چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

چـشـمـک

دفتر خاطرات روزانه رامین، نیوشا و آوا

شبیه عشق ...

نمی دونم دقیقاً باید از کجا شروع کنم و بگم که چی شده ولی ... خیلی خوشحال و شادم !

این شادی و بلخند رو مدیون کسی هستم که به تازگی وارد زندگیم شده ؛ من یک سال شکیبائی کردم و فقط نگاه کردم ...

پروردگارم پاسخی به شکیبائی و بردباری من داد ؛ دلم شکست ، اندوهگین بودم ، شکستم ولی همین الان می تونم بگم بهترین شادی دنیا رو دارم !

تصمیمات مهمی گرفتم ؛ کسی هست که به خاطر اون تصمیمات مهم زندگیمو گرفتم و از این به بعد هر تصمیمی که دارم این می شه که به اون و با هم تصمیم بگیریم !

از این  ها بگذریم ، من مدت تقریباً 10 روزی هست که  اینقدر دچار کار های زیاد و خسته کننده ای شدم که متاسفانه روز شب رو از من گرفته ولی تنها چیزی که باعث می شه قدرتم رو پایدار نگه دارم ، وجود با ارزش ترین انسان برای من روی زمینه !

مدتی رو توی جاده گذروندم و خسته شدم ؛ حسابی خسته و درمونده اما تنها چیزی که باعث شادیم می شد فکر اون توی ذهنم بود !

چقدر دوست دارم که همه چیز درست بشه ... زمان زیادی نمونده ؛ کوتاهه ... خیلی کوتاه ...

پاورقی : دوستان دعام می کنین دیگه ؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد