ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
بازم دوباره اول ماه شد و من باید آمار ماهیانه کارت های هوشمند و فیش هائی که راننده ها به حساب اداره کل می ریزن رو باید تحویل بدم ! می دونین ، بعضی وقت ها سهل انگاری همکارم باعث می شه توی کارای من مشکل پیدا بشه و دچار یه مقدار مشکل بشم . مث امروز که متافسانه توی لیست فیش ها فهمیدم چند تا فیش شماره کارت هوشمند نداره ، از طرفی هم توی کارای کارت هوشمند اشکال پیش اومده بود ...
امروز به مقدار بابا ناراحت شدن و عصبانی بودن ؛ چراشو حقیقتاً نمی دونم اما راستش داستان اینطوری بود که ، بابا اومدن ( واسه یه بسته سیگار فک کنم ) از دفتر من ، یه 5000ت برداشتن ، به شوخی گفتم اون باید تو لیست وارد بشه ! خندیدم اما یهو دیدم بابا پولو پرت کردن طرفم و رفتن بیرون . باور می کنین تو شُک بودم و نفهمیدم اصن چرا ؟! والا ...
چند روز قبل که رفتم خونه خاله ( چون نیوشا درس داشت ، من رفتم اونجا تا اونم از درسش نیوفته ) دیدم وای خدا ، تمام دستشوئی داخل خونشون رو شهرام کنده و داره درست می کنه . والا منم غیرتی شدم رفتم کمک کنم و کمک کردم ولی چشمتون روز بد نبینه ، از بس بیل و کلنگ و تیشه زدم دستام وَرَم کرده بود ، درد داشت ، کمرم و زانوهام دیگه داشتن از هم جدا می شدن . روز بعدش کلاً توی خونه افتاده بودم به خاطر این کاری که کرده بودم ! حالا بیا و ببین وضعیت کار ما رو . اینقد نیوشا غصه خورد که اینطوری شده بودم ...
راستش یه اتفاق ناراحت کننده ای افتاد که ، من از اون روز خیلی ناراحتم . راستش ، روزی که واسه کمک رفتم خونه خاله ام اینا ، روز بعدش که خیلی درد داشتم ، گفتم می رم نیوشا رو می رسونمش دانشگاه ، اما چشمتون روز بد نبینه ، چون از صبحش سر کار نبودم و دنبال کارای ماشین بودم خیلی خسته بودم و کمر درد داشتم . این باعث شد به نیوشا بگم خودش بره دانشگاه ولی اتفاق از اینجا افتاد . یه لپ تاپ چند کیلوئی ، کیف و کتابای نیوشا که خودشون باز چند کیلوی دیگه روش اضافه می کنه ، نیوشا هم از نظر جثه ای کمی ضعیف باعث شده بود که کمر درد بگیره ! وقتی فهمیدم جریان چیه همش خودمو نفرین کردم که چرا آخه اینطور شد ...
پاورقی : اینم اتفاقاتی که افتاده ...