؟! " برداشت بهم گفت : " نه ، اما خدا رو خوش نمیاد ، اونور سال اگه بخوام وامی چیزی بگیرم بهم وام بده " . شما باشین چی می گین ؟! آتیش نمی گیرین ؟! به درد شما چی می خوره ؟! چون همکارتون گفته و هیچ سودی برای شما نداره و به درد شمام نمی خوره ، و جالبه دروغ می گه و همون لحظه رو می شه که نه برعکسشه چی می گین ؟! ناراحت نمی شین ؟! بابا خسته شدم از دستش به خدا خسته شدم ! کار نمی اومدم اینجا ، کاش دستم می شکست ، پاهام می کشست اون رو اصن نمی اومدم اینجا ، کاش نمی اومدم ، به خدا کاش نمی اومدم شاید یه کاری دیگه داشتم . خدا کنه تمام کسائی که واسشون کار انجام دادی ، روزی که کار داشتی حتی تو رو نشناسن تا بفهمی ! ( خدایا منو ببخش ) ...
به خدا وقتی می بینم و این چیزا رو بهش نگاه می کنم ، قلبم درد می گیره ، آتیش می گیره ، به خدا از حدم دیگه داره خارج می شه ، دیگه از توانم خارجه این همه فشار رو تحمل کنم ! واسه بقیه که اهمیتی نداره ، من نباشم همکارم که وظیفش نیست انجام نمی ده ، باید من باشم تا انجام بدم ، حتی یه درصد فکر منم نیست ! رامین ؟! رامین به درک ، رامین مگه آدمه که کسی بخاطرش کار انجام بده ؟! به جهنم که سرش شلوغه و کار زیاد داره ! وقتی که اون دفتر گپ و گفتگو به راهه ، به خدا قسم اگر ارزشی برای حرف آدم قائل بشه . اما من چی ؟! من انسان نیستم ؟! شاید واقعاً نیستم که اینطوری حساب می کنن . اما باور کنین خسته شدم ، به خدا خسته شدم ...
ظاهر آدما چقدر گول زننده است ؛ یه ته ریش ، مذهبی برخورد کردن ،احترام به صورت چاپلوسی و ... اما در پشت سر وقتی چیزی رو باز می کنی می بینی کسی باورش نمی شه و باز مجبوری خفه بشی و توی خودت بریزی ، حتی پدرت هم قبول نکنه حرفت رو ... خیلی سخت می شه به خدا ... خیلی سخت ...!
پاورقی : ناراحتم ؛ درک کردن سخته ، وقتی هیچکسی درکت نمی کنه ! داره از حدم خارج می شه ...