چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

این روزا ...

درگیریم ؛ داریم کم کم آماده می شیم واسه اینکه وسایل خونه بخریم ، کارای مجلسمونو بکنیم و سریع بار و بندیلمونو ببندیمو بریم سر خونه زندگی خودمون به امید خدا . هر کدوممون هم یه جوری درگیر خودمونیم ولی همدیگه رو تنها نمی ذاریم هیچوقت ، اینو نه یادتون بره نه اینکه ما یادمون می ره که نباید تنها بمونیم ! حواسمون به خودمون هست ...

امروز روز اول هفته است و روحیه شادی دارم ؛ نمی دونم اما برعکس بقیه هفته ها خیلی شنگول و راحتم ! مشکلی ندارم ، اعصابم الکی خورد نیست ، خیلی هم شادم . تازه الان می خوام بپرم سر پرونده های خودم و همگیشون یا بخشیشون رو سریع مرتب کنم که وقتی کسی میاد اینجا مشکلی برای پیدا کردن پرونده اش نداشته باشم ...

امروز اولین روز دانشگاه نیوشاست بعد از تعطیلات و شروع ترم جدید ؛ راستش نمی دونم چه احساسی داشت ولی امروز تا فک کنم 15 دقیقه دیگه کلاس داره و باز می ره تا روز بعد ! فقط دوشنبه هاش خیلی شلوغ و بهم ریخته است ، یعنی از صبح دوشنبه تا شبش کلاس داره همش ! مشکل اینجاست ، دقیقاً نه ؟!

پاورقی : خب با اجازتون من برم سراغ پرونده هام ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد