چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

عجب روزائی ...

یه مدتی هست که متاسفانه خیلی سر کار مشغولم و ذهنم درگیر مسائل کاریمه . این مدت هم همش با راننده های نفهم و بی مغز سر و کار دارم که هیچ اعصابی برام نمی مونه ! بماند که دو هفته متوالی ( با هفته بعد که می شه سه هفته ) کلاس های آموزشی رانندگان داریم که مسئول برگزاریش همکارمه . این هفته هم از اول هفته تا همین چهارشنبه کلاس داشتیم صبح ها هم . می دونین خوبیش اینه که بابا به همکارم گفتن که وقتی حضور غیابت توی کلاس تموم شد بیای دفتر که کار زیاده ! این باعث شده تا وقتی همه راننده ها سر جمع می شن نزدیکای 09:30 یا 10 دیگه همکارم بیاد دفتر و زیاد شلوغ نباشه . البته امروز یه مقدار دیرتر اومد نمی دونم چرا . این از مشغولی ها و درد سرا این ماه هست تا اینکه تموم بشه کلاسا و اینکه تمدید کارت هوشمند راننده ها هم کمتر بشه ...

راستشو بخواین دوست نداشتم اینو بگم اما این وبلاگ دل نوشته هامونه . چند روز پیش یه سری اتفاقات باعث شد من و نیوشا کمی باهم بد حرف زدیم و همدیگه رو ناراحت کردیم . البته می گم که ، فقط ناراحتیمون چند ساعت طول کشید و همه چیز رو درست کردیم و بعدش فهمیدیم که هر وقت ما با هم یه جائی می ریم و بعضی آدما ما رو می بینن این اتفاقا میوفته . احساس می کنم چشم حسودا نمی خواد ما با هم خوب باشیم و همیشه عاشق هم باشیم . البته طبق معمول و لجبازی من و نیوشا برای عاشقی همه چشمای شورشون نقش بر باد و آب می کنیم ! ای بترکه چشم حسود ، ولی از قدیما گفتن " حسود هرگز نیاسود " ... بله !

خدا رو شکر که نیوشا رو دارم . نیوشا بودنش ،فکرش ، صداش ، حسش و همه چیزش باعث آرامش و راحتی منه . وقتی که می بینم اینقدر به فکر منه و عاشقمه و عشقش رو بهم هدیه می ده . نمی دونین وقتی جائی می رم و همه ازش تعریف می کنن چقدر به خودم می بالم و احساس غرور می کنم ! همیشه هواشو دارم ، همیشه مراقبشم و قسم خوردم نذارم کوچیکترین ناراحتی به دلش بشینه ... این وظیفه منه که همیشه مراقبش باشم ...

امشب جاتون خالی رفتیم خونه عمو یوسفم ( عموم که وکیله ) . راستشو بخواین خیلی بهمون خوش گذشت چون نیوشا کنارم بود . خنده اش ، زیبائیش ، اون جذبه و جذابیت عالیش باعث میشه همیشه احساس غرور کنم . امشبم مث همه وقتائی که توی مهمونی ها کنارمه و من شادم ، برام یه شب به یاد موندنی و جذاب شد . خیلی بهمون خوش گذشت ...

من این نوشته رو داشتم ساعت 19:30 می نوشتم ، ارسالم کردم اما نمی دونم چرا وقتی دیدم رفته بود توی چرکنویس ! اعصابم بهم ریخت ، نمی دونم چه مرگش شده بود که نوشته رو ارسال نمی کرد . خیلی زیاد نوشته بودم اما همش پریده بود و فقط یه تیکه کوچیک از نوشته هام مونده بود . مجبور شدم همه رو از اول بنویسم ، اما خوشحالم که اینجا توی " چشمک " می نویسم ...

یه مدتی شده عاشق بازی The Sims 3 شدم و ویندوزمو مجدد نصب کردم و بازی رو ریختم و دارم بازی می کنم . اون کسائی که The Sims رو بازی می کنن می فهمن چی می گم . یه دنیای مجازی با شخصیت هائی که شما هدایتشون می کنین . حتی می تونین شخصیت خودتون رو توی بازی طراحی کنین و بازی کنین . خیلی جالبه به خدا ، من که خیلی خوشم میاد ازش و بازی می کنیم ...

خب دیگه با اجازتون من برم استراحت کنم چون احساس می کنم چشمام داره رو هم می ره ؛ پس با اجازتون من برم که نیوشای گلمم خوابیده منم برم بخوابم ...

پاورقی : خیلی مراقب خودتون باشینا . خدائی دلم واستون تنگ شده بود و همینطور " چشمک " ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد