چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

خیلی خوابیدم ...

امروز حساب کردم ، دیدم از ساعت 03:00 که خوابیدم تا ساعت 17:30 ، بعدش باز گرفتم 18:00 خوابیدم تا 21:00 . چند ساعت شد ؟ من تمام این مدت رو خواب بودم اونم به شکل کاملاً بی هوش و اینکه هیچی بیدارم نکرد . فقط در آخر هر دو بار با صدای داداشم بیدار شده بودم . نیوشا هم بهم SMS داده بود و گفته بود که می خواد باهام قهر کنه که بهش SMS ندادم و خبری ازم نشده ، چون نگرانم شده بود . حقم داشت ، نمی دونست این همه مدت خواب بودم . در کل ، امروزم اینطوری گذشت و به خاطر این کارم نتوستم برم پیش نیوشای گلم و بهش سر بزنم و ببینم حالش چطوره !

داداشم راما ، دو روز پیش خدمت سربازی ( آموزشی ) تموم شد و برگشت از کرمان . خیلی ضعیف شده و حسابی لاغر اما خیلی از نظر اخلاقی و ... تغییر کرده . بیچاره هنوز سرما خوردگیش خوب نشده و دوره بیماریش خیلی طولانی شده . امروز دیدم داره خودشو بُخور برگ اوکالیپتوس می ده . خیلی مث اینکه وضعیت تنفسیش خوب نیست که خودشو بخور می ده .

باز امروز بیکار بودم نشستم از روی بیکاری پای چشمک و قیافشو یه کمی بهتر کردم . هنوز بهش امکان گفتگوی زنده از طریق وب رو اضافه کردم ( من و نیوشا به صورت مجزا ) . نظرتون چیه ؟

راستی ، نیوشای گلم عکسمو دید و بهم گفت که یه کت سفید ( که شب خواستگاری پوشیده بودم ) کم داشتم توی عکس . اینطوری بیشتر دوست داشت و به نظرش من عالی بودم . عکس بعدی مطمئناً به همراه نیوشای عزیزم خواهد بود و اون جوری که همسر عزیزم دوست داره ...

پاورقی : راستی شما پیشنهاد دیگه ای ندارین ؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد