ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
ببخشیدا اینو می گم ؛ حرف زیاد درستی هم نیست اما من از دخترِ عمویِ بزرگم متنفرم !
اصن نمی تونم تحملش کنم ؛دلیلش هم فقط اینه که یه آدم دو روی خاله زنکه !
می دونین شاید باورتون نشه ولی بیشتر حرف هائی که پشت سرم در آوردن توی فامیل از دهن مبارک همین دختر عموم جاری شده !
به هیچ وجه نمی تونم جائی که هست تحملش کنم !
راستش پیش تر از اینا واسم ارزش داشت که بعد از ازدواجش یه جورائی به خاطر اینکه بهش تبریک گفتم انتخابش و ازدواجش رو و نشت و شبش پشت سرم ،جلوی داداش خودم بدم رو گفت و بهم خندید و من بعد از چندین ماه متوجه شدم حالم دیگه ازش بهم خورد و اندازه یه ... ( سوت ) برام ارزش نداره ...
خیلی بدم میاد کسی رو به تمسخر بگیرم یا اینکه باعث دلخوریش بشم اما این موجود بی ارزش واسش اهمیت نداره چی هست یا چی نیست ولی کوچیکترین چیزی رو به تمسخر می گیره !
یه اتفاقی هم افتاد روز سیزده به در که واقعاً فهمیدم خیلی بی شعور و بی ارزش تر از این حرف هاست !
راستش متوجه نشدم کدوم یکی از بچه های کوچیک دستش بود ؛ فکر کردم بچه ی خودشه که بغلش کرده و اسم بچه رو صدا زدم و بعد فهمیدم اشتباه کردم ! فکر نکنم 5 دقیقه شده بود ولی وقتی رفتم توی اتاق می بینم هر کسی ( حتی داداش خودم که دامادشون شده بود تازه ) به تمسخر و یه حالت خنده خیلی حال بهم زن به من می گن این کیه سپهر ؟!
خیلی بهم برخورد ؛ وقتی دیدم داداش منم اخلاقش ( که آنچنان ماه هم نبود ) شده مث اون !
خیلی اعصابم بهم ریخت اون روز ... طوری که حتی نیوشا هم فهمید و همش می خواست آرومم کنه !
پاورقی : این رو دلم مونده بود ؛ چیکار کنم ؟! باید می گفتم ...