ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
با اجازتون از دیشب خانواده قرار گذاشته بودن که فردا بریم سر زمین ، نزدیکیای شهره اما خب یه نیم ساعتی فاصله داره با شهر ؛ اونجا یه زمینی بابا خریدن و توش نهال پسته و زرشک و این چیزا کاشتن . یه خونه ی خوشگل و قشنگم به خاطر اینکه آدم هرزگاهی از شهر می زنه بیرون و حال و هواشو اونجا عوض کنه هم ساختن ( بماند که اومدن گیر دادن که می خوان خرابش کنن ) . امروز وقتی رفتم قسطای وام ازدواجمون رو پرداخت کردم ، رفتم دنبال بابا و بقیه و رفتیم سر زمین ، جاتونم خالی آبگوشت داشتیم ، از اون آبگوشتای محشر مامانم ...
بعد ناهار دیگه حال و حوصله موندن نداشتم ، داشتم سنگین می شدم و خوابم میومد واسه همین با داداشم راما و خانومش بلند شدیم اومدیم ، منم با اجازتون الان اومدم فقط اینا رو بنویسم و برم باز وب گردی ! چیکا کنم ، بیکارم دیگه ...
راستی چشمتون روز بد نبینه ، دو روز شده سرما خوردم چون این داداشم که از کرمان برگشت ، مریض بود منم باهاش روبوسی کردم گرفتم . همش نگران نیوشا بودم که مریض نشه باهام بود .
پاورقی : مراقب خودتون باشینا ...
سلام
خوش به حالتون که همچین جایی دارین
ایشالله سرماخوردگی تون زود خوب خوب شه
فدای تو حسین جان ، ممنونم