چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

خدایا ...

وقتی فکر می کنم و می بینم چرا سعی بر این داشتم که تو را نبینم ، که نتیجه اش چه باشد ؟ افتخار ، دانائی ، روشنفکری ، شعور یا هر چیز دیگری که با ندیدن تو آخرش بود . هر چه گذشت ، دیدم به هیچ چیز جز تهی و پوچی نرسیدم ، آخر باید تو را می دیدم تا پی می بردم به همه چیز و همه داستان هائی که تعریف می کردند و شنیده بودم . کاش کمی ، کمی زودتر می دیدمت و حست می کردم اما از قدیم می گویند " هر وقت ماهی رو از آب بگیری تازه است " . مخصوصاً تو که بخشنده ترین بخشنده هائی ...

حرف های دیگران در این باره که تو وجود نداری ؛ در دانشگاه ، بحث توست که وجود داری یا نه ! یا صحبت چند نفر و ارائه دیدگاه شخصیشان درباره تو ... آه که چقدر زود باور و ساده بودم که به نبودنت اندیشیدم ...

هر کجا بحثی بود ، خود را علامه بحر می دانستم و دیدگاهی روانشناسانه ، فیلسوفانه و پُر معنا می دادم . گمان می کردم چقدر می فهمم ، اما چیزی جز اینکه تو از من اندوهگین تر می شدی نبود ...

اندیشه ام این بود که ، نه نمازی ، نه روزه ای ، نه کمک و نه دعائی درست است ؛ انسان باشم کافیست اما نگو که " زهی خیال باطل " ، همانگونه ، دوان دوان از تو دور می شدم و تو هیچ نمی گفتی ! گذاشتی دور شوم ، تا سرم به سنگ خورده بازگردم ...

چقدر پدرم گفت " این ره که در پیش گرفته ای به ترکستان است ، هیچ چیز جز پوچی و دشتی بی آب و علف نیست " اما مگر می توان به آدمی که باد بر گلو انداخته و با غرور راه می رود اینگونه فهماند ؟! مگر اینکه سرش به سنگ بخورد و بفهمد ...

می دانی ، اینک که از زندگی فانیم فاصله گرفته و به تو می اندیشم ، می فهمم چقدر بزرگواری ! با اینکه تو را نادیده گرفتم ، باز مرا به حال خودم رها نکردی ! درست ، از من فاصله گرفتی اما زیاد دور نبودی ! از پشت دیوار مراقبم بودی ... به قول لوتی ها " دمت گرم اوس کریم " ...

سخنی ندارم ، فقط آمدم بگویم که از تو سپاسگزارم که هستی ، مراقب تک تک خانواده ی من و زندگی من ! همین که روزا از خواب بر می خیزم ، سخن می گویم ، می بینم ، راه می روم ، عزیزانم را می بینم که سلامت و شادند ! همین ها کافی نیست باور کنم که هستی ؟ و اینک بی دلهره می گویم " شکر که هستی و حست می کنم ؛ مرگ را برای دیدن زیبائیت برای پیوستن روحم به تو با جان و دل می پذیرم ، فقط آرام مرا در آغوشت بگیر که می دانی طاقت درد ندارم " ...

پاورقی : بچه ها فکر نکنین نیست ؛ باور کنین هست فقط برین توی اعماق وجودتون تا پیداش کنین . چشماتون رو ببندین ، آروم صداش کنین با هر زبونی که دوست دارین ! اون وقت پاسختون رو می ده . امتحان کنین ، ضرر نداره ...

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین 19 - مهر‌ماه - 1392 ساعت 11:42

عجببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببب
سعی میکنم پیداش کنم

پیداش کن آفرین :D

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد