چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

من اشتباه کردم ...

می دونستم ، می فهمیدم که کاری که دارم می کنم یک اشتباه خیلی زیاده ولی واقعاً به معنای این که کسی با من اینطور برخوردی رو بکنه اصلاً برنخورده بودم که دیروز این اتفاق افتاد ! هنوز نفهمیده بودم وقتی که بابام برداشتن گفتن : " هر طوری که با مردم برخورد کنی ، با خلق خدا برخورد کنی همونطوری هم توی همون موقعیت قرار می گیری و همونطوری باهات برخورد می کنن و اونوقته که می فهمی چقدر بده ! " . اینقدر انسان بد و نفهمی بودم که هر طور شده بود با ارباب رجوع هام وقتی می اومدن و کار داشتن باهام برخورد می کردم ؛ شاید بی احترامی بهشون نمی کردم ، ولی نوع برخوردم ، وقتی که کاری داشتن خیلی زشت و زننده بود . دلشون رو می شکستم و باعث ناراحتیشون می شدم ولی وقتی که این برخورد من رو می دیدن هیچی نمی گفتن ، اعتراضی نمی کردن اما توی دلشون ناراحت می شدن ...

می دونین از کی به این موضوع رسیدم ؟! دیروز نرفتم سر کار و رفتم برای تعویض کارت معافیتم اقدام کنم . چون گفتن باید افرادی که زیر 50 سال هستن کارت های معافیت و پایان خدمتشون رو تعویض کنن ! دیروز بابا رو رسوندم سر کار و رفتم دنبال تعویض کارت معافیتم ، برم بپرسم چه مدارکی لازم دارن تا مدارکشون رو تهیه کنم و برم برای تعویض کارتم اقدام کنم . وقتی رفتم مدارکشون رو پرسیدم ، یکی از گزینه هاش که باید تهیه می کردم ، آخرین مدرک تحصیلی بود که من آخرین مدرک تحصیلیم رو دادم بودم به دانشگاه . از همونجا سریع رفتم سمت دانشگاه ( چون جای دانشگاهمون عوض شده بود زنگ زدم به یکی از بچه ها و پرسیدم ) ! وقتی رفتم توی دانشگاه مث اینکه هنوز امتحان داشتن ، با هزار بدبختی خودمو رسوندم به آموزش و سراغ پرونده رو گرفتم اما به من گفتن باید خانوم طالبی حضور داشته باشن و ایشون ساعت 10:30 به بعد میان . هیچی رفتم دور زدم از ساعت 09:15 تا 10:30 که برم دانشگاه . رفتم دانشگاه ، امتحان تموم شده بود و خانوم طالبی اومده بودن . بهشون گفتم که : " به خاطر تعویض کارت معافیتم ، باید کپی آخرین مدرک تحصیلیم رو تحویل پلیس +10 بدم و اونم توی پرونده دانشجوئیمه که دست شماست " ، خانوم طالبی گفتن : " چرا ازش کپی نگرفتین ؟ باید کپی می گرفتن ، اما الان باید درخواست بدین تا رئیس دانشگاه تائید کنن تا من بتونم بهتون بدم . آخه بایگانی راکد شده " . وقتی دیدم باید درخواست رو بنویسم به خانوم طالبی گفتم : " لطف می کنین به برگه A5 به من بدین تا درخواستم رو بنویسم ؟! " ، اما پاسخی که شنیدم خیلی باعث ناراحتیم شد و تحول من که باید چطور با ارباب رجوعم برخورد کنم . خانوم طالبی با قیافه و لحنی ناراحت و عصبانی گفت : " یعنی باید همه کاراتون رو من انجام بدم ؟! " . وقتی این حرف رو شنیدم انگاری دنیا روی سرم خراب شد ، دهنم رو پر کردم که یه چیزی بهش بگم اما یاد حرف بابام افتادم وقتی به من گفتن : " وقتی باهات بد رفتار می فهمی چقدر بده ! " اونوقت بود که فهمیدم ارباب رجوعی که می اومد پیش من و من باهاش برخورد می کردم و حتی برای یه دونه فتوکپی که بغل دستم بود و می تونستم بگیرم اون رو می فرستادمش توی شهر چقدر ناراحت می شد و دلش می شکست ! من چقدر انسان بد و بی شعوری بودم وقتی اینطوری با اون بیچاره ای که می اومد پیشم برخورد می کردم !

خدایا منو به خاطر اینکه دل خلقت و بنده هاتو می شکستم ببخش ! خدایا ببخش به خاطر اینکه جای اینکه باری از دوش بنده هات بردارم به جاش بار بیشتری روی دوششون می گذاشتم ! خدایا منو ببخش که نفهمیده بودم خوشی و رضایت دل تو توی رضایت و دلخوشی بنده هاته ! خدایا منو ببخش با اینکه می دونم بخشیدنم خیلی سخته چون بنده هات که اومدن پیش من و اذیتشون کردم منو نبخشیدن ! خدایا جبران می کنم ، از امروز دیگه قسم می خورم هیشکی رو اذیت نکنم و فقط و فقط همیشه سعی کنم دل بنده هاتو شاد کنم ، منو ببخش خدای من ...

  • حالا می فهمم چرا بابام اینقدر توی زندگیشون موفق هستن و خدا همیشه هواشونو داره ؛ چرا وقتی مشکلی واسشون پیش میاد و چاره ای ندارن ، یه جوری و به صورت باور نکردنی خدا بهشون کمک می کنه و خودشون هم می مونن ! فقط به خاطر اینکه از زمانی که تونستن و دستشون باز بود هیچوقت نگذاشتن خلق خدا ازشون ناراضی باشن . حالا می فهمم خوشنودی واقعی خدا که توی خوشنودی بنده هاشه یعنی چی ، حالا می فهمم ...

باور کنین فهمیدم چقدر با بنده هاش بر بخورد کردم ، چقدر ناراحت کردم اون بیچاره هائی که اومدن پیش من و من جای کار راه انداختنشون به جاش بیشتر اذیتشون کردم و کارشون رو سخت تر کردم ، با اینکه می تونستم کارشون رو ساده تر کنم ! خیلی ناراحتم وقتی فهمیدم من چقدر آدم بدی بودم اما ادعای اینو می کردم که من آدم خوبیم ، من چقدر اشتباه کردم . آره عبادت غیر از راه انداختن و خوشنوندی خلق خدا نیست ! من چقدر آدم بدی بودم وقتی نفهمیدم خدا ازم ناراحته و من نمی فهمم و به زور خودمو توی دل خدا جا می کردم و ادعا می کردم بنده خوب خدام ! خدایا ببخش منو ، الان فهمیدم چقدر بد بودم . از فردا می شم کسی که کار بنده های خدا رو راه می ندازه ، هیچوقت کسی رو اذیت نمی کنم حتی اگر سفارش شده همکارم باشه که باهاش مشکل داشته باشه ، حتی کسی که من رو اذیت کرده باشه ، کارمو انجام می دم و می سپرمش به خدا تا پاسخ بدیش رو بده ، فقط من کارمو انجم می دم و سعی می کنم کسی نباشم که کار بنده های خدا رو می ندازه زمین و باعث اذیتشون می شه . خدایا من عوض می شم ، بهت قول می دم اونی بشم که تو دوست داری خدایا . دیگه آدم بنده نیستم ؛ قول می دم ...

پاورقی : نمی دونین چقدر ناراحتم وقتی فهمیدم چقدر خدا ازم ناراحت بود ، چقدر بنده هاشو اذیت کردم . دعا کنین منو ببخشه ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد