چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

یادآوری ...

دوستان عزیزم ، از شما سپاسگزارم که به وبلاگ « دفتر خاطرات روزانه چشمک » اومدین .

در ضمن بیشتر سپاسگزاریم که دارین نوشته های ما ( من و همسرم ) رو می خونین !

دوستان خوبم ، غیر از اینکه وبلاگ ما با آدرس http://cheshmaak.blogsky.com قابل دسترس هست ، اوایل ثبت وبلاگ با دامنه http://www.cheshmak.us هم دسترسی به این وبلاگ رو آسون کرده بود .

یه سالی که گذشت و با بالا رفتن قیمت دامنه های خارجی ، حقیقتش وبلاگ با یه دامنه گرون ، زیاد منطقی نبود . واسه همین تصمیم گرفتیم دیگه دامنه US وبلاگ رو تمدید نکنیم .

از اون زمان بود که به فکر راه اندازی دامنه TK افتادم و مدتی وبلاگ با آدرس http://www.cheshmmak.tk قابل دسترس بود اما از دیشب بالاخره یه آدرس درست و حسابی تونستم واسه وبلاگ پیدا کنم که مطمئناً دیگه این آدرس ثابت خواهد بود ! آدرس ثابت ما از این به بعد http://www.cheshmakdiary.tk هست .

از شما بازدیدکنندگان عزیز وبلاگ ، خواهش می کنیم در صورتی که می خواین بیشتر از یک بار به وبلاگ سر بزنین و نوشته های ما رو بخونین با آدرس مستقیم http://www.cheshmakdiary.tk وارد وبلاگ بشید .

باز هم تشکر می کنم از تمامی دوستان عزیزم که لحظه به لحظه در کنار ما بودن و ما رو تنها نگذاشتن !

راه های ارتباطی وبلاگ « دفتر خاطرات روزانه چشمک » :

وبلاگ : http://www.cheshmakdiary.tk

پست الکترونیک : cheshmak.diary@gmail.com

فیسبوک : http://www.facebook.com/cheshmak.diary

توئیتر : https://twitter.com/cheshmakdiary

نمیدونم

شده تا حالا از دست خودتون عصبانی بشید آیا؟

یه همچین وضعیتی من الان دارم از دست خودم عصبانیم.. اینکه چرا گاهی وقتا حرف میزنم یا اصن چیزی که توی ذهنمه رو میگم و جلوشو نمیگیرم و بی خیالش نمیشم.. اصن چرا بگم .. بگم که یه بحث تازه راه بیفته یا کسی رو دلخور کنم؟

ای بابا.... کاش میتونستم همیشه سکوت کنم و جز چیزی که خوب و خوشاینده نگم اونوقت چقدر خوب میشد نه؟ شایدم حرفای نگفته رو دلم میموند و بعدا فاجعه میشد!!!

نمیدونم اصن... تکلیفم با خودم معلوم نیست...

چرا جدیدا اینقد بداخلاق و تندخو شدم؟؟؟ نظری نداری؟

کاش میتونستم خیلی چیزارو عوض کنم...

شرایط یه مقدار سخت شده و رو من تاثیر گذاشته و منم اینطوری..

از یه چیزایی ناراحتم که اون وقتایی که یادم میاد منو میبره به فکر که چرا و واقعا چرا چیزی که قبلا گفته شده با چیزی که الان داره اتفاق میفته و یا نیفتاده فرق داره...شاید یادش نیس..شاید مهم نیس.. اصن ولش کن

متوجه شدی چی نوشتم چون خودم فکرمیکنم یه سری مطالب جدا از هم نوشتم که کسی بخونه چیزی نمیفهمه چون اون کس توی فکر من که نیست که بدونه راجب چی دارم صحبت میکنم!!

ببخشید سرت رو درد آوردم برم درسمو بخونم که چهارشنبه دوتا امتحان دارم..

امتحانم مربوط به ترم تابستونیمه..

موفق باشید

حرفامو جدی نگیرید

خدایا شکرت...

دیروز من و سپهر رفتیم آزمایشات ازدواج رو انجام دادیم،اولش من کمی استرس داشتم آخه چون من و سپهر دخترخاله و پسرخاله ایم می ترسیدم که خدایی نکرده مشکل ژنتیکی داشته باشیم اما خداروشکر وقتی جواب آزمایش رو گرفتیم هردومون خیلی خوشحال شدیم چون هیچ مشکلی نداشتیم و جواب آزمایش عالی بود،همه چی خوب پیش رفت...

از صبح تا ظهر درگیر همین کارای آزمایش بودیم و هردومون خیلی خسته شدیم...

بعد از استراحت ساعتای 19 رفتیم محضر واسه ثبت ازدواجمون توی شناسنامه هامون...

ازدواجمون ثبت شد و سند ازدواج رو تحویل گرفتیم ...

الان از قبل خیلی شادتریم...

هر روزمون بهتر از دیروزه..واسه همینه که میگم : خدایا شکرت...

نوروز ...

دوستای نازنینم ؛ سالی پُر از خوبی و بدی و ... گذروندیم !

چه بسا کسی مثل من سال خوبی نگذروند و چه بسا کسی مثل نیوشا سال خوبی رو شروع کرد و مثل من داره خوب تمومش می کنه !

امیدوارم سال خوبی رو پشت سر گذاشته باشین ...

من و نیوشا ، از طرف خودمون دو تا به شما شاد باش می گیم !

دعامون کنین ، به امید خدا ، 3 فروردین 92 ساعت 5:30 جشن عقدمونه ! خیلی چشم به راه این لحظه بودیم ! دوست داشتیم شما هم مهمون جشن بزرگمون بودین ...

امیدوارم روزی برای همه ی شما هم برسه که شادی رو همانند ما تجربه کنین !

پاورقی : دوستتون داریم ؛ شما هم واسمون دعا کنین ...

اندکی تامل

تا حالا شده از یک اتفاق غیرمنتظره بی نهایت خوشحال بشین؟

آنقدر خوشحال که نشه توصیفش کرد!!

تا حالا شده همان زمانی که خیلی احساس تنهایی کردین و از خدا خواستین کمکتون کنه یه اتفاقی بیوفته که کلا از تنهایی در بیاین؟؟؟


وضعیت من الان این طوریه ؛ اتفاقایی افتاده که فکرشم نمیکردم ؛ واسه همینه که خیلی خوشحالم.

دو تا شدیم ...

یادتونه گفته بودم قراره به امید خدا ، اگه خدا بخواد دو نفره بنویسیم این وبلاگ رو ؟! شدیم !

من خیلی خوشحالم الان ؛ مهم اینه ...

پاورقی : دعا کنین واسم ...

گفتمان جدید !

از امروز می خوام یه مقدار از اعتقاد های شخصی خودم در مورد « احساس » توی وبلاگ خودم بیان کنم ؛ شاید دیدگاه های من اشتباه باشه ! این یه دیدگاه شخصیه و ممکنه خالی از اشکال نباشه پس من از همینجا که می خوام آغازش کنم از شما پوزش می خوام !

راستی ، شما هم اگر لطف کنین و با من همراه بشین ، ممنون می شم کمکم کنین تا اگر ایرادی در اندیشه من هست اصلاح بشه !

در پوسته وبلاگ هم می بینید که کمی تغییر ایجاد کردم ؛ سعی کردم ، صفحه دیدگاه های وبلاگ رو روی صفحه اصلی وبلاگ بیارم و باز بشه و شما مجبور نباشید از صفحه جدید برای ارسال یا دیدن دیدگاه ها استفاده کنین !

پاورقی : می دونم شاید هیچ کسی اینجا رو نبینه ؛ اشکالی نداره ! واسه خودم می نویسم ... یه دفتر که شاید کسی دوست داشته باشه سرک بکشه !

می دونین ...

بدم میاد از ...

کسائی که می گن هستن ؛ اما نیستن ...

کسائی که دم از معرفت می زنن ؛ اما یه ذره معرفت ندارن ...

کسائی که می گن عاشقتن ؛ اما اندازه تُف واسه آدم ارزش قائل نیستن ...

از کسائی که می گن دوستت هستن ؛ اما از پشت بهت خنجر می زنن ...

اما دم اونائی گرم که ...

با اینکه نیستن ؛ اما همیشه وجودشون رو توی زندگیت احساس می کنی ...

ازشون کمک نخواستی ؛ اما همیشه از اینکه از طرفشون خوبی بهت می رسه خوشحالی ...

اونائی که حتی بهشون فکر نمی کنی ؛ اما از ته دل و اندازه دنیا « دوست دارن » ...

پاورقی : تا تونستم کم نذاشتم ؛ ادعا نکردم و انجام دادم ! کاش یکی هم واسه من این کارا رو بکنه ! فقط 1% ها ، فقط 1% ...

نخست ...

باید آغازی داشت تا پایان ... تا ابد ...

من همانم که هستم و آمدم ... تا بمانم ...

شروع با من و شما ؛ باشد که باهم باشیم ...