چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

تازه برگشتم ...

جاتون خالی الان از بازار میایم ، من و نیوشا و مامانم . رفته بودیم برای نیوشا انگشتری رو که انتخاب کرده بود بخریم ( واسه عید قربان ) که ، اونی که انتخاب کرده بود پسندش نشد و یه انگشتر شیک و خوشگل خریدیم . اصن یه حالی بود اساسی ، خیلی دوستش داشت و خوشحال شد وقتی واسش خریدم . اینقدر دوست دارم وقتی خوشحاله و از ته دل می خنده ...

  • عید قربان ، عیدی که باید بندگی رو بیاموزیم ، عیدی که قربونی بدیم ، عیدی که برکتش خیلی خیلی زیاده رو به همه دوستای خوبم تبریک و تهنیت و خجسته باد عرض می کنم ...

دوستای خوبم ، فردا روز خیلی خوبیه ؛ دعا کنین واسه همه که گناهاشون بخشیده بشه و خدا روزی رو نسیب همه کنه که برن سفر خانه کعبه به امید خدا ...

پاورقی : به قول یکی : " حاجی شی " ...

نظرات 2 + ارسال نظر
حسین 24 - مهر‌ماه - 1392 ساعت 00:12

سلام داداش
خوشحال شدم از این پستت
انگشتر مبارک نیوشا خانم باشه و عیدتون هم مبارک باشه
-----------------
از مکه و عربستان خوشم نمیاد

مرسی عزیز
چرا خوشت نمیاد ؟!
از خونه خدا ؟

یاسمین 23 - مهر‌ماه - 1392 ساعت 20:23 http://donyayeyasamin.blogsky.com

عید قربان رو به شما و نیوشا جون تبریک میگم انشاالله قسمتتون بشه باهم برید خونه خدا

ایشالله ، به امید خدا !
البته نیوشا حاجیه خانومه ، پارسال خونه خدا بوده ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد