ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
بعد از مدت ها دارم می رم روستامون ؛ یه روستای خوب و خوش آب و هوا با باغی که بابام زحمت خیلی زیادی واسش کشیدن تا تونستن اونقدر سرسبزش کنن که همگی مشتاق هستن که بیان اونجا و یه روز تعطیل رو اونجا بگذرونن !
راستش دلم خیلی دوست داشت منم یه شبی رو با نیوشا با هم اونجا می گذروندیم ، مث داداشم و خانومش !
ای خدا ماهم روزگاری داریم ولی واقعاً خدا رو شکر که همسرم رو دارم ... که همیشه غم خوارم در تموم لحظه هاست ...
پاورقی : خب اجازه رفتن می دین ؟!