چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چرا یهوئی دلم گرفت ؟!

حس خیلی غمگینی دارم ؛ نه اینکه به من داره بد می گذره یا ناراحتم ! نه این چیزا نیست ...

حس غریبی اومده توی وجودم ؛ حس دلتنگی و حسرت برای دیدن کسائی که دوستشون دارم !

حس یه حس آشناست واسم ؛ وقتی دلتنگ می شدم !

دلم واسه مامانم ، واسه بابام ، واسه دو تا خواهرام ، واسه داداشام ، واسه همسرم ، واسه پسر عموم ، واسه دوستام ، واسه همه چیز تنگ شده !

چرا اینطوری شدم ؟!

من دلتنگی رو خوب می شناسم ؛ اما این یه حس خاصه ، حسی که واسم هنوز مبهمه چرا دلم واسه این همه آدما تنگ شده !

دلم این همه واسه آدما تنگ شده و من نفهمیدم ؟! چرا ؟!

نمی دونم چرا از وقتی خبر کشته شدن یکی از کسائی که می شناختمش توی محل کارم و باهاش ارتباط داشتم اینطور بهم ریختم ؛ بهم ریخته و ترس ... نکنه سر منم ؟!

نمی دونم چی شده ...

پاورقی : یعنی چی اینا ؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد